جدول جو
جدول جو

معنی لرزنده - جستجوی لغت در جدول جو

لرزنده
(لَ زَ دَ / دِ)
لرزان. مرتعش. مرتعد:
بلرزید (پیران) برسان لرزنده بید
هم از جان شیرین بشد ناامید.
فردوسی.
سوزنده و تن مرده تر از شمع به مجلس
لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب.
خاقانی.
سهی سرو لرزنده چون بید گشت
بدان حد کزو خلق نومید گشت.
نظامی.
تن کوه لرزنده بر خویشتن.
نظامی.
- لرزنده بودن بر جان کسی، بیم داشتن بر جان وی. بیمناک بودن بر جان او. شفقت داشتن و غم او خوردن. (از آنندراج) :
دایم بر جان او بلرزم ازیراک
مادر آزادگان کم آرد فرزند.
رودکی.
ترا بود باید نگهبان اوی
پدروار لرزنده برجان اوی.
فردوسی.
- لرزنده دل، ترسان
لغت نامه دهخدا
لرزنده
لرزان، مرتعش، مرتعد
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
لرزنده
لرزان، مرتعش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لرزنده
يرتجف
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به عربی
لرزنده
Shivering, Shivery, Flickering
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لرزنده
vacillant, tremblant
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
لرزنده
टिमटिमाना , काँपते हुए
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به هندی
لرزنده
tremeluzente, trêmulo
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
لرزنده
flackernd, zitternd
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به آلمانی
لرزنده
migoczący, drżący
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به لهستانی
لرزنده
мерцающий , дрожащий
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به روسی
لرزنده
мерехтливий , тремтячий
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
لرزنده
flikkerend, trillend
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به هلندی
لرزنده
parpadeante, tembloroso
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
لرزنده
tremolante, tremante
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
لرزنده
berkelap-kelip, gemetar
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
لرزنده
چمکتا ہوا , کانپتا ہوا
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به اردو
لرزنده
ঝলমল , কাঁপানো
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به بنگالی
لرزنده
กะพริบ , สั่น
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به تایلندی
لرزنده
inayomeremeta, kutetemeka
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
لرزنده
ちらつく , 震えている , 震える
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
لرزنده
闪烁的 , 发抖的 , 颤抖的
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به چینی
لرزنده
מהבהב , רָעַד
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به عبری
لرزنده
깜빡이는 , 떨리는
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به کره ای
لرزنده
titrek, titreyen
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
(دخترانه)
محترم، دارای احترام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرزنده
تصویر سرزنده
سر حال، سرخوش، شادمان، بانشاط، معروف، نامدار، متنفذ، سردسته، بزرگ تر صنف یا طایفه، سرجنبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
ارزش دار، بهادار، دارای ارزش، محترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغزنده
تصویر لغزنده
لیزخورنده، لیز، سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزنده
تصویر ورزنده
ورزش کننده، ورزشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزیده
تصویر لرزیده
آنکه یا آنچه بلرزش در آمده مرتعش شده
فرهنگ لغت هوشیار
سر حال شادمان مسرور: بسیار سر زنده و با نشاط و خوش معاشرت است، معروف مشهور، مهتر قوم سردسته سر جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
دارای ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بلغزد آنکه سر خورد. یا طاس لغزنده. سوراخ مورچه خوار که بصورت قیف در صحراسازد جانور این سوراخ را باخاکی بنرمی غبار میسازد و خود در زیر خاک پنهان شود وچون مورچه در این طاس افتد برای لغزیدن پاهایش در غبار نتواند بیرون آید مورچه خوار از غبار سر بیرون کند و مورچه را فرو کشد و بخورد: چو در طاس لغزنده افتاد مور رهاننده را چاره باید نه زور. (لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
نفیس
فرهنگ واژه فارسی سره