مقابل شیرینی، یکی از چهار طعم اصلی که ناگوار است مانند طعم لیموشیرینی که چند دقیقه در مجاورت هوا قرار بگیرد، کنایه از تلخ و دشوار بودن مثلاً تلخی زندگی، کنایه از سختی و بدی زندگانی، کنایه از ترش رو بودن، بدخلق بودن، کنایه از شراب، تریاک
مقابلِ شیرینی، یکی از چهار طعم اصلی که ناگوار است مانند طعم لیموشیرینی که چند دقیقه در مجاورت هوا قرار بگیرد، کنایه از تلخ و دشوار بودن مثلاً تلخی زندگی، کنایه از سختی و بدی زندگانی، کنایه از ترش رو بودن، بدخلق بودن، کنایه از شراب، تریاک
منسوب به بلخ. هر چیز که مربوط به بلخ باشد یادر بلخ ساخته شود. (فرهنگ فارسی معین) : سخنت بلخی و معنیش گیر خوارزمی ز بلخی آخر تفسیر این سخن دانی. خاقانی. به سیرکوبۀ رازی به دست حیدر رند به گوپیازۀ بلخی به خوان جعفر باب. خاقانی. زاهدی در میان رندان بود زان میان گفت شاهدی بلخی. سعدی (گلستان). - زبان بلخی، زبانی که مردم بلخ بدان تکلم کنند. (فرهنگ فارسی معین).
منسوب به بلخ. هر چیز که مربوط به بلخ باشد یادر بلخ ساخته شود. (فرهنگ فارسی معین) : سخنت بلخی و معنیش گیر خوارزمی ز بلخی آخر تفسیر این سخن دانی. خاقانی. به سیرکوبۀ رازی به دست حیدر رند به گوپیازۀ بلخی به خوان جعفر باب. خاقانی. زاهدی در میان رندان بود زان میان گفت شاهدی بلخی. سعدی (گلستان). - زبان بلخی، زبانی که مردم بلخ بدان تکلم کنند. (فرهنگ فارسی معین).
مرارت چون تلخی بادام و تلخی گلاب و در تلخی می و صهبا کنایه از تندی می و تلخی دریا کنایه از شوری آب. (آنندراج). مرارت و مزۀ تلخ. (ناظم الاطباء). مقابل شیرینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جهان ما به مثل می شده ست و ما میخوار خوشیش بسته به تلخی و خرمی به خمار. قمری (از ترجمان البلاغۀ رادویانی). ای تازه گل که چون ملی از تلخی وخوشی چند از درون بخصمی و بیرون بدوستی. خاقانی. زخم بلا مرهم خودبینی است تلخی می مایۀ شیرینی است. نظامی. چارۀ سودای ما پند نصیحت گر نکرد تلخی دریا علاج خامۀ عنبر نکرد. صائب (از آنندراج). از تلخی می شکوۀ مخمور محال است صائب گله از تلخی دشنام ندارد. (ایضاً). نبرد تلخی بادام را آب نشد کم زهر چشمش از شکرخواب. (ایضاً). ، سرزنش و سختی. (ناظم الاطباء). تلخی مرگ و تلخی جان کندن کنایه از، سختی مرگ و نزع. (آنندراج). مقابل خوشی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از آن جمله تلخی که بر من گذشت دهانم جز امروز شیرین نگشت. سعدی (بوستان). که مپسند چندین که با این پسر به تلخی رود روزگارم بسر. سعدی (بوستان). نبیند تلخی جان کندن آنکس که لعل جانفزایت را گزیده ست. کمال خجندی (ایضاً). از جهان تلخی بسیار کشیدم صائب که ز شیرین سخنان شد سخنم شیرین تر. صائب (از آنندراج). تلخی مرگ شود شهد بکامش صائب هرکه زین عالم پرشور به تلخی گذرد. (ایضاً). وقت مردن بزبان نام لبت آوردم لذتش تلخی جان کندنم از کامم برد. باقر کاشی (ایضاً). ، کاسنی. (ناظم الاطباء). رجوع به تلخ و ترکیبهای آن شود
مرارت چون تلخی بادام و تلخی گلاب و در تلخی می و صهبا کنایه از تندی می و تلخی دریا کنایه از شوری آب. (آنندراج). مرارت و مزۀ تلخ. (ناظم الاطباء). مقابل شیرینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جهان ما به مثل می شده ست و ما میخوار خوشیش بسته به تلخی و خرمی به خمار. قمری (از ترجمان البلاغۀ رادویانی). ای تازه گل که چون ملی از تلخی وخوشی چند از درون بخصمی و بیرون بدوستی. خاقانی. زخم بلا مرهم خودبینی است تلخی می مایۀ شیرینی است. نظامی. چارۀ سودای ما پند