جدول جو
جدول جو

معنی لحو - جستجوی لغت در جدول جو

لحو
(زِلْ لی لا)
دشنام دادن. (منتهی الارب) ، زشت گردانیدن. (منتخب اللغات) ، پوست باز کردن از درخت. (منتهی الارب). پوست از چوب باز کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). پوست باز کردن، دور کردن چیزی از چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لحو
دشنام دادن، پوست کندن از درخت، زشت گرانیدن
تصویری از لحو
تصویر لحو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صحو
تصویر صحو
(دخترانه)
حالت هوشیاری سالک پس از بی خودی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لغو
تصویر لغو
باطل کردن، باطل، بی فایده، سخن بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحوم
تصویر لحوم
لحم ها، گوشت ها، جمع واژۀ لحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحوق
تصویر لحوق
به هم پیوستن، به دنبال چیزی پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحو
تصویر صحو
هوشیاری، در تصوف حالت هشیاری سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحم
تصویر لحم
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحظ
تصویر لحظ
از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلو
تصویر حلو
لذیذ، مقابل مرّ، شیرین
فرهنگ فارسی عمید
(لَحْ وَ)
آزمند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
اندک گوشت شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(زِ / زَ)
درهم کردن خبر را و آمیختن، آشکار کردن خلاف آنچه در دل باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
روشن و فراخ گردیدن راه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
رکیّهٌ لحود، چاه مغاک دورتک، مخالف توسط و اعتدال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نانی باشد شبیه قطائف مر اهل یمن را که با شیر خورند. (منتهی الارب)
جمع واژۀ لحد و لحد. (منتهی الارب). رجوع به لحد شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شیرینی جوی همچو مگس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کوهی است مر هذیل را. (منتهی الارب). از کوههای هذیل است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لحم. گوشت ها: اهل تمیز از لحوم و شحوم بازار تنفر و تحرز نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 697). ابوریحان در صیدنه گوید: لیث گوید عرب گوشت را لحم گوید به تخفیف و تشدید میم و به رومی درا کرباس (؟) و به هندی ابره گویند ’ص او نی’ گوید طبع گوشت گاو به سردی و خشکی مایل بود و خون سوداوی از وی متولد شود و همچنین گوشت بز و آهو و گورخر و اسب خون سوداوی از ایشان پدید آید گوشت میش، گرم و تر است مناسب سوداویان باشد منی بیفزاید و شهوت باه برانگیزد وهر حیوانی که خوشبوی باشد چون میش و آهو بر شهوت یاری کند گوشت ماکیان و کبک و تیهو و فاخته و کبوتر صحرائی و سمانی و سنگ خوار و از جانوران آبی بط و خشنسار گوشت آنجمله بطبع و مزاج آدمی نزدیک بود خوردنی که از گوشت گاو سازند انصباب مواد غلیظ حاد را از امعامنع کند و قروح امعا را که بسبب ریختن صفرا باشد سود دارد و اسهال صفرایی را دفع کند گوشت خرگوش چون بریان کرده باشند نافع بود ریش روده را. اگر سر خرگوش را با آتش بسوزند و با سرکه بیامیزند داءالثعلب را نافع بود. مغز خرگوش چون بر بن دندان کودک مالند زود دندان بیرون آید. گوشت شتر باه را تقویت کند و پیه او نعوظ آورد چون بر او طلا کنند. گوشت کفتار چون در آب یا روغن بپزند و بر نقرس و مفاصل بمالند نافع بود و اگر گوشت روباه و راسو بسوزند و با سرکه بر مفاصل طلا کنند سود دارد و اگر گوشت قدید ایشان بکوبند و باسکنگبین بهم بیامیزند و بخورند درد