جدول جو
جدول جو

معنی لعقط - جستجوی لغت در جدول جو

لعقط(لِ قِ)
زن بدزبان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لَ عِ)
رجل وعق لعق، مرد نیک آزمند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ)
آنچه برداشته وبرچیده شود از خوشه و جز آن. یقال: لقطنا الیوم لقطاً کثیراً، یعنی بسیار خوشه چیدیم امروز. (منتهی الارب). لقاط. (السامی). خوشه که برچینند. (مهذب الاسماء) ، آنچه برکنند از برگ درخت. ج، القاط، برداشته و برچیده. (منتخب اللغات) ، پاره های زر که در دکان یافته گردد. (منتهی الارب). پاره های زر که از معدن یابند. (مهذب الاسماء). و الجید المختار (من الذهب) یسمی لقطاً لانه یلقط من المعدن قطاعاً و یسمّی رکازاً و ارکز المعدن اذا وجد فیه القطع. (الجماهر ص 223) ، نوعی ازترۀ پاکیزه که ستور حریص آن باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام آبی است میان دو کوه طی ّ. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ابن الندیم گوید: نام دیگر خرّمیۀ اولی یا مزدکیان است
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ لَ)
بر پهنای گردن کسی را داغ کردن، تمام خواستن و نگاه داشتن حق کسی را، تیر انداختن بر کسی، چشم زخم رسانیدن، شتافتن، چریدن ستور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پهلوی دیوار وکوه که به مقابلش روند و گذر کنند. (منتهی الارب)
خطی که حبشیان بر روی کشند. ج، العاط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لعقه. (منتهی الارب). لیسیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، مردن: لعق فلان اصبعه، بمرد. (منتهی الارب) ، به کفجلیز برآوردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(سَحْوْ)
از زمین برگرفتن چیزی را. (منتهی الارب). چیز افتاده را برداشتن. (غیاث) ، برچیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). چیدن. دانه چیدن، سخن چیدن. (منتخب اللغات) ، درپی نهادن جامه را، رفو کردن. (منتهی الارب) ، بریدن، و بریدن سبل را به تازی لقط گویند
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ)
یکبار لیسیدن. (منتهی الارب). لعق، اندک هرچه باشد. یقال: فی الارض لعقه من ربیع، ای قلیل من الرطب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ قَ)
آنچه در کپچه و ملعقه برداشته شود. (منتهی الارب). مقداری که در یک ملعقه جای گیرد، از معجونات وزنی معادل چهار مثقال. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
رفوگر، بندۀ آزاد کرده و ماقط بندۀ لاقط و ساقط بندۀ ماقط و منه بنو ساقطبن ماقطبن لاقط. (منتهی الارب) ، چیننده. برچیننده. از زمین برگیرنده
لغت نامه دهخدا
(بُ قُ)
کوتاه قامت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاقط
تصویر لاقط
خوشه چین، بنده آزاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعق
تصویر لعق
لیسیدن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفتن از زمین، چیدن، درز گرفتن جامه را، پینه کاری، فراگرفتن به دست آوردن برداشته بر چیده بر گرفته، خوشه میوه: افتاده یا ریخته از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعقه
تصویر لعقه
گنجای کبچه (ملعقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقط
تصویر لقط
((لَ))
از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)
فرهنگ فارسی معین