جدول جو
جدول جو

معنی لرزماهی - جستجوی لغت در جدول جو

لرزماهی
نوعی ماهی با بدنی پهن و پوستی صاف که به وسیلۀ دستگاه مخصوصی که در بدن خود دارد نیروی برق تولید می کند، ماهی اژدر، اسپرماهی، سفره ماهی، ماهی برقی
تصویری از لرزماهی
تصویر لرزماهی
فرهنگ فارسی عمید
لرزماهی
(لَ)
نوعی از ماهی پهن که در قاعده سرش آلتی مولد الکتریسته باشد و بدان سبب در بسودن آن دست و بازو لرزان گردد چندانکه آن ماهی زنده باشد و به عربی آن را رعاد گویند. وی دیگر ماهیان را بکشد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزماری
تصویر رزماری
گیاهی معطر از خانوادۀ نعناعیان با شاخه های نازک و برگ های ریز که از آن اسانس می گیرند و دم کردۀ برگ و گل آن در مداوای آسم، سیاه سرفه، ضعف اعصاب و بی خوابی نافع است، اکلیل الجّبل، اکلیل کوهی
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
امتلاء قمر. حالت بدری. استقبال. (مفاتیح العلوم خوارزمی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به رزماز که دیهی است در سمرقند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
عمل لرزان. حالت و چگونگی لرزان. در حالت لرز و لرزیدن. لرزندگی:
بزرگ امید خردامید گشته
به لرزانی چو برگ بید گشته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بُ هَِ)
نام جائی در جبل. محل قصر شیرین است در ارض جبل. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ)
کنایه از فلس ماهی. (آنندراج) :
شد از آتش زر ماهی، زر سرخ
گهر افروخت همچون اخگر سرخ.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
چو غواص را دل بود بر گهر
نیاید زر ماهیش در نظر.
ملاطغرا (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نوعی از ماهی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
محمد بن عبدالله بن احمد رزجاهی شافعی ادیب بسطامی، مکنی به ابوعمرو. وی از ابوبکر اسماعیلی و جز او روایت شنید و ابوبکر احمد بن حسین بیهقی و جز او از وی روایت دارند. رزجاهی بسال 426 هجری قمری در بسطام درگذشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به رزجاه که از دیه های بسطام باشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ابوبکر محمد بن محمد بن جعفر بن جابر... رزمازی سغدی دهقان. از عبدالملک بن محمد استرآبادی و جز وی روایت دارد و ابوسعد ادریسی از وی روایت کرده است. مرگ رزمازی بسال 377 هجری قمری بود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از: سر + ماه (شهر عربی) + ی (نسبت). (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). ماهیانه و مقرری باشد که در هر سر ماه به نوکر و امثال آن دهند و آن را به عربی مشاهره گویند. (برهان). مقرری که در سر هر ماه به نوکر دهند و آن را ماهانه نیز گویند و به تازی مشاهره گویند. (آنندراج). مهواره. ماهواره. (یادداشت مؤلف) :
هزار سکۀ دینار سرخ سرماهیت
هزار تنگۀ سیم سپید انعامت.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یکی از اقسام سفره ماهی که دارای دو عضو مولد الکتریسیته در بدن است
فرهنگ لغت هوشیار
مقرریی که در پایان هر ماه بخدمتگزاران و کارکنان دهند ماهیانه شهریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرماهی
تصویر سرماهی
مقرری که در سر هر ماه به نوکر دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرماهی
تصویر پرماهی
حالت بدری امتلا قمر استقبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرماهی
تصویر سرماهی
((سَ))
ماهیانه، شهریه
فرهنگ فارسی معین
ماهی پخته شده در دیگ، ماهی بخارپز
فرهنگ گویش مازندرانی
بی زمانی، اجباری
دیکشنری اردو به فارسی