جدول جو
جدول جو

معنی لف - جستجوی لغت در جدول جو

لف
بین، میان، داخل، پیچیدن، درنوردیدن، درهم پیچیدن
لف و نشر: در ادبیات در فن بدیع آوردن چند کلمه در شعر یا نثر (لف) و سپس آوردن صفات و تشبیهاتی برای آن ها (نشر)، طی و نشر
لف و نشر مرتب: در ادبیات در فن بدیع لف و نشری که کلمۀ اول نشر مربوط به کلمۀ اول لف و کلمۀ دوم نشر مربوط به کلمۀ دوم لف باشد، همچنین تا آخر، برای مثال نباشد چون لب و رخسار و گیسوی و برت هرگز / شکر شیرین و گل رنگین و شب مشکین و صبح انور
لف و نشر مشوّش: در ادبیات در فن بدیع لف و نشری که ترتیب خاصی نداشته باشد
لف و نشر معکوس: در ادبیات در فن بدیع لف ون شری که کلمۀ اول نشر مربوط به کلمۀ آخر لف باشد
تصویری از لف
تصویر لف
فرهنگ فارسی عمید
لف
(سَ)
درنوردیدن چیزی را و پیچیدن. خلاف نشر. (منتهی الارب). مقابل نشر. لوله کردن. درپیچیدن. (تاج المصادر) ، آمیختن دو لشکر به هم در جنگ، بازداشتن کسی را از حق وی، فراهم آوردن چیزی را، اقسام طعام آمیخته خوردن یا زشت گردانیدن، ضم کردن چیزی را به چیزی، در هم پیچیده گردیدن شاخ درخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لف
(لَ)
گوشت که محکم و زفت نباشد و در آن هوا بسیار بود و مانند کفک باشد. ’لف و لوف’، از اتباع است. ’لف و کف’ نیز گویند
لغت نامه دهخدا
لف
(لَف ف)
نورد. طی: در لف چیزی، در طی آن، در نورد آن، لای آن. در لف پاکت، در جوف آن
لغت نامه دهخدا
لف
(لُف ف)
جمع واژۀ الف ّ، جمع واژۀ لفاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لف
(لِف ف)
نوع و صنف از مردم، گروهی از مردم، قوم گردآمده از هر جای. یقال: جاؤا بلفهم (به فتح نیز آید) ، ای اخلاطهم. و کنّا لفاً، ای مجتمعین فی موضع. ج، لفوف. آنچه از جای جای فراهم آرند، مانند گواهان دروغ که کسی جمع کند و یقال: جاؤوا من لف ّ لفهم (به فتح نیز آید و به سه حرکت اول نیز) ، یعنی آمدند با کسی که شمرده شد در آنها، مرغزار درهم پیچیده گیاه. یقال: حدیقه لف (بفتح نیز آید) ، ای ملتفه، بستان انبوه درخت. ج، الفاف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لف
گوشت که محکم و زفت نباشد و در آن هوا بسیار بود و مانند کفک باشد لوله کردن، درپیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
لف
بلعیدن، علف کوتاه تازه رسته، محوطه ای کوچک و سرباز که گوساله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لفچه
تصویر لفچه
لب ستبر، گوشت های اطراف پوزۀ گوسفند، برای مثال بیاورد خوان زیرک هوشمند / بر او لفچه های سر گوسفند (نظامی۵ - ۷۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفاح
تصویر لفاح
مردم گیا، گیاهی به بلندی یک متر با گل های سفید، برگ های شبیه برگ انجیر، میوۀ سرخ رنگ و به قدر زیتون و ریشه ای شبیه پیکر انسان، سگ کن، مردم گیاه، استرنگ، یبروح الصّنم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لف و نشر
تصویر لف و نشر
در ادبیات در فن بدیع آوردن چند کلمه در شعر یا نثر (لف) و سپس آوردن صفات و تشبیهاتی برای آن ها (نشر)، طی و نشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
آنچه روی چیزی بپیچند، آنچه چیزی در آن پیچیده شود، کارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفت و لیس
تصویر لفت و لیس
کنایه از کاسه لیسی و ریزه خواری از مال کسی، دله دزدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لف و نشر معکوس
تصویر لف و نشر معکوس
در ادبیات در فن بدیع لف ون شری که کلمۀ اول نشر مربوط به کلمۀ آخر لف باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفت
تصویر لفت
لفت دادن، کنایه از کاری را بیهوده طول و تفصیل دادن
شلغم، ریشۀ قهوه ای یا سفید رنگ گیاهی یکساله به همین نام که مصرف دارویی و خوراکی دارد، بوشاد، سلجم، شلجم، شلم
لفت و لیس: کنایه از کاسه لیسی و ریزه خواری از مال کسی، دله دزدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفظ
تصویر لفظ
حرفی که از دهان بیرون آید، کلمه، سخن، گفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لف و نشر مرتب
تصویر لف و نشر مرتب
در ادبیات در فن بدیع لف و نشری که کلمۀ اول نشر مربوط به کلمۀ اول لف و کلمۀ دوم نشر مربوط به کلمۀ دوم لف باشد، همچنین تا آخر، برای مثال نباشد چون لب و رخسار و گیسوی و برت هرگز / شکر شیرین و گل رنگین و شب مشکین و صبح انور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لف و نشر مشوش
تصویر لف و نشر مشوش
در ادبیات در فن بدیع لف و نشری که ترتیب خاصی نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفیف
تصویر لفیف
آمیخته و به هم درپیچیده، درختان انبوه و درهم پیچیده، گروهی از مردم که در یک جا گرد آمده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفجن
تصویر لفجن
کسی که لب بزرگ و ستبر داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفج
تصویر لفج
لب ستبر مانند لب شتر، برای مثال خروشان ز کابل همی رفت زال / فروهشته لفج و برآورده یال (فردوسی - ۱/۲۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفتره
تصویر لفتره
سفله، فرومایه، رذل، پست، برای مثال جام زر بر دست نرگس می نهی / لفتره را میر مجلس می کنی (عطار - لغتنامه - لفتره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفوف
تصویر لفوف
جمع لف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفف
تصویر لفف
گرانزبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفلف
تصویر لفلف
لفلاف: سست: مرد، کند زبان گرانزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفلفه
تصویر لفلفه
گرانزبانی، جامه بر خود پیچیدن، خوراک جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفم
تصویر لفم
بینی پوش نهادن، بسته بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفوت
تصویر لفوت
بد خوی ترشروی، سخن چین: زن، چشم چران: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیئه
تصویر لفیئه
لفچن لخم گوشت بی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیته
تصویر لفیته
بتابه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیظ
تصویر لفیظ
انداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیف
تصویر لفیف
آمیخته و بهم درپیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیفه
تصویر لفیفه
گول، چیدست: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
دازه ای منسوب به لفظ آنچه بلفظ (تلفظ) وابسته باشد مقابل معنوی: مونث لفظی عامل لفظی تعریف لفظی تاکید لفظی: اشتباهی هست لفظی در میان لیک خود کو آسمان کوریسمان ک (مثنوی نیک. 309: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفاظی
تصویر لفاظی
واژه بازی
فرهنگ واژه فارسی سره