بین، میان، داخل، پیچیدن، درنوردیدن، درهم پیچیدن لف و نشر: در ادبیات در فن بدیع آوردن چند کلمه در شعر یا نثر (لف) و سپس آوردن صفات و تشبیهاتی برای آن ها (نشر)، طی و نشر لف و نشر مرتب: در ادبیات در فن بدیع لف و نشری که کلمۀ اول نشر مربوط به کلمۀ اول لف و کلمۀ دوم نشر مربوط به کلمۀ دوم لف باشد، همچنین تا آخر، برای مثال نباشد چون لب و رخسار و گیسوی و برت هرگز / شکر شیرین و گل رنگین و شب مشکین و صبح انور لف و نشر مشوّش: در ادبیات در فن بدیع لف و نشری که ترتیب خاصی نداشته باشد لف و نشر معکوس: در ادبیات در فن بدیع لف ون شری که کلمۀ اول نشر مربوط به کلمۀ آخر لف باشد
نوع و صنف از مردم، گروهی از مردم، قوم گردآمده از هر جای. یقال: جاؤا بِلفهم (به فتح نیز آید) ، ای اخلاطهم. و کُنّا لفاً، ای مجتمعین فی موضع. ج، لفوف. آنچه از جای جای فراهم آرند، مانند گواهان دروغ که کسی جمع کند و یقال: جاؤوا من لِف ّ لِفهم (به فتح نیز آید و به سه حرکت اول نیز) ، یعنی آمدند با کسی که شمرده شد در آنها، مرغزار درهم پیچیده گیاه. یقال: حدیقه لِف (بفتح نیز آید) ، ای ملتفه، بستان انبوه درخت. ج، الفاف. (منتهی الارب)
درنوردیدن چیزی را و پیچیدن. خلاف نشر. (منتهی الارب). مقابل نشر. لوله کردن. درپیچیدن. (تاج المصادر) ، آمیختن دو لشکر به هم در جنگ، بازداشتن کسی را از حق وی، فراهم آوردن چیزی را، اقسام طعام آمیخته خوردن یا زشت گردانیدن، ضم کردن چیزی را به چیزی، در هم پیچیده گردیدن شاخ درخت. (منتهی الارب)