- لحم
- قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
معنی لحم - جستجوی لغت در جدول جو
- لحم
- گوشت
- لحم ((لَ))
- گوشت، جمع لحوم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قرابت، خویشی، نخی که در عرض پارچه به کار می رود، پود جامه
گوشتی گوشتین لمتر منسوب به لحم گوشتی گوشتین. یا استسقای لحمی. آماسی است که پلکها و اطراف خصیتین و صورت و تن سفید و املس گردد، نوعی یاقوت و آن از لحاظ جودت دون ارجوانی است. یا فتق لحمی. توموری است که در نسج بیضه پدیدآید. توضیح در منتهی الارب در شرح فتق چنین آمده: بیماریی است که در پوست خایه پیدا گردد بانحلال پرده و کوفتگی و شکافتگی در آن و در آمدن جسم غریب که پیش از شکاف محصور بود دروی و در دنباله آن افزوده شده: این جسم اگر پیه است فتق ثربی گویند و اگر امعا است معوی و اگر ریح ریحی و اگر آب مائی واگر مادء غلیظ لحمی با توجه بانکه منظور از ماده غلیظ میتواند خود نسج بیضه باشد بنابر این منظور تومور نسج بیضه است
پاره گوشت تار جامه تان، خویشاوندی، باز خور پاره گوشت شکارکه باز شکاری را خورانند، مرغ تار جامه تان: دوم آنکه از لحمه باشد که آن تان جامه است که می بافند
پارسی تازی گشته شلغم
فیرنده خود بزرگ بین، کلانسال
بر گرفته اسروای (سروا حدیث) : لحمک لحمی و دمک دمی از پیامبر ص به علی ع: گوشت تو گوشت من و خون تو خون من است گوشت تو گوشت من است. ماخوذ ازحدیث نبوی خطاب به امیرالمومنین (ع) : لحمک لحمی و دمک دمی... ... . (گو شت تو گوشت من و خون تو خون من است) : لحمک لحمی نببیش گفت و اندر صدق آن قل تعالو اندع از حق منزل اندرشان اوست. (سلمان ساوجی) یا لحمک لحمی بودن، سخت یگانه وصمیم بودن دوست جانی بودن
لحمانی در فارسی: گوشتی گوشتین لمتر منسوب به لحم گوشتین گوشتی: گرده جسمی لحمانی است
جمع لحمه، پاره گوشت ها
گوشت خوار
آهنگ، نوا
جمع حلم ، بردباریها سکونها وقارها، عقل ها،جمع حلم : خوابها خوابهای شیطانی خوابهای شوریده که آنرا نتوان تعبیر کرد،جمع حلیم بردباران
بخشایش، دلسوزی، زهدان
زاهدان بچه، جای بچه در شکم، بچه دان، خویشاوندی، خویشی مهربانی و عطوفت و شفقت و غمخواری و نرم دلی
انبوهی کردن، جا تنگ کردن بر یکدیگر
آتش افروختن
آهستگی، بردباری
بیخ، همتا
سیاهی، آهن پتک ها پتک ها
پیه خوراندن، پیه گداختن پیه خوردن، فربهی: ماده شتر پس ازلاغری پیه، گوشت سپید، خودبینی سرمستی پیه ناک، انگور پوست کلفت پیه و گوشت، جمع شحوم. یا شحم و لحم. پیه و گوشت: بیندازی عظام و شحم و لحم من رگ و پی همچنان و جلد منشور
از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن
بوسه زدن بر دهان یا بر چهره
آنچه با آن چیزی را لحیم کنند
آنچه شخص در خواب می بیند، رؤیا
لحم ها، گوشت ها، جمع واژۀ لحم
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، بویگان، پرکام،
خویشاوندی، خویشی، قرابت
رحم بریدن: قطع رشتۀ خویشاوندی، ترک مراوده با خویشاوندان
خویشاوندی، خویشی، قرابت
رحم بریدن: قطع رشتۀ خویشاوندی، ترک مراوده با خویشاوندان
بخشایش، رقت قلب، نرم دلی، مهربانی
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، چپّات، لطام
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
لش، لوش، لژن، بژن، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
پیه، چربی، در علم زیست شناسی قسمت گوشتی گیاه
گوشتی که چربی و استخوان نداشته باشد، گوشت خالص
آلیاژی که با آن دو قطعه فلز را به هم جوش بدهند، اتصالی که با این آلیاژ شده است
گور، سنگی که بالای سر مرده بر روی گور نصب کنند