کره اسب، برای مثال آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی - ۳۰۷)، بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانسته اند، منسوب به تخارستان مثلاً اسب تخاری
کره اسب، برای مِثال آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی - ۳۰۷)، بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانسته اند، منسوب به تخارستان مثلاً اسب تخاری
ملک یا مالی را به مدت معینی در اختیار کسی گذاشتن در برابر دریافت بهای تعیین شده، بهای تعیین شده در برابر استفاده از ملک یا مال که به صاحب آن پرداخت می شود
ملک یا مالی را به مدت معینی در اختیار کسی گذاشتن در برابر دریافت بهای تعیین شده، بهای تعیین شده در برابر استفاده از ملک یا مال که به صاحب آن پرداخت می شود
جمع واژۀ حجر. (معجم البلدان) (ترجمان القرآن). و آن برخلاف قیاس است. و در دستور اللغه ادیب نطنزی آمده است که حجاره جمع حجره است. حجاره. سنگها: شراب او سراب وجامش اودیه و نقل او حجاره و حصای او. منوچهری. ، سنگ کبریت، قبۀ آب (دهار)
جَمعِ واژۀ حَجَر. (معجم البلدان) (ترجمان القرآن). و آن برخلاف قیاس است. و در دستور اللغه ادیب نطنزی آمده است که حجاره جمع حجره است. حجاره. سنگها: شراب او سراب وجامش اودیه و نقل او حجاره و حصای او. منوچهری. ، سنگ کبریت، قبۀ آب (دهار)
در کتاب زند بمعنی رونده مرقوم است مثل نوند. (فرهنگ جهانگیری). بلغت زند و پازند رونده را گویند. (برهان) (آنندراج). تند و تیز رونده. (فرهنگ نظام) : صاحب سید آفتاب کفات خواجه بوالقاسم احمد بن حسن آنکه تدبیر او سواری کرد بر جهان تجارۀ توسن. فرخی. پیام آور فرود آمد ز باره نه باره بلکه پیلی بد تجاره. فخرالدین گرگانی. ، در شعر ذیل معنی رفتار میدهد: برفت از شهر گرگان یک سواره بزیرش تازی اسبی خوش تجاره. فخرالدین گرگانی. ، بلغت زند و پازند، مسافر. (ناظم الاطباء). در فرهنگها نوشته اند که کره اسبی را گویند که زین نکرده باشند و آن را ستاغ نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). بمعنی تجاراست که کره اسب زین نکرده باشد. (برهان) (آنندراج). کره اسبی که زین بر آن نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام) : تو هیدخی و همی نهی مخ بر کرۀ توسن تجاره. منجیک. صداسب تازی و سیصد تجاره ز گوهر همچو گردون بر ستاره. فخرالدین گرگانی. تجاره مادیانان تکاور همیدون گوسفند و گاو بی مر. فخرالدین گرگانی. و آن مصحف ’تخار’ و ’تخاره’ است. رجوع به تجار و تجا شود
در کتاب زند بمعنی رونده مرقوم است مثل نوند. (فرهنگ جهانگیری). بلغت زند و پازند رونده را گویند. (برهان) (آنندراج). تند و تیز رونده. (فرهنگ نظام) : صاحب سید آفتاب کفات خواجه بوالقاسم احمد بن حسن آنکه تدبیر او سواری کرد بر جهان تجارۀ توسن. فرخی. پیام آور فرود آمد ز باره نه باره بلکه پیلی بد تجاره. فخرالدین گرگانی. ، در شعر ذیل معنی رفتار میدهد: برفت از شهر گرگان یک سواره بزیرش تازی اسبی خوش تجاره. فخرالدین گرگانی. ، بلغت زند و پازند، مسافر. (ناظم الاطباء). در فرهنگها نوشته اند که کره اسبی را گویند که زین نکرده باشند و آن را ستاغ نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). بمعنی تجاراست که کره اسب زین نکرده باشد. (برهان) (آنندراج). کره اسبی که زین بر آن نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام) : تو هیدخی و همی نهی مخ بر کرۀ توسن تجاره. منجیک. صداسب تازی و سیصد تجاره ز گوهر همچو گردون بر ستاره. فخرالدین گرگانی. تجاره مادیانان تکاور همیدون گوسفند و گاو بی مر. فخرالدین گرگانی. و آن مصحف ’تخار’ و ’تخاره’ است. رجوع به تجار و تجا شود
نام دپارتمانی متشکل از ارلئانه و گاتینه و قسمت کوچکی از برّی به فرانسه. دارای 2 آرندیسمان و 31 کانتون و 349 کمون و 342679 تن سکنه نام رود کوچکی به فرانسه از شعب شط لوار. دارای 12هزار گز درازا
نام دپارتمانی متشکل از ارلئانه و گاتینه و قسمت کوچکی از بِرّی به فرانسه. دارای 2 آرندیسمان و 31 کانتون و 349 کمون و 342679 تن سکنه نام رود کوچکی به فرانسه از شعب شط لوار. دارای 12هزار گز درازا
