جدول جو
جدول جو

معنی لحیانی - جستجوی لغت در جدول جو

لحیانی
مرد ریش دراز
تصویری از لحیانی
تصویر لحیانی
فرهنگ فارسی عمید
لحیانی
(لِحْ)
علی بن حازم یا علی بن المبارک، مکنی به ابی الحسن. غلام کسائی. از مردم ختل ماوراءالنهر یکی از ائمۀ لغت عرب. وی علما و فصحاء بسیار درعرب دیده و ابوعبید قاسم بن سلام از او کسب علم کرده و شاگرد اوست. او راست: کتاب النوادر. (ابن ندیم)
نام پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لحیانی
(لِحْ)
منسوب به لحی، به معنی دندانخانه: قصیره، و آن قسمی مار است با سروی (شاخ) کوتاه و کوتاه تر است (از مقرنه) لکن دندانخانه بزرگ است و دندانخانه را به تازی اللحی گویند و او را بدین سبب لحیانی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
لحیانی
(لِحْ نی ی)
منسوب به لحیه. ریشو. بلمه. (سروری). مرد بزرگ ریش یا درازریش. بامه (؟) (سروری از نسخۀ میرزا). گردریش. کلان ریش. (دهار). لحیان. رجل لحیانی، مردی ریش آور. (مهذب الاسماء). پرریش. مقابل کوسج. ریش تپه. تپه ریش: کوسجی را با لحیانی خصومت شده درهم آویختند. لحیانی دست بر ریش کوسج برد کوسج گفت ای غرزن نیک یادم آوردی. (از امثال و حکم).
آنچه لحیانی به چانۀ خود ندید
هست بر کوسه یکایک آن پدید.
مولوی.
، قسمی از ذوذوابه است که آن را بصورت آدمی با ریشی بلند توهم کنند
لغت نامه دهخدا
لحیانی
دینساقوس است. رجوع به این کلمه شود. (اختیارات بدیعی). دینساقوس است و گویند حرشف است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
لحیانی
مرد ریش دراز
تصویری از لحیانی
تصویر لحیانی
فرهنگ لغت هوشیار
لحیانی
((لِ))
مرد ریش دراز
تصویری از لحیانی
تصویر لحیانی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
مربوط به حیوان مانند حیوان، حیوان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احیانا
تصویر احیانا
گهگاه، اتفاقاً، احتمالاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
ویژگی اوضاع و احوال آشفته در هر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
نام کوشک نعمان در حیره. (منتهی الارب). ابیض نعمان. قصری که نعمان به حیره داشت. حاتم طائی گوید:
و مازلت اسعی بین خص ّ و داره
و لحیان حتی خفت ان اتنصرا.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَحْ)
تثنیۀ لحی. (معجم البلدان ذیل کلمه لحیان)
لغت نامه دهخدا
(لُحْ)
ذولحیان لقب اسد بن عوف است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِحْ)
پدر بطنی است و هو لحیان بن هذیل بن مدرکه بن الیاس بن مضر. (منتهی الارب). و اسامه بن عمرو الفقیه از نسل اوست. (الاعلام زرکلی ج 3). لحیان از بنی هذیل اند. (تاریخ گزیده ص 126)
لغت نامه دهخدا
(لِحْ)
مغاکی آب دار. یا گوی از آن بنی ابوبکر بن کلاب. (معجم البلدان)
نام دو رودبار است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ نی ی)
از گوشت: گرده جسمی لحمانی است. (حمداﷲ مستوفی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شریانی
تصویر شریانی
سرخرگی منسوب به شریان
فرهنگ لغت هوشیار
ناز بویا گونه ای باده سبز و تنک، آمیزه تنباکو و بویه ها منسوب به ریحان، شراب صاف شده باده مصفی، یکی از اقسام خطوط اسلامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایانی
تصویر شایانی
شایستگی سزاواری لیاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحتانی
تصویر تحتانی
زیرین و زیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
جانوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیرانی
تصویر حیرانی
کاتورگی سترتکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوانی
تصویر حلوانی
حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
آباده: رودر روی زیر سرا (عرصه) هوایی رودر روی زمینی آنچه مربوط به (اعیان) باشد، آنچه مربوط به بنا و ساختمان باشد مقابل ارض. یا برادر اعیانی. برادری که در پدر و مادر با شخص شریک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمانی
تصویر رحمانی
مینوی خدایی منسوب به رحمان خدایی ربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
آشفتگی وانقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احیانا
تصویر احیانا
گهگاه اتفاقا گاهگاه، هیچ هرگز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احیایی
تصویر احیایی
زیست شناس
فرهنگ لغت هوشیار
آب کم، لور کند (لور سیل) آبکند، دراز ریش آب کم، گودالی که سیل کنده باشد، شکلی از 16 شکل رمل باین صورت
فرهنگ لغت هوشیار
لحمانی در فارسی: گوشتی گوشتین لمتر منسوب به لحم گوشتین گوشتی: گرده جسمی لحمانی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیان
تصویر لحیان
((لِ))
آب کم، گودالی که سیل کنده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احیانا
تصویر احیانا
گاهگاه، شاید، اگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رویانی
تصویر رویانی
جنینی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحتانی
تصویر تحتانی
زیرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
جانوری، ددوش
فرهنگ واژه فارسی سره