جدول جو
جدول جو

معنی لعابه - جستجوی لغت در جدول جو

لعابه
(لُ بَ)
چیزی که بدان بازی کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لعابه
بازیچه
تصویری از لعابه
تصویر لعابه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لعابی
تصویر لعابی
ظرف یا چیز دیگر که روی آن را لعاب داده باشند، لعاب دار
فرهنگ فارسی عمید
نام قریه ای به یمامه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از معجم البلدان). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ عَ)
کاسنی، ارزانی سال، این جهان بدان جهت که زودتر رود و زایل شود، یک آشام شراب، گیاه سبک ستورچریده باشد یا نه. و فی الحدیث: او جدتم یا معشرالانصار علی لعاعه من الدنیا اعطیتها المؤلفه قلوبهم. (؟) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
رودباری است از ناحیۀ شواجن. (منتهی الارب). خبر بالشواجن فی دیار ضبه فیه رکایا عذبه تخترقه طریق بطن فلح کانه جمع لهب کله عن الازهری... و حولها القرعاء و الرماه و وج ّ ولصاف و طویلع کان فیه وقعه بین بنی ضبه و العبشمیین قال بعضهم:
منع اللهابه حمضها و نجیلها
و منابت الضمران ضربه اسفع...
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
جمع واژۀ لهب، جمع واژۀ لهب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کعوب. کعوبه. به معنی برآمدن پستان و نارپستان گردیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَعْ عا بَ)
نام عامیانه ای است که بغدادیان بر دو لنگه چوب نهاده اند که کودکان بر آن سوار شوند و به مازندرانی خلنگ گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ عا بَ)
مرد بامزاح. (منتهی الارب). شخص بسیار لعب و مزاح، تاء آن مبالغه راست. (از اقرب الموارد). مزّاح. لوده. دعّاب. و رجوع به دعاب شود
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
بازی و مزاح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طیبت. مزاح. لاغ. خوش طبعی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، گفتار مضحک و خنده آور، حمق وحماقت و نادانی. (از اقرب الموارد) ، مورچه ای است سیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
راندن و دفع. (از اقرب الموارد). دعب. و رجوع به دعب شود، مزاح کردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دعب. و رجوع به دعب شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
منسوب به لعاب. آنچه از خیسانیدن او در آب اجزای آن مخلوط به رطوبت شده چیزی لزج به هم رسد و چون برشته کنند الزاق او رفع شود. هر چیز که چون رطوبت بیند و لزوجتی در او پیدا شود، چون: خطمی و بهدانه. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لعابی به ضم لام نزد پزشکان دارویی است که از خواص آن، آن است که چون تصفیه و از فضولات پاک شود اجزاء آن دارو از یکدیگر جدا و من حیث المجموع به لعابی لزج تبدیل گردد، مانند خطمی. کذا فی الموجز - انتهی.
- کاسه یا بشقابی لعابی، که بر روی فلز آن از پشت و روی لعاب داده باشند
لغت نامه دهخدا
(لَعْ عا عَ)
آنکه به تکلف الحان آرد با نادرستی و به غیر صواب و قیل من غیر صوت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَعْ عا نَ)
تأنیث لعّان
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ لَ)
خردمند شدن. (زوزنی) (منتهی الارب). عاقل گشتن
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
درخت امطی. (منتهی الارب). شجرالامطی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
دختر عبدالرحمن بن جعفر، زوجه علی بن ابیطالب. این زن را علی علیه السلام طلاق داد و علی بن عبدالله بن عباس به زنی کرد. (عقدالفرید ج 5 ص 382)
دختر عبدالله بن جعفر بن ابیطالب. وی نخست زوجه عبدالملک بود بعد مطلقه شد و علی بن عبدالله بن عباس وی را تزویج کرد. (حبیب السیر ج 1 ص 262)
دختر رشید خلیفه. مادر وی شجی نام داشت. (عقدالفرید ج 5 ص 396)
نام دختر موسی بن جعفر (ع). (حبیب السیر ج 1 ص 225)
دختر علی بن ابیطالب (ع) و مادر وی کنیزک است
صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مادر ابوعبدالملک مروان بن محمد بن مروان بن الحکم بود. ام ّ ولد (کنیز) کردیه نام و لبابه گویند. (مجمل التواریخ ص 321)
لغت نامه دهخدا
(لَبْ با)
جایگاهی است به ثغر سرقطسه به اندلس. (معجم البلدان). و نسبت بدان را لبابی گویند و آنجا مسقطالرأس گروهی از مشاهیر مسلمین است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(نَعْ عا بَ)
ناقه نعابه، سریعه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). ناقۀ تیزرفتار. (از آنندراج) (منتهی الارب). ماده شتر تیزرفتار، و در مبالغه گویند. (ناظم الاطباء). ج، نعب
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
معاب و معابه اسمند به معنی عیب. ج، معایب. یقال مافیه معاب و معابه ای عیب. و گویند موضع عیب. (ازمحیطالمحیط). و رجوع به معاب شود
لغت نامه دهخدا
(ضَوْءْ)
نبرد کردن درفخر و فزونی. عباب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ بَ / تَ بَ / تِ لِعْ عا بَ)
مرد بسیاربازیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(لُبَ)
گولی و سستی. لغوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معابه
تصویر معابه
معابه در فارسی عیب: آک عیب، جمع معایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغابه
تصویر لغابه
بیماری، سستی، گولی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از خیسانیدن او در آب اجزاء آن مخلوط به رطوبت شده چیزی لزج بهم رسد و چون برشته کنند الزاق او رفع شود
فرهنگ لغت هوشیار
کاسنی از گیاهان، جهان، فراوانی، فرا خسالی، آشام هفت بیر و نخوان درخنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبابه
تصویر لبابه
خردمند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعبه
تصویر لاعبه
مونث لاعب بازیگر مونث جمع لواعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعابه
تصویر شعابه
بند زنی چینی بند زنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعابه
تصویر جعابه
شگاگری ترکشگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعابه
تصویر دعابه
مزاح کردن شوخی کردن، مداعبت شوخی کردن لاغ گفتن، شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعابه
تصویر دعابه
((دَ عّ بِ یا بَ))
مداعبت، شوخی کردن، لاغ گفتن، شوخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابه
تصویر لابه
التماس
فرهنگ واژه فارسی سره