با کسی ننگ ونبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). برابری کردن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، دیر داشتن حق کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). مماطله کردن و منه الحدیث ’لا تجار اخاک ولاتشاره’ (از اقرب الموارد) ، گناه جستن بر کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
با کسی ننگ ونبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). برابری کردن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، دیر داشتن حق کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). مماطله کردن و منه الحدیث ’لا تجار اخاک ولاتشاره’ (از اقرب الموارد) ، گناه جستن بر کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
گونه ایست از شونگ (درخت جنگلی) که آنرا در ارسباران بنام مذکور (الجاره) ، در خلخال، دقﱡزدانه یا دقﱡزدون و در گیلان: پلاخور نامند. رجوع به درختان جنگلی ثابتی ص 113 و جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 265 و پلاخور و دقزدانه شود
گونه ایست از شونگ (درخت جنگلی) که آنرا در ارسباران بنام مذکور (الجاره) ، در خلخال، دُقﱡزدانَه یا دُقﱡزدون و در گیلان: پلاخور نامند. رجوع به درختان جنگلی ثابتی ص 113 و جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 265 و پلاخور و دقزدانه شود
یا خوشه انگور گونه ایست از ارجنک (درخت جنگلی) که آن را در خلخال به همین نام (الجاره) ، در کتول، خوشه انگور و آش انگور، در ’زیارت گرگان’، اشنگور در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان خرزال، در دیلمان وشر، در درفک سیاه درخت، و در کجور کلی کک گویندو نام عربی این درخت را عوسج و شجره الدکن و شوکهالصباعین گفته اند. (از درختان جنگلی ثابتی ص 133)
یا خوشِه اَنگور گونه ایست از اَرجَنَک (درخت جنگلی) که آن را در خلخال به همین نام (الجاره) ، در کتول، خوشه انگور و آش انگور، در ’زیارت گرگان’، اَشَنگور در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان خَرِزال، در دیلمان وُشر، در درفک سیاه درخت، و در کجور کُلی کَک گویندو نام عربی این درخت را عَوسَج و شجره الدکن و شوکهالصباعین گفته اند. (از درختان جنگلی ثابتی ص 133)
مخفف خوش نجاره یعنی اصیل. در لغت عرب نجار بمعنی نژاد و اصل است و گمان میکنم در فارسی آن را نجاره کرده اند و بمعنی اصیل و نجیب به کار برده اند، آنگاه که خوش نجاره گفته اند، و گاهی هم که نجارۀ تنها گفته اند همین معنی خواسته اند. (از یادداشت مؤلف) : تو هیدخی وهمی نهی مخ بر کرۀ توسن نجاره. منجیک. و هزار اسب نجاره و هزار اسب تازی و هزار استر بروعی... (ترجمه طبری بلعمی). آنکه تدبیر او سواری کرد بر جهان نجارۀ توسن. فرخی. صد اسب تازی وسیصد نجاره ز گوهر همچو گردون پرستاره. (منسوب به فرخی). پیام آور فرودآمد ز باره نه باره بلکه پیلی بد نجاره. (ویس و رامین)
مخفف خوش نجاره یعنی اصیل. در لغت عرب نِجار بمعنی نژاد و اصل است و گمان میکنم در فارسی آن را نجاره کرده اند و بمعنی اصیل و نجیب به کار برده اند، آنگاه که خوش نجاره گفته اند، و گاهی هم که نجارۀ تنها گفته اند همین معنی خواسته اند. (از یادداشت مؤلف) : تو هیدخی وهمی نهی مخ بر کرۀ توسن نجاره. منجیک. و هزار اسب نجاره و هزار اسب تازی و هزار استر بروعی... (ترجمه طبری بلعمی). آنکه تدبیر او سواری کرد بر جهان نجارۀ توسن. فرخی. صد اسب تازی وسیصد نجاره ز گوهر همچو گردون پرستاره. (منسوب به فرخی). پیام آور فرودآمد ز باره نه باره بلکه پیلی بد نجاره. (ویس و رامین)
اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته اسب تخاری. توضیح این کلمه که در ویس و رامین ترجمه گرجی آمده در چاپهای فارسی منظومه مذکور و نیز در فرهنگها بصورت (تجاره) تحریف شده
اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته اسب تخاری. توضیح این کلمه که در ویس و رامین ترجمه گرجی آمده در چاپهای فارسی منظومه مذکور و نیز در فرهنگها بصورت (تجاره) تحریف شده