جدول جو
جدول جو

معنی لسوع - جستجوی لغت در جدول جو

لسوع
(لُ)
شکافها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لسوع
(لَ)
زن دشمن دارنده شوی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لسوع
دشمن شوی شکاف ها
تصویری از لسوع
تصویر لسوع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لسع
تصویر لسع
گزیدن مار، کژدم و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
لوعه. سوختن دوستی دل کسی را و بیمار ساختن. (منتهی الارب). اندوه و محبت عشق دل را بسوختن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، سوزش عشق. (منتخب اللغات) ، بددل گردیدن، حریص و بدخوی گشتن، برگردانیدن آفتاب گونۀ چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَذْذُ)
مصدر به معنی شسع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بعید شدن منزل. (آنندراج). دور شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شسع شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بسیار خوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
گزش. گزیدن. گزیدن مار و کژدم و منج. (تاج المصادر). گزیدن مار و گژدم (بحرالجواهر). زدن و گزیدن از دنبال چنانکه در زنبور و عقرب. گزیدن مار و کژدم. یا لسع نیش زدن صاحب نیش است و لدغ گزیدن به دهان. (منتهی الارب). قرص، اذیت دادن کسی را به زبان و رنجانیدن. (منتهی الارب). کسی را بد گفتن. (تاج المصادر) ، رفتن و سفر کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جانب از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرامش شب: جاء بعد سوع من اللیل، بعد از آرام شب. (از منتهی الارب). ثلث از شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
شیرۀ بزور
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ)
لوع. بددل گردیدن و حریص و بدخوی گشتن. (منتهی الارب). رجوع به لوع شود
لغت نامه دهخدا
(لَس س سر/ لَ)
چیزی اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
چسبیدن به چیزی. (منتهی الارب). برچسبیدن. (منتخب اللغات). دوسیده شدن. (تاج المصادر) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گزیدۀ مار و کژدم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَسْ سا)
گزنده. بسیار گزنده
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناکس فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وَ)
جایز. روا. مسوغ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : هذا مسوع له، مسوغ له. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجویز و عطاکرده شده. جایزشده. و رجوع به مسوغ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دور و بعید. ج، شسع. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شسع. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شسع، به معنی دوال نعل. (آنندراج). رجوع به شسع شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دوالهای بافته که در میان کمان بندند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سلع، به معنی کفیدگی پای، جمع واژۀ سلع، به معنی مثل و مانندو جز آن. اسلاع. (منتهی الارب). رجوع به مسلع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گزیدۀ مار و عقرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گزیده شده. ملدوغ. لدیغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملسوع
تصویر ملسوع
گزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوع
تصویر لوع
بد دل شدن، دل کسی را سوزاندن، بدخو شدن، رنگ باختن ازآفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
گزدیدن (مارو عقرب وجز آنها)، اذیت کردن کسی را بزبان، گزش، ایذاء آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوع
تصویر سوع
جانب از هر چیزی، آرامش شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکوع
تصویر لکوع
ناکس لفتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسیع
تصویر لسیع
مار گزیده کژدم گزیده گزیده (مارو کژدم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسوق
تصویر لسوق
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسوب
تصویر لسوب
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لموع
تصویر لموع
درخشان، آله تیز شکار، جمع لمعه، : روشنی ها تابش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسع
تصویر لسع
((لَ))
گزیدن (مار و عقرب و غیره)، اذیت کردن کسی را به زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لسیع
تصویر لسیع
((لَ))
گزیده (مار و کژدم)
فرهنگ فارسی معین