جدول جو
جدول جو

معنی لتازه - جستجوی لغت در جدول جو

لتازه
تخته های چوبی پیشگاه ایوان یا پرتگاه خانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تازه
تصویر تازه
مقابل کهنه، نو، جدید، مقابل پژمرده، کنایه از شاداب، باطراوت، اخیراً، کنایه از بارونق، باجلوه، کنایه از خرم، خوش، شادمان
تازه به تازه: چیزهای تازه که یکی پس از دیگری پدید آید، نوبه نو
فرهنگ فارسی عمید
(بِ زَ / زِ)
دیگربار. دگربار. بتازگی. (آنندراج). از سر نو. مستحدثاً:
بفروختم بغم دل از غم خریده را
رفتم بتازه این ره صد ره بریده را.
والۀ هروی.
خطش بتازه باعث ناز و نیاز شد
کوتاه کرد زلف و شکایت دراز شد.
سلیم، مجازاً نگارخانه. نگارستان. مشکوی. اندرون. سراپرده. شبستان. حرم. مقام زنان و معشوقگان شاهان و بزرگان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
و از آنجا سوی موقان کرد منزل
مغانه عشق آن بتخانه در دل.
نظامی.
چو فرزانه دید آن دو بتخانه را
بدیع آمد آن نقش فرزانه را.
نظامی.
، میخانه. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
رباط تازه، شهریست بشمال آفریقا و از آنجاست ابن بری ابوالحسن علی بن محمد بن حسین. رجوع به ابن بری در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
و باشدکه نقیض کهنه است. (برهان). نقیض کهنه است. (انجمن آرا). نو. (شرفنامۀ منیری). جدید. با لفظ کردن و شدن و داشتن و ساختن مستعمل است. (آنندراج). نو... که مقابل کهنه... است. (فرهنگ نظام). مقابل کهن. مقابل دیرین و دیرینه و بیات (در نان و غیره) :
وگر نام رنج تو گیرم بیاد
بماند سخن تازه تا صد نژاد.
فردوسی.
چنین بود تا بود و این تازه نیست
گزاف زمانه براندازه نیست.
فردوسی.
چنین است و این را بی اندازه دان
گزاف فلک هر زمان تازه دان.
فردوسی.
بدو گفت رامشگری بر در است
که از من بسال و هنر برتر است
نباید که در پیش خسرو شود
که ما کهنه گردیم و او نو شود
ز سرکش چو بشنید دربان شاه
ز رامشگر تازه بربست راه.
فردوسی.
هنوز رایتش از گرد راه چون نسرین
هنوز خنجرش از خون تازه چون گلنار.
فرخی.
ولی را ازو هر زمان تازه سودی
عدو را ازو هر زمان نو زیانی.
فرخی.
منظر او بلند چون خوازه
هر یکی زو بزینت و تازه.
عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 450).
واین نواخت تازه که ارزانی داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 161). چون تن درداد برفتن مرا خلیفت کرد و تازه توقیعی از امیر بستد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 663).
گر سخنهای کسائی شده پیرند و ضعیف
سخن حجت، باقوّت و تازه و برناست.
ناصرخسرو.
عید قدم مبارک نوروز مژده داد
کامسال تازه از پی هم فتحها شود.
خاقانی.
در صد غم تازه تر گریزم
گر یک غم جانستان ببینم.
خاقانی.
مفلس و بخشنده تویی گاه جود
تازه و دیرینه تویی در وجود.
نظامی.
هر دم از این باغ بری میرسد
تازه تر از تازه تری میرسد.
نظامی.
چه مبارک سحری بودو چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند.
حافظ.
چون زخم تازه دوخته از خون لبالبم
ای وای اگر به شکوه شود آشنا لبم.
عرفی (از آنندراج).
عرفی بگیتی از خلد آمد که بازگردد
غافل که تازه پرواز گم سازد آشیان را.
