منسوب به لجه. بحر لجی ّ، دریای بسیارآب. (منتهی الارب). دریای ژرف. (دهار). دریای فراخ. دریای ژرف و پرآب. (منتخب اللغات). دریای فراخ و دورفرود. دریایی که به تک آن نتوان رسید. دریای مغ. (ترجمان القرآن جرجانی)
منسوب به لجه. بحر لجی ّ، دریای بسیارآب. (منتهی الارب). دریای ژرف. (دهار). دریای فراخ. دریای ژرف و پرآب. (منتخب اللغات). دریای فراخ و دورفرود. دریایی که به تک آن نتوان رسید. دریای مغ. (ترجمان القرآن جرجانی)
گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می نشیند، گل، درد شراب پسوند متصل به واژه به معنای لاینده، برای مثال چند باشی چون تبیره «هرزه لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج بها - لغتنامه - لای)
گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می نشیند، گِل، دُرد شراب پسوند متصل به واژه به معنای لایَنده، برای مثال چند باشی چون تبیره «هرزه لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج بها - لغتنامه - لای)
احمد بن علی بن عبدالله دلجی، ملقب به شهاب الدین. از فاضلان مصر در قرن نهم هجری قمری بود. در فلسفه دستی داشت و به تهمت زندقه او را مهدورالدم شمردند. وی مردم را خوار می شمرد و غالباً آنانرا استهزاء می کرد. دلجی به سال 838 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: الفلاکه و المفلوکون، الجمع بین التوسط للاذرعی و الخادم للزرکشی. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 172 از الضوءاللامع و القلائد الجوهریه) احمد بن عبدالله ، مکنی به ابوالقاسم. فاضل قرن چهارم هجری قمری رجوع به احمد (ابن عبدالله...) در همین لغت نامه شود
احمد بن علی بن عبدالله دلجی، ملقب به شهاب الدین. از فاضلان مصر در قرن نهم هجری قمری بود. در فلسفه دستی داشت و به تهمت زندقه او را مهدورالدم شمردند. وی مردم را خوار می شمرد و غالباً آنانرا استهزاء می کرد. دلجی به سال 838 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: الفلاکه و المفلوکون، الجمع بین التوسط للاذرعی و الخادم للزرکشی. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 172 از الضوءاللامع و القلائد الجوهریه) احمد بن عبدالله ، مکنی به ابوالقاسم. فاضل قرن چهارم هجری قمری رجوع به احمد (ابن عبدالله...) در همین لغت نامه شود
مبدل الجه. (فرهنگ نظام). جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. الجه. رجوع به الجه شود: آن سرو سهی چون قدح می بگرفت از آتش می برگ کفش خوی بگرفت بیچاره دل ریش مرا سوخته بود آن دلبر ماه چهره الجی بگرفت. خواجوی کرمانی (از آنندراج)
مبدل الجه. (فرهنگ نظام). جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. الجه. رجوع به الجه شود: آن سرو سهی چون قدح می بگرفت از آتش می برگ کفش خوی بگرفت بیچاره دل ریش مرا سوخته بود آن دلبر ماه چهره الجی بگرفت. خواجوی کرمانی (از آنندراج)
منسوب به بلج، که نام جد ابوعمرو عثمان بن عبداﷲ بن محمد بن بلج برجمی بلجی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب) ، از مردم بلخ. اهل بلخ. ساکن بلخ: بعضی ترکمانان قزلیان و یغمریان و بلخیان کوهیان نیز که از پیش سلجوقیان بگریخته آمدند بدو پیوستند. (تاریخ بیهقی ص 530). - بلخی نژاد، از نژاد بلخیان. از اهالی بلخ: بحکم آنکه بنده را تربیت پارس بوده ست اگر چه بلخی نژاد است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 3). ، {{اسم}} بیدمشک: امرود بلخی (شاه میوه) که در اصفهان می باشد در مبداء درخت آن را به بیدمشک پیوند کرده اند، بجهت آن اصفهانیان، بیدمشک را بلخی گویند. (فلاحت نامه)
منسوب به بلج، که نام جد ابوعمرو عثمان بن عبداﷲ بن محمد بن بلج برجمی بلجی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب) ، از مردم بلخ. اهل بلخ. ساکن بلخ: بعضی ترکمانان قزلیان و یغمریان و بلخیان کوهیان نیز که از پیش سلجوقیان بگریخته آمدند بدو پیوستند. (تاریخ بیهقی ص 530). - بلخی نژاد، از نژاد بلخیان. از اهالی بلخ: بحکم آنکه بنده را تربیت پارس بوده ست اگر چه بلخی نژاد است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 3). ، {{اِسم}} بیدمشک: امرود بلخی (شاه میوه) که در اصفهان می باشد در مبداء درخت آن را به بیدمشک پیوند کرده اند، بجهت آن اصفهانیان، بیدمشک را بلخی گویند. (فلاحت نامه)
ابن صعب. پدر حنیفۀ عجل و شوی حذام که مثل ’القول ما قالت حذام’ عرب در بارۀ اوست. شاعر گوید: اذا قالت حذام فصدقوها فان القول ما قالت حذام. (عقدالفرید ج 3 ص 20)
ابن صعب. پدر حنیفۀ عجل و شوی حَذام که مثل ’القول ما قالت حذام’ عرب در بارۀ اوست. شاعر گوید: اذا قالت حذام فصدقوها فان القول ما قالت حذام. (عقدالفرید ج 3 ص 20)
مغاکی در فرانسوی} ابیسال {ژرف ترین جای دریا، سیم نکره، آیینه بانگ فریاد داد و فریاد میانه آب دریا عمیق ترین موضع دریا: کشتی هر که در این لجه خونخوارافتاد نشنیدیم که دیگر بکران میاید. (سعدی لغ)
مغاکی در فرانسوی} ابیسال {ژرف ترین جای دریا، سیم نکره، آیینه بانگ فریاد داد و فریاد میانه آب دریا عمیق ترین موضع دریا: کشتی هر که در این لجه خونخوارافتاد نشنیدیم که دیگر بکران میاید. (سعدی لغ)