جدول جو
جدول جو

معنی لحظه - جستجوی لغت در جدول جو

لحظه
یک چشم به هم زدن، یک دم
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
فرهنگ فارسی عمید
لحظه
(لَ)
جایی است شیرناک به تهامه و منه یقال: اسد لحظه کما یقال اسدالشری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لحظه
(لَ ظَ)
لحظه. یکبار نگاه کردن به گوشۀ چشم، یک چشم بهم زدن. چشم زد. طرفه. دم. آن:
گریزان دراین بیشه جستم پناه
رسیدستم این لحظه ایدر ز راه.
فردوسی.
که به باقی عمر یک لحظه
رو نتابم ز خدمتت پس از این.
مسعودسعد.
نبود باید می خواره را کم از لاله
که هیچ لحظه نگردد همی ز می هشیار.
مسعودسعد.
جانم ز تن جدا باد ارمن بهیچ وقت
یک لحظه جان ز مهر تو ای جان جدا کنم.
مسعودسعد.
صد فتح کنی بیشک و صد سال از این پس
در هند به هر لحظه ببینند اثر فتح.
مسعودسعد.
گر قصد کنی چو وهم یک لحظه
از جابلقا رسد به جابلسا.
مسعودسعد.
تراهر ساعتی از عزّ ملکی است
ترا هر لحظه ای از بخت جاه است.
مسعودسعد.
بیمار که اشارت طبیب را سبک دارد... هر لحظه ناتوانی بر وی مستولی گردد. (کلیله و دمنه). و آدمی از آن روز که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. (کلیله و دمنه).
ولی پادشه را که یک لحظه از سر
کله گم شود جز گدایی نیابی.
خاقانی.
هر لحظه زیر پای سگ پاسبان تو
صد جان بهم فشانم و بر تو به نیم جو.
خاقانی.
یک لحظه چون گوزنان هویی برآرم از جان
سگ جانم ارنه چندین هجران چگونه باشد.
خاقانی.
ایزد نخواست آنچه دلم خواست لاجرم
هر لحظه آهی از دل سوزان برآورم.
خاقانی.
گفتی نکنی خدمت سلطان نکنم نی
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم.
خاقانی.
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما هم چنان لب بر لبی نابرگرفته کام را.
سعدی.
هر دم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند. (گلستان سعدی).
هر لحظه سر به جایی برمیکند خیالم
تا خود چه بر من آیدزین منقطع لگامی.
سعدی.
ما یکدل و تو شرم نداری که برآیی
هر لحظه به دستانی و هر روز به خویی.
سعدی.
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرومیدویدش به رخسار زرد.
سعدی.
بوسه دادن به روی یارچه سود
هم در آن لحظه کردنش بدرود.
سعدی.
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارائی.
سعدی.
به دروازۀ مرگ چون درشوند
به یک لحظه با هم برابر شوند.
سعدی.
پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرمود دنیا ساعتی است.
مولوی.
لاغر و فربهند خلق جهان
کار عالم از این دو گونه بود
لاغر است آنکه او غمی دارد
فربه آنکس که غم در او نبود
من که هر لحظه ام غمی باشد
فربهم باز این چگونه بود
یادم آمد که این چنین باشد
کار هندو چو باژگونه بود.
امیرخسرو.
و لحظه لحظه محبت اهل آن در درون دل و جان بنیاد می نهاد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 96). انفاص، لحظه به لحظه بول ریختن گوسپند.
- لحظهً یا در لحظه، فوراً. فی الفور. علی الفور.
- امثال:
سلطنت گر همه یک لحظه بود مغتنم است.
یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد. (ملک قمی).
، اشارت چشم. غمزه:
بادام دو چشم تو به عیاری و شوخی
صدبار به هر لحظه در کند شکسته.
سوزنی.
، چشم زخم
لغت نامه دهخدا
لحظه
یکبار نگاه کردن بگوشه چشم، طرفه
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
فرهنگ لغت هوشیار
لحظه
((لَ ظَ یا ظِ))
یک چشم به هم زدن، یک دم، جمع لحظات
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
فرهنگ فارسی معین
لحظه
دم
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
فرهنگ واژه فارسی سره
لحظه
آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، لمحه، نفس، وقت، وهله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لحظه
اللّحظة
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به عربی
لحظه
Moment
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لحظه
moment
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به فرانسوی
لحظه
لمحہ
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به اردو
لحظه
momento
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به پرتغالی
لحظه
Moment
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به آلمانی
لحظه
moment
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به لهستانی
لحظه
момент
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به روسی
لحظه
момент
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به اوکراینی
لحظه
moment
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به هلندی
لحظه
মুহূর্ত
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به بنگالی
لحظه
momento
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
لحظه
ช่วงเวลา
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به تایلندی
لحظه
wakati
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به سواحیلی
لحظه
an
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
لحظه
時間
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
لحظه
时刻
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به چینی
لحظه
momento
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
لحظه
순간
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به کره ای
لحظه
momen
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
لحظه
क्षण
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به هندی
لحظه
רגע
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لحمه
تصویر لحمه
قرابت، خویشی، نخی که در عرض پارچه به کار می رود، پود جامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیه
تصویر لحیه
موی های گونه و چانۀ مرد، ریش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحقه
تصویر لحقه
از پس رساندگان از دنبال پیوستگان
فرهنگ لغت هوشیار
پاره گوشت تار جامه تان، خویشاوندی، باز خور پاره گوشت شکارکه باز شکاری را خورانند، مرغ تار جامه تان: دوم آنکه از لحمه باشد که آن تان جامه است که می بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیه
تصویر لحیه
محاسن، ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاحظه
تصویر لاحظه
مونث لاحظ - و - گوشه چشم مونث احظ جمع لواحظ
فرهنگ لغت هوشیار