جدول جو
جدول جو

معنی لدیس - جستجوی لغت در جدول جو

لدیس
(لَ)
فربه: ناقهلدیس، ناقۀ آکنده گوشت. ج، الداس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لدیس
فربه آگنده گوشت لمتر
تصویری از لدیس
تصویر لدیس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدیس
تصویر قدیس
(پسرانه)
مؤمن، پرهیزکار و پاکدامن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لدیغ
تصویر لدیغ
گزیده شده، مارگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبدیس
تصویر لبدیس
لب مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدیس
تصویر قدیس
پاک و منزه، بسیار پارسا و مؤمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبیس
تصویر لبیس
مانند، همتا، جامه ای که از بسیار پوشیدن کهنه شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
جامۀ بسیار پوسیدۀ کهنه شده. (منتهی الارب). جامۀ داشته. (مهذب الاسماء) ، همتا. مانند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام قلعه ای از قلعه های زبید به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهرکیست در افریقا در بلاد قرطاجنه قرب نهر بقراداس که بدانجا روگولوس بر اهل قرطاجنه بسال 256 قبل از میلاد غلبه کرد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِدْ دی)
بمعانی ردوس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). مرد سنگ انداز، بسیار راننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
زن نرم و نازک پوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جاره عبدالله بن طاهر. مغنیه من مغنیات العصر العباسی المجیدات صنع اسحاق الموصلی لحنه:
اما وی ان المال غاد و رائح
و یبقی من المال الاحادیث و الذکر
وقد علم الاقوام لو ان حاتماً
یرید ثراء المال کان له وفر.
وکان اسحاق کثیرالملازمه لعبدالله بن طاهر ثم تخلف عنه مده و ذلک فی ایام المأمون فقال عبدالله للمیس جاریته:خذی لحن اسحاق فی:
اما وی ان المال غاد و رائح، فاخلعیه علی
و هبت شمال آخر اللیل قره
و لا ثوب الا بردها و ردائیا
و القیه علی کل جاریه تعلمینها و اشهریه و القیه علی من یجیده من جواری زبیده و قولی اخذته من بعض عجائز المدینه. ففعلت و شاع امره حتی غنی به بین یدی المأمون فقال المأمون للجاریه: ممن اخذت هذا؟ فقالت:من دار عبدالله بن طاهر من لمیس جاریته و اخبرتنی انهااخذته من بعض عجائز المدینه. فقال المأمون لاسحاق: ویلک قد صرت تسرق الغناء و تدعیه اسمع هذا الصوت. فسمعه فقال: هذا و حیاتک لحن و قد وقع علی ّ فیه نقب من لص حاذق و انا اغوص علیه حتی اعرفه ثم بکر الی عبدالله بن طاهر فقال: اء هذا حقی و حرمتی تأخذ لمیس لحن فی اما وی ان المال غاد و رائح. فتغنیه فی و هبت شمال و لیس بی ذلک ولکن بی انها فضحتنی عند الخلیفه و ادعت انها اخذته من بعض عجائز المدینه. فضحک عبدالله و قال: لو کنت تکثر عندنا کما کنت تفعل لم تقدم علیک لمیس و لا غیرها. فاعتذر فقبل عذره و قال له: ای شی ٔ ترید؟ قال: ارید ان تکذب نفسها عند من القته علیها حتی یعلم الخلیفه بذلک. قال: افعل و مضی اسحاق الی المأمون و اخبره القصه فاستکشفها من لمیس حتی وقف علیهاو جعل یعبث باسحاق بذلک مده. (اعلام النساء ج 3 ص 1363)
بنت علی بن حارث، زن عمر بن عبدالعزیز خلیفۀ اموی و مادر عبدالله و بکر و ام عمار. (سیره عمر بن عبدالعزیز ص 275)
ابوسلمی من اعراب البصره. روی حدیثه عمرو بن جبله. ذکره ابن منده مختصراً. (الاصابه ج 6 ص 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مارگزیده. ج، لدغی. (منتهی الارب). ملدوغ. سلیم (از قبیل نام زنگی کافور) ، گزنده. مار گزنده. (دهار) :
صد دریچه و در سوی مرگ لدیغ
میکند اندر گشادن ژیغ ژیغ.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جامۀ کهنه. جامۀ درپی کرده. (منتهی الارب). جامۀ پیوندبست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شیر، شیر تازه، مروارید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آبی است مر بنی اسد را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دارو که در کرانۀ دهان ریزند. (منتهی الارب). لدود
لغت نامه دهخدا
(لُ یُ رُ)
کرسی بخش در ’لوآره’ از ولایت منتارژی به فرانسه. دارای راه آهن و 1907 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سردشت بخش سردشت شهرستان دزفول، واقع در 24000گزی شمال باختری سردشت و 13000گزی جنوب ایستگاه راه آهن شهبازان. کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی. دارای 1200 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، انجیر و انار. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ عشایر بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
گاستن. فرزند فرانسوا گاستن مذکور در فوق، مولد پاریس (1764-1830 میلادی). سیاستمدار و نویسندۀ فرانسوی
ابن شارلمان (ملک اکیطانیه). (الحلل السندسیه ج 2 ص 208، 209، 210، 211، 216، 267)
فرانسوا - گاستن، دوک دو. مارشال فرانسه، مولد شاتوداژاک (اود) (1720-1787 میلادی)
جرج کرنول. سیاستمدار و مورخ انگلیسی، مولد لندن (1806-1863 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
نعل بستن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره زدن موزه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شش یک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، دندان هشت سالگی شتر. (منتهی الارب) ، اشتر هشت ساله. (غیاث اللغات). شتر بهشت سالگی در آمده. (منتهی الارب) ، ازار شش ذرعی. (منتهی الارب) ، بچۀ گاو در سال چهارم سدیس و سدس، نر و ماده در آن یکسان باشد. (تاریخ قم ص 178) ، در سال ششم (بچۀ ناقه) سدیس و سدس، مذکر و مؤنث یکسان باشد در آن. (تاریخ قم ص 177) ، گاو و گوسپند و اسب پنجساله. (غیاث). بچه گاو و آن را در پنجم سدیس گویند. (تاریخ قم ص 178) ، گوسپند بشش سالگی رسیده، نوعی از پیمانه. (منتهی الارب). قسمی مکوک که بدان چیز بپیمایند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ودیس
تصویر ودیس
گیاه خشک، انگبین تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمیس
تصویر لمیس
نرمپوست: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیغ
تصویر لدیغ
مار گزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیم
تصویر لدیم
کراده کجینه جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیس
تصویر لبیس
مانند و همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبدیس
تصویر لبدیس
لب مانند یا لبدیسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیس
تصویر قدیس
پاک و منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیس
تصویر سدیس
شش یک، دستار شش گزی، گوسبند شش ساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدیس
تصویر حدیس
بر زمین افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیس
تصویر ردیس
سنگ انداز، دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیس
تصویر قدیس
((ق دُِ))
پاک، منزه، مؤمن، پارسا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لدیغ
تصویر لدیغ
((لَ))
مارگزیده، گزنده (مار و غیره)
فرهنگ فارسی معین