جدول جو
جدول جو

معنی لخا - جستجوی لغت در جدول جو

لخا
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پاپوش، لکا، پایدان، پااوزار، پاافزار، پایزار
تصویری از لخا
تصویر لخا
فرهنگ فارسی عمید
لخا
(لَ)
کفش. پای افزار. سرموزه. (برهان). لکا
لغت نامه دهخدا
لخا
کفش پا افزار
تصویری از لخا
تصویر لخا
فرهنگ لغت هوشیار
لخا
((لَ))
کفش، پای افزار
تصویری از لخا
تصویر لخا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیا
تصویر لیا
(دخترانه)
خجسته، نام همسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخا
تصویر رخا
وسعت عیش، فراخی روزی، فراوانی رزق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکا
تصویر لکا
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پایزار، پاپوش، پایدان، لخا، پاافزار، پااوزار
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، ساختیان، پرنداخ، پرانداخ، گوزگانی، اپرنداخ، پرندخ، کوزکانی، سختیان
لاک
رنگ سرخ
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، رز، آتشی، گل سوری، ورد، چچک، گل آتشی، سوری، بوی رنگ، برای مثال در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهره اش چو لکا (سنائی۱ - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخت
تصویر لخت
جزء، حصه، تکه و پاره ای از چیزی
بی حال، بی حس
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
لخت لخت: پاره پاره، تکه تکه، برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳) کم کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخا
تصویر سخا
سخی بودن، جود و کرم داشتن، بخشش، کرم، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخم
تصویر لخم
گوشتی که چربی و استخوان نداشته باشد، گوشت خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاخ
تصویر لاخ
پسوند متصل به واژه که دلالت بر وفور چیزی در جایی می کند مثلاً سنگلاخ، دیولاخ، اهرمن لاخ، نمک لاخ
واحد شمارش چیز های باریک و دراز مثل مو، ترکه و شاخۀ درخت مثلاً چند لاخ مو، چند لاخ هیزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخت
تصویر لخت
برهنه، عریان، ورت، رت، لاج، پتی، لچ، عور، تهک، اوروت، غوشت، عاری، متجرّد، معرّیٰ
لخت کردن: لباس های کسی را از تنش درآوردن، برهنه کردن، کنایه از غارت کردن اموال کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقا
تصویر لقا
دیدار کردن، دیدار، روی، چهره
فرهنگ فارسی عمید
(زَ مَ)
با هم دوستی کردن. ملاخاه، خلاف ورزیدن، با هم نرمی کردن، آسان فراگرفتن کار، برافژولیدن بر یکدیگر، دروغ گفتن، به دروغ آراستن سخن را، نمامی کردن. (منتهی الارب) (از لغات اضداد است)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مایه ای که از شیر و تخم مرغ و پنبه و آهک ساخته و ظروف شکسته ای که از جنس بلور و چینی باشد باآن بند می زنند و می چسبانند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نان تر نهاده (یعنی خیس کرده) یا ترنهادگی نان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ لِ)
جمع واژۀ لخلخه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لخقوق. (منتهی الارب). رجوع به لخقوق شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
لفظی یونانی و اصطلاحی لشکری است به معنی لخ، یعنی قسمتی از لشکریان که دارای 24 تن یا کمتر بوده است. (ایران باستان چ 1 ج 1 ص 351) ، صاحب منصب و فرماندۀ لخ را نیز گفته اند. (ایران باستان چ 1 ج 2 ص 1065)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لخصه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لخفه. سنگهای تنک. (منتهی الارب). سنگهای سفید. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
استخوانها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دانه ای که آن را نیم برشت کرده و کوفته و با آب مخلوط کرده خمیر کنند. (ناظم الاطباء) ، زهره و مراره را نیز گویند
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته لا گشته لاخشه گونه ای آش آرد پسوند مکان است. باخر اسم پیوندد و گاه دال بر کثرت شی در محلی است: آتش لاخ اهرمن لاخ دیولاخ رود لاخ سنگلاخ کلوخ لاخ نمک لاخ هندولاخ
فرهنگ لغت هوشیار
آغوز نخستین شیر مادینه دام پس از زایش زهک هم آوای زرد شیر غلیظی که از حیوان نوزاییده در دو سه روز اول بدست آورند فله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخه
تصویر لخه
شمغند زن بو گندو
فرهنگ لغت هوشیار
خوشا (براو)، خوشا براو (شاد پروبال او بخاله تا امام جمله آزادان شد او (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
بخشش داشتن کرم داشتن، بخشش کرم، آسان بودن انفاق اموال و غیره بر شخص تا چنانکه باید و شاید بمصب استحقاق رساند
فرهنگ لغت هوشیار
خالی از هوا، جائی که در آن کسی نباشد جای خالی، بیت الخلا، خلوتگاه، آب دست، جای مستراح، جز واژه جز را آنندراج به نادرست تازی دانسته آبخانه جایی ادبخانه آبریزگاه، تی تهیک خالی بودن، فارغ بودن، مقابل ملا، جایی که در آن کسی نباشد جای خلوت مقابل ملا (ملا)، جای خالی از هوا، آنست که دو جسم با یکدیگر تماس نیافته باشند و بین این دو جسم دیگری که مماس هر دو باشد وجود نداشته باشد، مستراح جایی ادبخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخا
تصویر رخا
سست و نرم گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخا
تصویر آخا
آفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخافه
تصویر لخافه
سنگ تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخاء
تصویر لخاء
دارودان، شامکچکان (شامک قطره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخن
تصویر لخن
بوی بد، بوی تن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلا
تصویر خلا
تهیگی، ونگی
فرهنگ واژه فارسی سره