جدول جو
جدول جو

معنی لحم

لحم
(زَ)
گوشت خورانیدن. (منتهی الارب). گوشت دادن. (تاج المصادر) (زوزنی) ، استوار کردن، گوشت را از استخوان باز کردن و خوردن، پیوند دادن نقره را و اصلاح کردن آن. (منتهی الارب). پیوند آبگینه و چینی و جز آن کردن، کشتن. (منتخب اللغات). لحم الرجل (مجهولا) ، کشته شد. (منتهی الارب) ، گوشتناک گردیدن، آزمند گشتن به خوردن گوشت. (منتهی الارب). آرزومند گوشت گشتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا