جدول جو
جدول جو

معنی لجنک - جستجوی لغت در جدول جو

لجنک
(لَ نَ)
دهی از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرحند، واقع در 59 هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 5 هزارگزی جنوب خاوری دستگرد. کوهستانی و گرمسیر دارای 134 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لجن
تصویر لجن
گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
(وَ نَ)
منقار مرغان. (برهان) (آنندراج). نوک مرغان. منقار مرغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لیسیدن به زبان، برگ کوفته به آرد یا به جو آمیختن جهت علف ستور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ ءْ)
درآویختن به چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ)
برگ کوفته و با آرد آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ جِ)
ریم و چرک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
دهی جزء دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 13500 گزی باختر ورزقان و 4 هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. جلگه. معتدل. دارای 603 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ظاهراً نام قلعتی است. قبهالارض به زعم هندوان. ابوریحان در تعریف قبهالارض گوید: و اما هندوان همی گویند که آنجا جایی است بلند نام او لنک و آرامگاه دیو و پری است و بر آن خط که از لنک تا به کوه مرو کشد شهر اوژن است اندر مملکت مالاوا و هم او گوید: قلعه لنک و هوالاّن جبال منقطعه بینها البحر. و هم نویسد: و علی الخط الذی علیه الحسابات النجومیه فیمابین لنک و بین مرو علی السمت المستقیم مدینه اوجین فی حدود مالوا...’ هندوان لنک را وسط معموره یا قبهالارض بر خط استوا بدون عرض جغرافیائی نود درجه از جزایر خالدات میدانستند و برای اواسط کواکب دایرۀ نصف النهار آنجا را مبداء قرار میدادند و چون خطی که از لنک به کوه مرو میکشید به شهر اوژن میگذشت به نام اجین یا ازین و اژین خوانده شد. (التفهیم صص 193-194 متن و حاشیه). رجوع به ماللهند بیرونی ص 6، 102، 133، 134، 154، 157، 168، 159، 160، 161، 162 و 186 شود
لغت نامه دهخدا
لقب قبل خان بن تومنه خان از خانان ترکستان جد سوم چنگیزخان، که پس از مرگ تومنه خان بر تخت خانی نشست، وی رعیت پرور و شجاع و سخی و عادل بود. رجوع به حبیب السیر چ طهران جزء اول از ج 3 ص 5 شود. در چ خیام ج 3 ص 14 النجیک چاپ شده است. و رجوع به همین کتاب چاپ مذکور ص 13 و 14 و 15 و 47 و 92 و هم مادۀ الچنک در این لغت نامه شود، نزدیک رسیدن چوب به برکندن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج). فرارسیدن هنگام آنکه پوست چوب را بکنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی کرسنه است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ جِ نَ)
دهی از دهستان اهلمرستاق در بخش مرکزی شهرستان آمل است که در پنج هزاروپانصدگزی باختر آمل و سه هزاروپانصدگزی باختر شوسۀ آمل به محمودآباد قرار دارد. دشتی است معتدل و مرطوب و 130 تن سکنه دارد. آب آن از چشمۀ آغوزکتی و نهر لکونی و محصول آنجا برنج و کنف و مختصری غلات است. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ترجمه وحید ص 151 شود
لغت نامه دهخدا
نام رودی است که از کوه دررود برمی خیزد و به پشت فروش و اسقریش و دیگر مواضع میرود. حمدالله مستوفی آرد: آب خجنک از آن کوهها (= کوه دررود) برمیخیزد و در آن دیه ها (= پشت فروش و اسقریش) منتهی میشود. طولش چهارفرسنگ باشد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 227). درپاورقی نزهه القلوب این کلمه بصورت های حجنک و خجند جرجک، فحنک، بجک، خردان خران، فرچک، صحیک آمده است
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع بلوک زیرخان نیشابور است که در هفت فرسخی شهر واقع شده و زراعتش از آب رودخانه مشروب میشود. هوایش در زمستان سرد و در تابستان معتدل است. این مزرعه خالی از سکنه است و اهالی قرای اطراف که مالک این مزرعه اند در اینجا زراعت میکنند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 214)
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ دَ)
هرآینه و هی کلمهٌ تستعمل تأکیداً اصلها لانک فابدلت الهمزه هاءً کایاک و هیاک... (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
به معنی لعلک در لغت بنی تمیم. (منتهی الارب). بوکه ترا
لغت نامه دهخدا
تصویری از لجنه
تصویر لجنه
انجمن گروه مردم که برای کاری فراهم آیند و بدان رضا دهند انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجن
تصویر لجن
گل سیاه که در ته حوض و جوی آبهای خفته پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجنه
تصویر لجنه
((لَ نَ یا نِ))
گروه مردم که برای کاری فراهم آیند و بدان رضا دهند، انجمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبنک
تصویر لبنک
((لَ بَ))
موریانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لجن
تصویر لجن
((لَ جَ))
گل سیاه که در ته مرداب، جوی و آب های راکد می ماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لجن
تصویر لجن
لژن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لینک
تصویر لینک
پیوند، دنبالک
فرهنگ واژه فارسی سره
کثافت، گل، لای، لجم، لجمه، وحل، بدنام، فاسد، کثیف، هرزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لجن، لجنزار
فرهنگ گویش مازندرانی
لج باز
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شهر خواست ساری، از توابع لیتکوه آمل، از توابع
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی