جدول جو
جدول جو

معنی لفت - جستجوی لغت در جدول جو

لفت
لفت دادن، کنایه از کاری را بیهوده طول و تفصیل دادن
شلغم، ریشۀ قهوه ای یا سفید رنگ گیاهی یکساله به همین نام که مصرف دارویی و خوراکی دارد، بوشاد، سلجم، شلجم، شلم
لفت و لیس: کنایه از کاسه لیسی و ریزه خواری از مال کسی، دله دزدی
تصویری از لفت
تصویر لفت
فرهنگ فارسی عمید
لفت
(لِ طَ)
پشته ای است میان مکه ومدینه یا مکانی است بین آن دو. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لفت
(سَ)
درنوشتن و پیچیدن چیزی را. منه حدیث حذیقه ان ّ من اقراء الناس للقرآن منافقاً لایدع منه واواً و لا الفاً الایلفته بلسانه کمایلفت البقره الحلی بلسانها. (منتهی الارب). پیچانیدن چیزی. (تاج المصادر) (زوزنی) ، بازکردن پوست از درخت، پر بر تیر چسبانیدن به هر طور که اتفاق افتاد، زدن و پروا نداشتن که به که رسد، روی گردانیدن از کسی، از رای و ارادۀ وی بگردانیدن. یقال: لفته عنه. (منتهی الارب). بگردانیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). گردانیدن. (ترجمان القرآن جرجانی)
لغت نامه دهخدا
لفت
(لِ)
شلغم. شلم. شلجم. (اختیارات بدیعی). سلجم. (تذکرۀ ضریر انطاکی). در آشوری لایتو و آرامی لاپتا و لاپتی:
لفت بخورد و کرم درد گرفتم شکم
سربکشیدم دو دم مست شدم ناگهان.
لبیبی.
ابوریحان آرد در صیدنه: لفت، ’ری’ گوید: که شلغم را به تازی لفت گویند و معلوم نیست که آن عربی است یا نه به سریانی او را لفتا و به یونانی غلفولیدن و به هندی کنکلو گویند و خواص او در حرف شین گفته شد. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان)
نیمۀ چیزی. (منتهی الارب). یقال: لفت الشی ٔ، ای مثله. (مهذب الاسماء) ، جانب کرانۀ چیزی، بار. یقال: لفته معه، ای شقه و لفتاه، ای شقاه. و یقال: لاتلتفت لفت فلان، ای لاینتظر الیه، گاو، زن گول، شرم شیر ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لفت
چپدستی آرامی تازی گشته گاو ماده، نیمه چیزی، کناره چیزی، زن گول، شلخم در نوشتن، پیچیدن، پوست کندن از درخت، پر چسبانیدن بر تیر، روی گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زلفت
تصویر زلفت
قرب، نزدیکی، کنایه از انس، دوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفت و لیس
تصویر لفت و لیس
کنایه از کاسه لیسی و ریزه خواری از مال کسی، دله دزدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفتره
تصویر لفتره
سفله، فرومایه، رذل، پست، برای مثال جام زر بر دست نرگس می نهی / لفتره را میر مجلس می کنی (عطار - لغتنامه - لفتره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفت
تصویر الفت
خو گرفتن، انس گرفتن، دوستی، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
(زُ فَ)
درجه و منزلت و نزدیکی... و در فارسی گاهی مجازاً بمعنی دوستی آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از تازی زلفه. نزدیکی و منزلت: این است تواریخ و کتب که هر یکی از آن صراط الفت و بساط زلفت و حظایر انس و محک خواطر... و غایات آیات مقامات و عناصر آداب و اواصر انساب واسباب است. (تاریخ بیهق ص 20). و اسباب زلفت و قربت بحضرت کبریاء جل جلاله و تعالی... متأکد شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 320). رجوع به زلفه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر) که یک شاخ آن خمیده باشد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
آلفت و غم و اندوه.
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
خو کردن و دوستی، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفه. انس گرفتن و دوستی. (از اقرب الموارد). خوگرفتگی. (صراح). خو گرفتن به کسی. خوگرشدن. خوگری. انس. همدمی. آمیزش. با هم آمیختن. سازواری. الف. رجوع به الفه شود: بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 518). خوبتر آنست که ما توسط کنیم از دو جانب تا الفت بجای خویش بازشود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 688). دو مهتر (قدرخان و محمود) باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزۀ خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 72).
جز که سخن یافتن ملک را
هیچ نه مایه ست و نه نیز الفت است.
ناصرخسرو.
امیر منوچهر پدر را از روی الفت گفت... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 372).
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ جُ)
نیک برگشته نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روی برگرداندن از چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ فَ تَ)
آنکه بزند ستور را و پروا نکند که کجا رسد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفتره
تصویر لفتره
فرومایه، پست
فرهنگ لغت هوشیار
بهم زدن، زیر و رو کردن، بیش از آنچه هست نمودن، لعاب دادن و لفتش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
زرق و برق. یا با لفت ولعاب. بازرق و برق، باتفصیل: بالفت و لعاب تمام نقشه های آینده اش را برای من پیش میکشد
فرهنگ لغت هوشیار
لفت و پت دادن چاپلوسانه گفتن زرق و برق دادن، سخنی را با الفاظ و عبارات دراز و متملقانه نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفت و لیس
تصویر لفت و لیس
دزدی بلندکردن چیزی (درمورد تحقیر و استخفاف بکار رود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفت و لیس کردن
تصویر لفت و لیس کردن
کاسه لیسی کردن از آنچه که در دسترس هست پنهانی برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفت و لیسی
تصویر لفت و لیسی
برداشت پنهانی از آنچه که در دسترس دارند کاسه لیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفتاء
تصویر لفتاء
کج چشم لوچ: زن، کج شاخ: بز ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلفت
تصویر خلفت
آبکشی، ناسازی، پیاپیی، شکم روش، گند دهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفتیه
تصویر لفتیه
مونث لفتی، آش شلغم شلغم با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلفت
تصویر زلفت
درجه و منزلت و نزدیکی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به لفت شلغمی، آش شلغم شلغم با لفتیه: کاچیش و زیر ورشته نایب لفتی حاجب هر یسه دربان. (فخرالدین منوچهر لغ)، قنبیط بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلفت
تصویر آلفت
خوگر، خوگیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفت
تصویر تلفت
((تَ لُ فّ))
نیک نگریستن، به چپ و راست نگاه کردن، خیره شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفت
تصویر الفت
((اُ فَ))
معتاد شدن، انس گرفتن، عادت، انس، دوستی، همدمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لفتره
تصویر لفتره
((لَ تَ رَ یا رِ))
سفله، فرومایه، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لفت و لیس کردن
تصویر لفت و لیس کردن
((~ کَ دَ))
اختلاس، پولی غیر قانونی و از راه نامشروع درآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لفت و لعاب
تصویر لفت و لعاب
((لِ تُ لُ))
زرق و برق
فرهنگ فارسی معین
آمیزش، انس، خو، خوگیری، موالفت، موانست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جای دنج، دخمه
فرهنگ گویش مازندرانی