- لعینه
- نام است برای لعین گجسته نفرین شده مونث لعین: زمانه گنده پیری سالخورده است بپرهیز ای برادر، زین لعینه. (ناصر خسرو لغ)
معنی لعینه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درست مانند به زاد خود کت و مت روی زشت آن بد اختر نحس و شوم - راست گویم کت و مت ماند به بوم عینا بحقیقت خود براست خود درست مانند: چشم از دست رفته گشته درست شد بعینه چنانکه بود نخست. (هفت پیکر)
هودج کجاوه، زن مادام که در هودج باشد جمع ظعائن اظعان ظعن. زن شویدار، زن هودگ سوار، هودگ (هودج تازی گشته)
لبنیه در فارسی: مونث لبنی شیری جیوی شیر دار، خشتک
نان گاورس نان گاورس
معینه در فارسی مونث معین بنگرید به معین مونث معین: (امور معینه)
لعنت شده، نفرین شده، ملعون
کاهیده بعینه مانند همانند
از لعیعه تازی نان گاورس نان ارزن لعیعه نان گاورس: حدیث حسب حال خویش گفتم صواب آید ندانم یا خطیه. نه گندم دارم از بهر کلیچه نه ارزن دارم از بهر لعیه. ازان سیم وزر و غله چه گویی نصیب سوزنی هل من بقیه ک (سوزنی لغ)
رانده، بنفرین کرده، مطرود، مردود، ملعون
لعنت در فارسی نیفرین نفرین نفریتک فریه بهره آن آفرین باشد ز سعد مشتری قسم این از نحس کیوان فریه و نفرین بود (امیرمغزی) سنه بسور، گزش شکنجه
مونث لین