جدول جو
جدول جو

معنی لعوقات - جستجوی لغت در جدول جو

لعوقات
(لَ)
جمع واژۀ لعوق. قرابادین. طعامهای تر چون حلواهای رقیق که کم کم به ملعقه و امثال آن لیسند.
لغت نامه دهخدا
لعوقات
جمع لعوق، داروهای مکیدنی لیسیدنی ها جمع لعوق
تصویری از لعوقات
تصویر لعوقات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معلقات
تصویر معلقات
جمع واژۀ معلقه، بلاتکلیف، در علوم ادبی هر یک از هفت قصیده ای که در زمان جاهلیت از دیوار کعبه آویخته بودند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علویات
تصویر علویات
پدیده های عالم بالا، ستارگان و افلاک
فرهنگ فارسی عمید
(صُ)
جمع واژۀ صعوبه است. رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
مئات الوف الوف الوف، در مراتب شانزده گانه عددی نزد فیثاغوریین. (رسائل اخوان الصفا)
لغت نامه دهخدا
از قبائل عرب ساکن مصر هستند که نسب آنان به عربهای حجاز میرسد و در قنا و اسوان سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819)
نام طائفه ای است منسوب به وادی علاقی که نسب آنان به عقیل بن ابی طالب میرسد. و اکنون در منطقه ای مابین دو شهر مضیق و کرسکو در سودان ساکنند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ علاقه
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ وی یا)
جمع واژۀ علویه. رجوع به علویه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ علوفه. آنچه ستوران خورند، آذوقه وتوشه و ارزاق: امیر بفرمود بتعجیل کسان رفتند و بر روستای بیهق علوفات راست کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375). خواجه حسین وکیل شغل بساخت و بیستم این ماه سوری برفت تا مثال دهد علوفات بتمامی ساختن، چنانکه هیچ بینوایی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 450)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَوْ وُ)
جمع واژۀ تنوق: او را در مصاحبت خود به خوارزم آورد و انواع تنوقاتی که میان دو سلطان تواند بود به تقدیم رسانید. (جهانگشای جوینی). رجوع به تنوق و تنوق کردن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لدود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَلْ لُ)
مأخوذ از تازی، علایق و دلبستگی و ارتباط. (ناظم الاطباء) ، متعلقات و ارتباطات و عقار و تملکات. (ناظم الاطباء).
- تعلقات دنیوی، علایق دنیوی و دلبستگی به این جهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لزوجه: لزوج-ات ردی-ۀ مع-ده
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لطوخ
لغت نامه دهخدا
(لَ وی یا)
جمع واژۀ لغویه. سخنان بیهوده و هیچکاره. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَرْ رِ)
جمع واژۀ معرقه. داروهایی خوی آور. ادویه ای که عرق از مسامات برآرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرّق و معرقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَنْ نِ)
کوههای دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ)
جمع واژۀ معلقه. (اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معلقه شود.
- معلقات سبع، سبعۀ معلقه. رجوع به معلقه و ’سبعۀ معلقات’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملعونات
تصویر ملعونات
جمع ملعونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذوقات
تصویر مذوقات
جمع مذوقه (مذوق) چشیده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغویات
تصویر لغویات
جمع لغویه، یاوه ها سخنان یاوه جمع لغویه سخنان بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزوجات
تصویر لزوجات
جمع لزوجه، چسبندگی ها جمع لزوجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبونات
تصویر لبونات
پستاندارن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوفات
تصویر علوفات
جمع علوفه، واسان ها جمع علوفه آنچه ستوران خورند، آزوقه: توشه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علویه، اپرپکان ابریکان جمع علویه مقابل سفلیات: اسباب پرورش او را از علویات و سفلیات ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویقات
تصویر تعویقات
جمع تعویق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوقات
تصویر تفوقات
جمع تفوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلقات
تصویر تعلقات
جمع تعلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمقات
تصویر تعمقات
جمع تعمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعرقات
تصویر تعرقات
جمع تعرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقوقات
تصویر حقوقات
جمع حقوق، جمع حق، هده ها، ماهانه ها جمع حقوق که خود جمع حق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلقات
تصویر معلقات
سبعه معلقه، هفت قصیده ای که در زمان جاهلیت در خانه کعبه آویزان کرده بودند
فرهنگ فارسی معین
علایق، وابستگی ها، تعلق ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد