جدول جو
جدول جو

معنی لرزان - جستجوی لغت در جدول جو

لرزان
لرزنده، درحال لرزیدن، لرزلرزان، برای مثال یکی مشت زد نیز بر گردنش / کزآن مشت برگشت لرزان تنش (فردوسی - ۱/۳۳۶ حاشیه)
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
فرهنگ فارسی عمید
لرزان
(لَ)
عت فاعلی از لرزیدن. لرزنده. در حال لرزیدن. مرتجف. متزلزل. مرتعد. مرتعش.مترجرج. رجراج. رجراجه. (منتهی الارب) :
بالا چون سرو نورسیده بهاری
کوهی لرزان میان ساق و میان بر
صبر نماندم چو این بدیدم گفتم
خه که جز از مسکه خود ندادت مادر.
منجیک.
به بند اندرآمد سر و گردنش
به خاک اندرافکند لرزان تنش.
فردوسی.
یکی مشت زد بر سر و گردنش
بخاک اندرافتاد لرزان تنش.
فردوسی.
چو برداشت پرده ز در هیربد
سیاوش همی بود لرزان ز بد.
فردوسی.
چو خشم آورد کوه ریزان شود
سپهر از بر خاک لرزان شود.
فردوسی.
بشد موبد و پیش او دخت شاه
همی رفت لرزان و دل پرگناه.
فردوسی.
خروشید (کاوه) و برجست لرزان ز جای
بدرید و بسپرد محضر بپای.
فردوسی.
یکی بانگ برزد بخواب اندرون
که لرزان شد آن خانه صدستون.
فردوسی.
دو پاکیزه از خانه جمشید
برون آوریدند لرزان چو بید.
فردوسی.
تن پهلوان گشت لرزان چو بید
شد از جان کیخسرو او ناامید.
فردوسی.
تنش گشت لرزان و رخساره زرد
همی رفت گریان و دل پر ز درد.
فردوسی.
شد آن پادشازاده لرزان ز بیم
هم اندر زمان شد دلش بر دو نیم.
فردوسی.
بفرمود تا بسته را پیش اوی
ببردند لرزان و پر آب روی.
فردوسی.
چو زو این شنیدند لرزان شدند
ز اندیشه بر خویش پیچان شدند.
فردوسی.
بسی چاره جست و ندید اندر آن
همی بود پیچان و لرزان بجان.
فردوسی.
تنش گشت لرزان و رخ لاجورد
پر از خون جگر لب پر ازباد سرد.
فردوسی.
سر نره دیوان چو دیو سپید
کزو کوه لرزان بود همچو بید.
فردوسی.
گاه چون برگ رزان اندر خزان لرزان شود
گاه چون باغ بهاری پر گل و پر بر شود.
فرخی.
و یا همچنان کشتی مارسار
که لرزان بود مانده اندر سنار.
عنصری.
بشکنی بر خویشتن تا نرخ عنبر بشکنی
خویشتن لرزان کنی تا نرخ مشک ارزان کنی.
عنصری.
من که آلتونتاشم اینک بفرمان عالی میروم سخت غمناک و لرزانم بدین دولت بزرگ. (تاریخ بیهقی ص 81).
چون من به بیان بر زبان گشایم
لرزان شود آفاق و لؤلؤ ارزان.
ناصرخسرو.
لرزان به تن چو دیو گرفته
پیچان به جان چو مار گزیده.
مسعودسعد.
طائفه ای از جهت متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی لرزان نهاده. (کلیله و دمنه).
آهنگ دست بوس تو دارم ولی ز شرم
لرزان تنم چو رایت خورشیدوار تست.
خاقانی.
بر اهل کرم لرز خاقانیا
که بر کیمیا مرد لرزان بود.
خاقانی.
سلطان فلک لرزان از بیم اذاالشمس است
آرام دهاد آن روز انوار تو عالم را.
خاقانی.
بدیدم زرد رویش گرم و لرزان
چو خورشیدی که زی مغرب سفر کرد.
خاقانی.
ظلم ازو لرزان چو رایت روز باد
رایتش چون کوه پابرجای باد.
خاقانی.
دلی بوده از غم چو سیماب لرزان
چو سیماب از آن جابجا میگریزم.
خاقانی.
تا که لرزان ساق من برآهنین کرسی نشست
می بلرزد ساق عرش از آه صورآوای من.
خاقانی.
چو ده عاق فرزند لرزان که هر یک
ز آزار پیری پشیمان نماید.
خاقانی.
ده انگشت چنگی چو فصاد بددل
که رگ جوید از ترس و لرزان نماید.
خاقانی.
تن قلعها پیش پولاد تیغش
چو قلعی حل کرده لرزان نماید.
خاقانی.
سهی سروش فتاده بر سر خاک
شده لرزان چنان کز باد خاشاک.
نظامی.
بوی کزان عنبر لرزان (یعنی گیسو) دهی
گر بدو عالم دهی ارزان دهی.
نظامی.
دست کان لرزان بود از ارتعاش
وانکه دستی را تو لرزانی ز جاش
هر دو جنبش آفریدۀ حق شناس
لیک نتوان کرد این با آن قیاس.
مولوی.
ای بسا کس فریفته است این سیم
که تو لرزان برو چو سیمابی.
سعدی.
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست.
حافظ.
مرمر، لرزان از هر چیز. خلیج، لرزان بدن. (منتهی الارب). هرکوله و هرکوله، زن لرزان سرین. (منتهی الارب). مثخبج، لرزان گوشت.
- ترسان و لرزان، از اتباع، با ترس و لرز
لغت نامه دهخدا
لرزان
در حال لرزیدن، لرزنده
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
فرهنگ لغت هوشیار
لرزان
((لَ))
لرزنده، در حال لرزیدن
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
فرهنگ فارسی معین
لرزان
مرتعش، متزلزل
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
فرهنگ واژه فارسی سره
لرزان
لرزنده، لغزان، مرتعش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لرزان
اهتزازٌ
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به عربی
لرزان
Faltering, Jerky, Quivering, Shakily, Shaky, Tremulous, Wavering, Wobbly
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لرزان
vacillant, saccadé, tremblant, de manière tremblante, instable, bancal
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به فرانسوی
لرزان
goyah, gemetar, dengan gemetar
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
لرزان
vacillante, scosso, tremante, tremolante, traballante
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
لرزان
vacilante, brusco, trêmulo, de forma trêmula, instável, oscilante
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به پرتغالی
لرزان
schwankend, ruckartig, zitternd, wackelig
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به آلمانی
لرزان
chwiejny, szarpany, drżący
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به لهستانی
لرزان
колеблющийся , дерганый , дрожащий , шаткий , шаткий
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به روسی
لرزان
похитний , трясливий , тремтячий , хиткий , хитний
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به اوکراینی
لرزان
wankelend, schokkerig, trillend, wankel, beverig
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به هلندی
لرزان
vacilante, brusco, tembloroso, temblorosamente, inestable, tambaleante
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
لرزان
لرزان، لرزیدن
دیکشنری اردو به فارسی
لرزان
흔들리는 , 떨리는 , 떨리며 , 흔들리는
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به کره ای
لرزان
لرزتے ہوئے , کانپنا , کانپتے ہوئے , لرزتے ہوئے , لرزان , کانپتے ہوئے , ڈگمگاتا ہوا , لرزاں
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به اردو
لرزان
কঁপানো , কাঁপানো , কাঁপতে থাকা , কাঁপানো , কাঁপন , কাপলিত
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به بنگالی
لرزان
โคลงเคลง , สั่น , สั่น , อย่างสั่น , สั่น , สั่น , สั่นไหว , โยก
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به تایلندی
لرزان
tetezi, kutikisika, kutetemeka, kwa kutetemeka, teteemeka, tetemeka, inayo wavua, tetea
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به سواحیلی
لرزان
titrek, titrekme, titreyen, titrek bir şekilde, sallantılı, dalgalı, sallanan
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
لرزان
ふらふらした , ガタガタする , 震える , 震えるように , 揺れる , 震える
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به ژاپنی
لرزان
蹒跚的 , 抖动的 , 颤抖的 , 颤抖地 , 摇晃的 , 摇摆的
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به چینی
لرزان
कांपता हुआ , झटकेदार , काँपता हुआ , कांपते हुए , काँपते हुए , कांपता हुआ , डगमगाता , डगमगाता
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به هندی
لرزان
רועד , רועד , רָעַד , בצורה רועדת , רָעֵד , רועם , מתנדנד , מתנדנד
تصویری از لرزان
تصویر لرزان
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لرزانک
تصویر لرزانک
خوراکی شبیه ژله که از میوه یا آب میوه با شکر درست کنند، ژله
فرهنگ فارسی عمید
(لَ نَ)
غذائی سرد از نشاسته و شکر یا از آرد برنج و شکر. نوعی غذا که از نشاسته و شکر کنند. قسمی از دندان مز، که با نشاسته و شکر و شیر پزند. طعامی که از نشاسته و قند کنند که چون سرد شد دلمه شود و چون بجنبانی بلرزد و وجه تسیمۀ آن همین است.
- امثال:
لرزانک خودش را نگاه نمی تواند داشت مرا چگونه نگاه می دارد. (کریمخان زند)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
عمل لرزان. حالت و چگونگی لرزان. در حالت لرز و لرزیدن. لرزندگی:
بزرگ امید خردامید گشته
به لرزانی چو برگ بید گشته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
غذائی سرد از نشاسته و شکر یا از آرد برنج و شکر نوعی خوراک سرد که از نشاسته و شکر یا از آرد برنج و شکر تهیه کنند و آن چون سرد شود دلمه گردد و چون بجنبانند بلرزد (وجه تسمیه) ژله. لرزانک انواع مختلف دارد مانند: لرزانک انگور فرنگی لرزانک به لرزانک سیب لرزانک پرتقال لرزانک شکلات و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزانک
تصویر لرزانک
((لَ نَ))
ژله، خوراکی سرد که از آب یا آب میوه همراه با نشاسته و شکر تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین
نوعی رقص که در آن رقصنده به طور مداوم در اندامش ایجاد لرزش
فرهنگ گویش مازندرانی