گرده و جذام و استسقاء لحمی را سود دارد. گوشت بز چون بر آتش بسوزندو بر بهق طلا کنند منفعت کند و اگر بر بیاض چشم ذرورکنند نافع بود و اگر گوشت برۀ خشک کرده با غبار آسیا و مر و کندر بهم بسایند و بر جراحات تازه بپاشند منفعت کند و اگر گوشت برۀ تازه بکوبند و بر اندام مالند استسقاء را نافع بود. گوشت سرطان نهری سل را مفید است مضرت زهر مار و کژدم و جراره را دفع کند خاکستر گوشت او گزندگی سگ دیوانه را مفید است چون به شراب بخورند گوشت ضفدع مضرت زهر گزیدگان را مفید است چون بپزند و به آب آن غرغره کنند درد دندان را سود دهد خاکستر او داءالثعلب را نافع بود. گوشت افعی تحلیل مواد ردیئه بکند و مزاج را گرم سازد و بی توقف اخلاط ردیه را از باطن به ظاهر آورد امراض سوداوی را مثل جذام و برص سود دهد. گوشت خروس پیر و مرق آن قولنج بگشاید. اسفیدباج گوشت قمری نیز قولنج را نافع بود. گوشت کبوتر دمشقی و فاخته و گنجشک، گرم و خشک است و قابض بوند. گوشت سنگخوار سرد و خشک است مولد سود است. گوشت تذرو را مزاج چون مزاج مرغ خانگی است. گوشت بط گرم و تر است و بطی ٔ الهضم از او فضلات بد تولد کند پیه او لطیف و محلل است ورمهای سرد را و گوشت جوجه تر است و بطی ءالهضم چون با او یار شود کیموس نیکو از اومتولد شود و تقویت اعضا بکند و مزاج را موافق بود. گوشت شترمرغ سخت باشد و غلیظ و بطی ءالهضم معده را مضر است و از او فضلۀ بسیار تولد کند گوشت کلنک و طاوس هم غلیظ باشد و صلب، دیر هضم شود و از او خون غلیظمتولد شود شکنبۀ جمله حیوانات بسیار فضله است و دشوار هضم شود و از او خلط غلیظ تولد کند. خونی که از جگر متولد شود نیک بود. جگر ماکیان از جگر جملۀ حیوانات لذیذتر و بهتر بود. از سپرز خونی غلیظ سوداوی متولد شود. شش در معده زودتر هضم شود و ردی ٔ الکیموس بود و قلیل الغذا باشد جوهر دل از جمله اعضای رئیسه اصلب بود و بطی ءالهضم باشد و چون منهضم شود کثیرالغذا بود و حسن الکیموس باشد گوشت گرده غلیظ است و عسرالانهضام و ردی ءالغذا بود هر خلط که از اعضای عصبانی حاصل شود چون شکنبه و روده و امثال آن بسردی و خشکی مایل باشد و چون هضم کامل بیابد خونی نیکو از او تولدکند و تن را تقویت کند و از مغز سر خلطی که متولد شود سرد باشد. گوشت سر دیر هضم شود. و باید دانست که هر حیوانی که طبع او به خشکی مایل بود چون گاو و بز و گوسفند و آهو گوشت او در حالت جوانی گوارنده تر باشد و نیکوتر هضم شود و غذای او معتدل بود بسبب آنکه رطوبت فضلی در وی کمتر بود. و هر گوشتی که طبع او به رطوبت مایل بود. چون گوشت میش و بزغاله چون سال او تمام شد گوشت او گوارنده تر باشد و غذای او صالحه زیراکه چون سال بر او تمام شود رطوبت طبیعی در او کمتر شود و خشکی عارضی زیاده شود رطوبت طبیعی او را به حداعتدال رساند و این خاصیت تا آن وقت باشد که به حد پیری نرسیده بود. و هر حیوانی که پیر شود اگر چه طبعاو من حیث الخلقه پیر (؟) نباشد دیر هضم شود بسبب خشکی عارضی و غذای او نیک نباشد. هر چه در نهایت صغر سن بود غذا اندک دهد و از او فضله بسیار متولد شود، بواسطۀ رطوبت زود از معده بگذرد و گفته اند هر گوشت که رطوبت بر او غالب بود قلیل الغذا باشد گوشت خصی زودتر هضم شود از گوشت گشن و گوشت فربه زودتر هضم شود از گوشت لاغر و گوشت هر حیوان خواه چرنده و خواه پرنده مادام که در حد نمو باشد بهتر بود از حد ذبول. و بدان که گوشت دراج و کبک و تیهو و جوجۀ ماکیان زودتر هضم شود و از پس این جمله گوشت گنجشک بود و قمری نیکوتر است از گوشت ماورای او. (ترجمه صیدنۀ ابی ریحان). حکیم مؤمن در تحفه گوید: اقسام گوشت مذکور است ودر اینجا قوانین کلیه تحریر میشود و در حدیث واقع شده که سید الطعام اللحم چه اغذیۀ انسان که از دوائیه ابعد باشد منحصر در نبات و حیوان است