لطوخ. آلودن چیزی را. (منتهی الارب). برآلودن. (تاج المصادر) (زوزنی). آلودن. (منتخب اللغات). آغشتن، زراندود کردن، مفضض کردن. (دزی) ، به بدی متهم کردن. (منتخب اللغات) : لطخ بشر (مجهولاً) ، در بدی و تباهی افکنده شد، به شکم کف دست زدن یا به کف دست بر پشت کسی زدن نرم نرم. لطح. بعض العرب تقول لطخه بیده، اذا ضربه مثل لطحه . (منتهی الارب) ، لطخ المصباح بالنار، نزدیک کرد چراغ را به آتش برای افروختن آن. (دزی)
لطوخ. آلودن چیزی را. (منتهی الارب). برآلودن. (تاج المصادر) (زوزنی). آلودن. (منتخب اللغات). آغشتن، زراندود کردن، مفضض کردن. (دزی) ، به بدی متهم کردن. (منتخب اللغات) : لطخ بشر (مجهولاً) ، در بدی و تباهی افکنده شد، به شکم کف دست زدن یا به کف دست بر پشت کسی زدن نرم نرم. لطح. بعض العرب تقول لطخه بیده، اذا ضربه مثل لطحه ُ. (منتهی الارب) ، لطخ المصباح بالنار، نزدیک کرد چراغ را به آتش برای افروختن آن. (دزی)
چوبی که طفلان بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). چوبی که کودکان بدان بازی کنندو چوبی گرد که بدان بازی طث کنند. (ناظم الاطباء)
چوبی که طفلان بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). چوبی که کودکان بدان بازی کنندو چوبی گرد که بدان بازی طث کنند. (ناظم الاطباء)
درختی است بزرگ شبیه درخت چنار، بارش کوچک و سبز شبیه خرما شیرین اما ناخوش بوی و مزۀبرگش مایل به درازی، چوبش را اگر کسی بشکند و بوی کند خون از بینی او جاری گردد. دو تخمۀ آن را چون باهم منضم کنند هر دو التیام پذیرد و یک گردد. و عن اباقل الحضرمی: قال بلغنی ان نبیاً شکی الی الله تعالی الحفر فی اسنانه فاوحی الیه ان کل اللبخ. قیل کان سماً بفارس فنقل الی مصر فزالت سمیته. (منتهی الارب)
درختی است بزرگ شبیه درخت چنار، بارش کوچک و سبز شبیه خرما شیرین اما ناخوش بوی و مزۀبرگش مایل به درازی، چوبش را اگر کسی بشکند و بوی کند خون از بینی او جاری گردد. دو تخمۀ آن را چون باهم منضم کنند هر دو التیام پذیرد و یک گردد. و عن اباقل الحضرمی: قال بلغنی ان نبیاً شکی الی الله تعالی الحفر فی اسنانه فاوحی الیه ان کل اللبخ. قیل کان سماً بفارس فنقل الی مصر فزالت سمیته. (منتهی الارب)
زمین، جای، پیشانی، میانۀ پیشانی، دزدان که نزدیک باشند از تو. (منتهی الارب). اللصوص یکونون بالقرب منک. (اقرب الموارد) ، گرانی. یقال: القی بلطاته، ای بثقله. (منتهی الارب) ، دائرهاللطاه، گردش موی که بر پیشانی اسب و جز آن باشد. (منتهی الارب). لطاط
زمین، جای، پیشانی، میانۀ پیشانی، دزدان که نزدیک باشند از تو. (منتهی الارب). اللصوص یکونون بالقرب منک. (اقرب الموارد) ، گرانی. یقال: القی بلطاته، ای بثقله. (منتهی الارب) ، دائرهاللطاه، گردش موی که بر پیشانی اسب و جز آن باشد. (منتهی الارب). لطاط
دهی جزء دهستان پل رودبار بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در چهارده هزارگزی جنوب خاوری رودسر و دوهزارگزی شوسۀ رودسر به شهسوار. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 160 تن سکنه. آب آن از پل رود. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان پل رودبار بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در چهارده هزارگزی جنوب خاوری رودسر و دوهزارگزی شوسۀ رودسر به شهسوار. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 160 تن سکنه. آب آن از پل رود. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان بیونیچ بخش کرند شهرستان شاه آباد. واقع در 14هزارگزی شمال کرند و 3هزارگزی ده جامی. دشت، سردسیر و دارای 40 تن سکنه. آب آن از چشمه و زه آب رود خانه محلی. محصول آنجا غلات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان بیونیچ بخش کرند شهرستان شاه آباد. واقع در 14هزارگزی شمال کرند و 3هزارگزی ده جامی. دشت، سردسیر و دارای 40 تن سکنه. آب آن از چشمه و زه آب رود خانه محلی. محصول آنجا غلات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
طپانچه. تپانچه. سیلی. چک. ج، لطمات: تو مرا یک لطمه بزن، گفت: حاشا که من هرگز این کنم و هیچ آزاد زاد پدر را لطمه نزند. (مجمل التواریخ). لطمۀ موج خشم او از بحر خضم حکایت میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 369). چون دریا باشند که اگرچه منبع آب جهان است و متضمن انواع جواهر و منافع گاه موج به یک لطمه جهانی خراب کند و عالمی فروبرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 124)
طپانچه. تپانچه. سیلی. چک. ج، لطمات: تو مرا یک لطمه بزن، گفت: حاشا که من هرگز این کنم و هیچ آزاد زاد پدر را لطمه نزند. (مجمل التواریخ). لطمۀ موج خشم او از بحر خضم حکایت میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 369). چون دریا باشند که اگرچه منبع آب جهان است و متضمن انواع جواهر و منافع گاه موج به یک لطمه جهانی خراب کند و عالمی فروبرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 124)