جدول جو
جدول جو

معنی لرزنده - جستجوی لغت در جدول جو

لرزنده
لرزان، مرتعش، مرتعد
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
لرزنده
Shivering, Shivery, Flickering
تصویری از لرزنده
تصویر لرزنده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لرزنده
tremeluzente, trêmulo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
لرزنده
flackernd, zitternd
دیکشنری فارسی به آلمانی
لرزنده
migoczący, drżący
دیکشنری فارسی به لهستانی
لرزنده
мерцающий , дрожащий
دیکشنری فارسی به روسی
لرزنده
мерехтливий , тремтячий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
لرزنده
flikkerend, trillend
دیکشنری فارسی به هلندی
لرزنده
parpadeante, tembloroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
لرزنده
vacillant, tremblant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
لرزنده
tremolante, tremante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
لرزنده
टिमटिमाना , काँपते हुए
دیکشنری فارسی به هندی
لرزنده
berkelap-kelip, gemetar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
لرزنده
깜빡이는 , 떨리는
دیکشنری فارسی به کره ای
لرزنده
מהבהב , רָעַד
دیکشنری فارسی به عبری
لرزنده
闪烁的 , 发抖的 , 颤抖的
دیکشنری فارسی به چینی
لرزنده
ちらつく , 震えている , 震える
دیکشنری فارسی به ژاپنی
لرزنده
titrek, titreyen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
لرزنده
inayomeremeta, kutetemeka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
لرزنده
กะพริบ , สั่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
لرزنده
ঝলমল , কাঁপানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
لرزنده
چمکتا ہوا , کانپتا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
لرزنده
متوهّجٌ , رجيفٌ
دیکشنری فارسی به عربی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
نفیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
دارای ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
(دخترانه)
محترم، دارای احترام
فرهنگ نامهای ایرانی
سر حال شادمان مسرور: بسیار سر زنده و با نشاط و خوش معاشرت است، معروف مشهور، مهتر قوم سردسته سر جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزنده
تصویر ورزنده
ورزش کننده، ورزشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغزنده
تصویر لغزنده
لیزخورنده، لیز، سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
ارزش دار، بهادار، دارای ارزش، محترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرزنده
تصویر سرزنده
سر حال، سرخوش، شادمان، بانشاط، معروف، نامدار، متنفذ، سردسته، بزرگ تر صنف یا طایفه، سرجنبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزیده
تصویر لرزیده
آنکه یا آنچه بلرزش در آمده مرتعش شده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بلغزد آنکه سر خورد. یا طاس لغزنده. سوراخ مورچه خوار که بصورت قیف در صحراسازد جانور این سوراخ را باخاکی بنرمی غبار میسازد و خود در زیر خاک پنهان شود وچون مورچه در این طاس افتد برای لغزیدن پاهایش در غبار نتواند بیرون آید مورچه خوار از غبار سر بیرون کند و مورچه را فرو کشد و بخورد: چو در طاس لغزنده افتاد مور رهاننده را چاره باید نه زور. (لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزنده
تصویر لیزنده
آنکه لیز خورد سرنده سرخورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزنده
تصویر مرزنده
جماع کننده جمع مرزندگان
فرهنگ لغت هوشیار