نصیحت گر نکرد تلخی دریا علاج خامۀ عنبر نکرد. صائب (از آنندراج). از تلخی می شکوۀ مخمور محال است صائب گله از تلخی دشنام ندارد. (ایضاً). نبرد تلخی بادام را آب نشد کم زهر چشمش از شکرخواب. (ایضاً). ، سرزنش و سختی. (ناظم الاطباء). تلخی مرگ و تلخی جان کندن کنایه از، سختی مرگ و نزع. (آنندراج). مقابل خوشی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از آن جمله تلخی که بر من گذشت دهانم جز امروز شیرین نگشت. سعدی (بوستان). که مپسند چندین که با این پسر به تلخی رود روزگارم بسر. سعدی (بوستان). نبیند تلخی جان کندن آنکس که لعل جانفزایت را گزیده ست. کمال خجندی (ایضاً). از جهان تلخی بسیار کشیدم صائب که ز شیرین سخنان شد سخنم شیرین تر. صائب (از آنندراج). تلخی مرگ شود شهد بکامش صائب هرکه زین عالم پرشور به تلخی گذرد. (ایضاً). وقت مردن بزبان نام لبت آوردم لذتش تلخی جان کندنم از کامم برد. باقر کاشی (ایضاً). ، کاسنی. (ناظم الاطباء). رجوع به تلخ و ترکیبهای آن شود
مردم منسوب به خلخ: خلخیان خواهی جماش چمش گردسرین خواهی وبارک میان. رودکی. جدا کردازو خلخی صدهزار جهان آزموده نبرده سوار. فردوسی. بگرد آمدش خلخی صدهزار گزیده سواران خنجرگذار. فردوسی. دست ناکرده چند گونه کنیز خلخی دارد و خطائی نیز. نظامی
مردم منسوب به خلخ: خلخیان خواهی جماش چمش گردسرین خواهی وبارک میان. رودکی. جدا کردازو خلخی صدهزار جهان آزموده نبرده سوار. فردوسی. بگرد آمدش خلخی صدهزار گزیده سواران خنجرگذار. فردوسی. دست ناکرده چند گونه کنیز خلخی دارد و خطائی نیز. نظامی
عبدالله بن احمد بن محمود کعبی بلخی خراسانی، مکنی به ابوالقاسم. از امامان معتزله در قرن سوم و چهارم هجری. رجوع به عبدالله (ابن احمد...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 4 ص 189، تاریخ بغداد ج 9 ص 384، المقریزی، وفیات الاعیان، لسان المیزان، سیرالنبلاء احمد بن سهل بلخی، مکنی به ابوزید. از دانشمندان بزرگ اسلام در قرن سوم و چهارم هجری. رجوع به ابوزید بلخی و مآخذ ذیل شود:الاعلام زرکلی ج 1 ص 131، الفهرست ابن الندیم، معجم الادباء، حکماءالاسلام، لسان المیزان، الامتاع و المؤانسه علی بن حسین (یا حسین) بن محمد بلخی، مشهور به برهان بلخی. از فقیهان بزرگ بخارا بوده است که بسال 548 هجری قمری درگذشته است. (از ریحانهالادب ج 1 ص 157). و رجوع به فوایدالبهیه ص 120 شود عبدالله بن محمد بلخی، مکنی به ابوعلی، از محدثان بلخ در قرن سوم هجری. رجوع به عبدالله (ابن احمد...) و الاعلام زرکلی ج 4 ص 261 و تذکره الحفاظ ج 2 ص 233 شود
عبدالله بن احمد بن محمود کعبی بلخی خراسانی، مکنی به ابوالقاسم. از امامان معتزله در قرن سوم و چهارم هجری. رجوع به عبدالله (ابن احمد...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 4 ص 189، تاریخ بغداد ج 9 ص 384، المقریزی، وفیات الاعیان، لسان المیزان، سیرالنبلاء احمد بن سهل بلخی، مکنی به ابوزید. از دانشمندان بزرگ اسلام در قرن سوم و چهارم هجری. رجوع به ابوزید بلخی و مآخذ ذیل شود:الاعلام زرکلی ج 1 ص 131، الفهرست ابن الندیم، معجم الادباء، حکماءالاسلام، لسان المیزان، الامتاع و المؤانسه علی بن حسین (یا حسین) بن محمد بلخی، مشهور به برهان بلخی. از فقیهان بزرگ بخارا بوده است که بسال 548 هجری قمری درگذشته است. (از ریحانهالادب ج 1 ص 157). و رجوع به فوایدالبهیه ص 120 شود عبدالله بن محمد بلخی، مکنی به ابوعلی، از محدثان بلخ در قرن سوم هجری. رجوع به عبدالله (ابن احمد...) و الاعلام زرکلی ج 4 ص 261 و تذکره الحفاظ ج 2 ص 233 شود