- لسع
- گزیدن مار، کژدم و امثال آن
معنی لسع - جستجوی لغت در جدول جو
- لسع
- گزدیدن (مارو عقرب وجز آنها)، اذیت کردن کسی را بزبان، گزش، ایذاء آزار
- لسع ((لَ))
- گزیدن (مار و عقرب و غیره)، اذیت کردن کسی را به زبان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
راندن، هراشیدن (هراش قی)، پر کردن
دور کردن از کسی
نه یک چیزی، یک نهم
ترک پای، شکاف کوه شکستن سر را، شکافتن راه را، سوزاندن پوست را پیسی از بیماری ها، نشان سوختگی بر پوست، روفاندار (درخت اراک) مانند همتای
مانده داراک، بند کفش، کناره کنار جای، تنگ زمین تنگ گجای تنگ
طاقت، توانایی، توانگری، استطاعت
با زبان و سخن زشت کسی را آزردن، سوختن
نه، عدد بعد از هشت، هشت به علاوۀ یک، عدد «۹»
گای گادن، شهر گردی کشخان (دیوث)، بی چشم و رو: مرد، شوخ چشم، آزور (حریص) کشخانی، آزمندی، شوخ چشمی بنگرید به طسع
نیش زننده گزنده گزنده نیش زننده
نا شکیبا، بیمار، دوستی
سوختن، رنجاندن، زخم زبان زدن، نیمداغ کردن شتر را سوزانیدن (آتش) احتراق، سوزش دادن زبان کسی را زبان گز شدن، کیفیتی است بسیار نافذ و لطیف که من حیث المجموع مانند الم و درد و احدی نماید. پس لذع همان کار کند که از فرط حرارت مقتضی نفوذ و لطف انجام گیرد پس لذع تابع در او احداث میشود لذاع و لاذع نامند مانند خردل که در مود ضماد استعمال گردد: سده و دیدان و استسقا و سل کسر و ذات الصدر و لذع و درد دل. (مثنوی. چا. خاور. ص 307) توضیح در مثنوی نیکلسون یافته نشد
روشن شدن
کام تاک دهان پست فرومایه لفتره
شتربانان کاردان باربران کاردان
لیسیدن، مکیدن
گزیدن: نیش زدن، زخم زبان زدن، آزاردادن
خوب و نیکو، ستبر
گزیدن مار، زدن با تازیانه، چسبیدن به چیزی، لیسیدن
گزیدن به دندان سیاهی لب که نیکو نماید
مار گزیده کژدم گزیده گزیده (مارو کژدم)
فالج بودن، رخوت سستی
دشمن شوی شکاف ها
فصیح و زبان آور شدن
چشیدن، خاموشی از درد در سخن، پیوسته به راهی
بد دل شدن، دل کسی را سوزاندن، بدخو شدن، رنگ باختن ازآفتاب
یارا توانایی، فراخی فراخی، توانگری، طاقت توانایی: (ومرد دانا هرچندکه دولت رامساعددشمن بیند از کوشش در مقاومت بقدر وسع خویش کم نکند) یا دروسع وامکان. در قدرت و توانایی: (برهمن گفت: آتچه در وسع وامکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم داشتم. یاوسع طاقت. باندازه طاقت: اگر از این باب میسر تواند گشت و بوسع طاقت و قدرامکان درآن معنی رضاافتد صلح قرار دهیم