و در استحاله که مشابه مغتذی شوند ناچار است که طبیعت در نبات هفت قسم فعل کند تحلیل و استحاله و تفریق و عقد و تغذیه و تشبیه و ادخال و در حیوانی محتاج به همه افعال نیست چه در شیر پنج فعل کافی است که تفریق و تغذیه که آن هضم و تمیز است و از عقد و تشبیه و ادخال و در تخم طیور محتاج به تحلیل و استحاله و تمیز نیست و درلحوم محتاج به دو فعل است که تشبیه و ادخال باشد پس لحومات بهتر از سایر اغذیه است و بهترین طیور متوسطاوست که قریب به مرغ خانگی باشد مثل کبک و تذرو و امثال آن و بهترین مواشی گوسفند و بز است که زیاده بریکسال و کمتر از ششماه برو نگذشته باشد و بعد از آن گوساله و شتر جوان بهتر از شتر بچه است و از وحوش بهترین آن آهوبره و بچۀ بز کوهی است و در مزاج صاحبان تعب و صنایع و قوی الحراره گوشتهای غلیظ مناسب است و هر چه از شکم حیوان بیرون آورده باشند و آنچه به حد کمال نرسیده باشد و اقسام میته و سقیمه و پرسال وبسیار لاغر مورث امراض بیشمارند و روزی دوبار خوردن گوشت ممنوع است چه هضم آن بر طبیعت دشوار است و مداومت خوردن لحوم موجب قساوت قلب و تیرگی باصره و بلادت و عروض صفات بهیمی است و بسیار دیر خوردن آن باعث ضعف ارواح (؟) بدنی و سقوط قوتهای اوست و شرب آب بعد از آن بغایت مضر و تناول کردن در شبها باعث تخمه و جمع کردن او باشیر و تخم مرغ جایز نیست و هر چند مبالغه در کوبیدن و پختن او کنند بهتر و گوشت آب غیر ماءاللحم سریع النفوذ و موافق ناقهین و ضعیف القوه است
لغت نامه دهخدا
(زَ)
خطاکردن در خواندن و در اعراب. لحن. لحن. لحانه. لحانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لحن. آوازها.
- علم لحون، علم موسیقی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
باریک میان گردیدن. (منتهی الارب). باریک میان شدن. (تاج المصادر) ، بهم شدن دو چیز. بهم شدن دو چیز یا بیشتر. (منتخب اللغات). پیوستن چیزی به چیزی. به دنبال چیزی پیوستن. پیوستن. رسیدن. دررسیدن. (زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). لزوم
لغت نامه دهخدا
تصویری از شحو
تصویر شحو
فراخی گام، درون، بازکردن دهان را، بازشدن دهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لحن، نوا ها آواز های خوش جمع لحن آوازها. یا علم لحون. علم موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوم
تصویر لحوم
جمع لحمه، پاره گوشت ها خامخوار گوشت خام خور
فرهنگ لغت هوشیار
باریک میان شدن، به هم رسیدن، جوش خوردن چسبیدن به چیزی پیوستن چیزی بچیزی و آنک تلف نفس پادشاه اندیشدو بذات کریم او لحوق ضرری جانی خواهد، باریک میان گردیدن، لحوم، جمع لحم گوشتها: پوشش (مغول) از جلود کلاب و فارات وخورش از لحوم آن و میته های دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوص
تصویر لحوص
شیرینی جوی چون مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحو
تصویر صحو
هوشیاری، از مستی بهوش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحو
تصویر رحو
آسیا ساختن، گرداندن آسیا، گردشدن مار چنبر زدن مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحو
تصویر دحو
گستردن، گسترانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلو
تصویر حلو
لذیذ، شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحود
تصویر لحود
جمع لحد، گور ها دخمه ها مغاک ژرف چاه دورتک کج نا راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوب
تصویر لحوب
روشن شدن راه، فراخ گشتن راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوق
تصویر لحوق
((لُ))
پیوستن چیزی به چیزی، به هم رسیدن، باریک میان گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لحن
تصویر لحن
آهنگ، نوا
فرهنگ واژه فارسی سره