- لزاق
- چسب، گای
معنی لزاق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لزاقت در فارسی: چسبندگی
چسبندگی
چسباندن
آب دهان که از شش غده زیر ربان ترشح میشود
آب دهان، آب دهن
پیدا کننده روزی و دهنده آن، روزی بخش
قومی از تاتار که در قرن هفتم هجری مطیع چنگیز شدند، نام قدیم سربازان روس که کلاه پوست بزرگ و قبای بلند می پوشیدند، سرباز ایرانی که زیر نظر روس ها تعلیم داده می شد
آب دهان که از غده های مخصوص زیر زبان ترشح می شود و علاوه بر نرم کردن غذا مقداری از نشاستۀ آن را تبدیل به قند می کند، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، تف، تفو، خیو، خدو، بفج
سرباز سربازسوار فردی از قوم قزاق، سرباز سواره نظام روسی (در عهد تزارها و اواخر قاجاریه)، سرباز ایرانی که تحت تعلیمات صاحبمنصبان روسی تربیت شده به لباس روسی ملبس بودند (اواخر قاجاریه)
دوسنده بر چسبنده چسبنده دوسنده لازب
نیام
ناشتا شکن خوراک کم
لیسک دریایی، جول باشه سرخپا
چسبدارو چسبدگی دوسندگی چسبیدن دوسیدن، چسبندگی دوسندگی
گل پر فراشی از گیاهان
همنشینی همدمی، بایسته گردیدن مرگ، شمار، بایسته همراه، فرماندار دادمند
کلون کلون در، دشمنی سخت، سریش، نام اسپی که مقوقس فرمانروای مصر همراه با ماریه پیامبر اسلام ص را ارمغان فرستاد
درخت ارس سرو کوهی، جمع لزب، اندک ها
چرا گاه، پایداری ایستادگی در کار آفرازه آلاو
سپید، گاو نر سپید
ابریشم فروش، علاقه بند، آن که کرم ابریشم را تربیت می کند
رزق دهنده، روزی دهنده، روزی رساننده، از نام ها و صفات خدای تعالی
پارسی ک زای زاج زه بچه (هر چیز)
شایسته سزاوار: لاق گیس تو لاق ریشت. توضیح بعضی آنرا صورتی از لاغ بمعنی تار گیسو گرفته اند
بچه هر چیز
شایسته، سزاوار
بلوتژد از ژدهای گیاهی صمغ البلاط
اشج اشه (اشق تازی گشته آن) از ژدهای گیاهی اشق