جدول جو
جدول جو

معنی لحصان - جستجوی لغت در جدول جو

لحصان
دویدن و شتافتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لحصان
دویدن شتابیدن
تصویری از لحصان
تصویر لحصان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصان
تصویر حصان
ویژگی زن پارسا و پاک دامن، ویژگی زن شوهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصان
تصویر حصان
ویژگی اسب نجیب و قوی، اسب نر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احصان
تصویر احصان
ازدواج کردن، در فقه حالت مرد یا زنی که با همسر خود نزدیکی کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(بُلْ حَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن در تابستان اتومبیل روست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَحْ)
تثنیۀ لحی. (معجم البلدان ذیل کلمه لحیان)
لغت نامه دهخدا
(لَحْ حا)
آنکه خطا کند در اعراب و قرائت. آنکه بسیار لحن آرد در کلام. خطاکننده در قرائت. لحانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام موضعی در رمل میان دو جبل طی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
امراءه حصان، زن پارسا یا شوهردار. زن نیکوکار و عفیفه. بشوی. متزوجه. مستوره. حاصن. حاصنه. ج، حصانات، حصن، دره. یک دانه مروارید:
بحصن حصین اندرم ار ز دست
که بینند حصن حصینم حصان.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(حِ)
اسب نر و نجیب که تخم آن عزیز دارند. (منتهی الارب). اسب نر. نریان. کریم. اسب نر و نیکو که نسل آن نگاهداشته شود. (غیاث). آیغر. گشن. گشن اسب. ج، حصن
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
لحظ. به دنبال چشم نگریستن بسوی چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
به معنی خوابیده، شهری است حدود یهودا، (صحیفۀ یوشع 15:53) کاندر برآن است که در نزد بیت نعیم نزدیکی جرون واقع است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ج لحم. (منتهی الارب) : قال الشیخ نجیب الدین الحبوب اسهل استمراءً و هضماً من اللحمان. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام کوشک نعمان در حیره. (منتهی الارب). ابیض نعمان. قصری که نعمان به حیره داشت. حاتم طائی گوید:
و مازلت اسعی بین خص ّ و داره
و لحیان حتی خفت ان اتنصرا.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُحْ)
ذولحیان لقب اسد بن عوف است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِحْ)
مغاکی آب دار. یا گوی از آن بنی ابوبکر بن کلاب. (معجم البلدان)
نام دو رودبار است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حصن، احضاب نار، افروختن آتش یا هیزم افکندن در آن تا زبانه زند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَصْ صا)
بنده و خر
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ سَ)
استوار گردانیدن. (منتهی الارب). محکم، مستحکم، تحکیم کردن. حصار کردن، آوازهای خوش
لغت نامه دهخدا
(لِحْ)
پدر بطنی است و هو لحیان بن هذیل بن مدرکه بن الیاس بن مضر. (منتهی الارب). و اسامه بن عمرو الفقیه از نسل اوست. (الاعلام زرکلی ج 3). لحیان از بنی هذیل اند. (تاریخ گزیده ص 126)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لحظان
تصویر لحظان
زیر چشمی نگریستن دزدیده نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهبلوط الحصان
تصویر شاهبلوط الحصان
شاهبلوت اسبی ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصان
تصویر احصان
نگاهدا شتن، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آب کم، لور کند (لور سیل) آبکند، دراز ریش آب کم، گودالی که سیل کنده باشد، شکلی از 16 شکل رمل باین صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحمان
تصویر لحمان
جمع لحمه، پاره گوشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحان
تصویر لحان
بد خوان بد گویش آنکه در قرائت و اعراب خطا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصان
تصویر حصان
زن پارسا و پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحان
تصویر لحان
((لَ حَ))
آن که در قرائت و اعراب خطا کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصان
تصویر حصان
((حِ))
اسب نجیب و نیرومند، اسب نر، اسب تکاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احصان
تصویر احصان
((اِ))
استوار و محکم کردن، نگه داشتن نفس از انجام کار بد، شوی کردن زن، زن گرفتن مرد، زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن» و به زن «محصنه» گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لحیان
تصویر لحیان
((لِ))
آب کم، گودالی که سیل کنده باشد
فرهنگ فارسی معین