- لحو
- دشنام دادن، پوست کندن از درخت، زشت گرانیدن
معنی لحو - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لحم ها، گوشت ها، جمع واژۀ لحم
به هم پیوستن، به دنبال چیزی پیوستن
جمع لحن، نوا ها آواز های خوش جمع لحن آوازها. یا علم لحون. علم موسیقی
جمع لحمه، پاره گوشت ها خامخوار گوشت خام خور
باریک میان شدن، به هم رسیدن، جوش خوردن چسبیدن به چیزی پیوستن چیزی بچیزی و آنک تلف نفس پادشاه اندیشدو بذات کریم او لحوق ضرری جانی خواهد، باریک میان گردیدن، لحوم، جمع لحم گوشتها: پوشش (مغول) از جلود کلاب و فارات وخورش از لحوم آن و میته های دیگر
شیرینی جوی چون مگس
جمع لحد، گور ها دخمه ها مغاک ژرف چاه دورتک کج نا راست
روشن شدن راه، فراخ گشتن راه
آهنگ، نوا
آسیا ساختن، گرداندن آسیا، گردشدن مار چنبر زدن مار
لذیذ، شیرین
گستردن، گسترانیدن
فراخی گام، درون، بازکردن دهان را، بازشدن دهان
هوشیاری، از مستی بهوش آمدن
لذیذ، مقابل مرّ، شیرین
از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
هوشیاری، در تصوف حالت هشیاری سالک
باطل کردن، باطل، بی فایده، سخن بیهوده
هر چیز پهن مانند سنگ، چوب، استخوان یا فلز، قطعه ای پهن که در مکتب خانه ها بر آن می نوشتند، تختۀ کشتی
لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
گور، سنگی که بالای سر مرده بر روی گور نصب کنند
آواز خوش، جمع لحون، فحوای کلام، در موسیقی آهنگ کلام
از بین بردن، زایل کردن، کنایه از بسیار شیفته و توجه کننده به چیزی، کنایه از ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست، مبهم، در تصوف مقابل اثبات، از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند، محق
محو شدن (گشتن): کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن، در تصوف رسیدن به مقام محو
محو کردن (گردانیدن): ستردن، نابود ساختن
محو شدن (گشتن): کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن، در تصوف رسیدن به مقام محو
محو کردن (گردانیدن): ستردن، نابود ساختن
چاشتگاه، روشن و آشکار شدن
نیک راندن، گرد آوردن شتران، تیز کردن کارد و جز آن، بریدن
فرانسوی گدازه
چغندر پخته
آواره، گونه، جمع لحیه، : ریش ها جمع لحیه ریشها محاسنها
آواز خوش و موزون، آهنگ
گوشت
به هم چسباندن، دارو خورانیدن