عرفی (ایضاً).
بفروختم بغم دل از غم خریده را
رفتم بتازه این ره صد ره بریده را.
واله هروی (از آنندراج).
، به مجاز، خرم. خوش. شادمان. بانشاط. خوشحال:
که اندرجهان داد گنج من است
جهان تازه از دسترنج من است.
فردوسی.
چو دیدند روی برادر بمهر
یکی تازه تر برگشادند چهر.
فردوسی.
سپهبد همی راند با او براه
بدید آنکه تازه نبد روی شاه.
فردوسی.
خورش هست چندانکه اندازه نیست
اگر چهر بازارگان تازه نیست.
فردوسی.
چنین گفت کین را خود اندازه نیست
رخ نامداران ازاین تازه نیست.
فردوسی.
بتو تازه باد این جهان کاین جهان را
چو مر چشم را روشنایی ببایی.
فرخی.
امیر گفت الحمدﷲو سخت تازه بایستاد و خرم گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 65). هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه وشادکام باشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، ضد پژمرده. (برهان) (انجمن آرا). تری. (کذا) . (آنندراج). طری. باطراوت. خرم. جوان. تر. مقابل خشک. شاداب. نوشکفته: خون تازه، دم ناجع. نجیع. (بحر الجواهر) (دستور اللغه). بقل ٌ ثعدٌ، ترۀ تازه. جنی، میوۀ تازه. طری، تازه و تر. غض، تازه و شکوفۀ نازک. غضیض، تازه و شکوفۀ نرم. غریض، تازه، و منه: لحم ٌ غریض ٌ، ای طری... و تازه از هر چیزی و شکوفۀ نوباوه. ورث، تازه و تر از هر چیزی. دم ٌ ناقع، خون تازه. نضر، تازه و باآب. (منتهی الارب) :
چون خط معشوق نیست تازه و خوشبوی
از غم آنست سوگوار بنفشه.
رفیع الدین مرزبان فارسی.
شکسته زلف تو تازه بنفشۀ طبریست
رخ و دو عارض تو تازه لاله ونسرین.
فرخی.
فصل بهار تازه و نوروز دلفریب
همبوی مشک باد و زمین پر ز بوی بان.
فرخی.
باغ آراسته کز ابر مدام آب خورد
تازه تر باشد هر ساعت و آراسته تر.
فرخی.
خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار
گر در کنار یار بود خوش بود بهار.
منوچهری.
نرگس تازه میان مرغزار
همچو در سیمین زنخ زرین چهی.
منوچهری.
هر کجا یابی زین تازه بنفشه خودروی
همه را دسته کن و بسته کن (و) پیش من آر.
منوچهری.
عاشق شده ست نرگس تازه بکودکی
تا هم بکودکی قد او شدچو قد پیر.
منوچهری.
نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز
می خوشبوی فرازآور و بربط بنواز.
منوچهری.
وآن قطرۀباران که فرودآید از شاخ
بر تازه بنفشه نه بتعجیل، به ادرار.
منوچهری.
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا.
منوچهری.
آستین برزده ای دست بگل برزده ای
غنچه ای چند از او تازه و نو برچده ای.
منوچهری.
از چه شد همچو ریسمان کهن
آن سر سبز و تازه همچو سذاب ؟
ناصرخسرو.
لاله ای بودم به نیسان خوب رنگ
تازه، اکنون چون بدی نیلوفرم.
ناصرخسرو.
چون بیشتر شدیم جوانی را دیدیم بغایت صورت نیکو و تازه. (قصص الانبیا چ شهشهانی ص 171).
هرکه از شادیت چون گل تازه نیست
همچو شاخ گل دلش پرخار باد.
مسعودسعد.
آنگه وی را (جو را) بفال داشتی که او را دیدی سبز و تازه. (نوروزنامۀ منسوب بخیام).
عهد یاران باستانی را
تازه چون بوستان نمی بینم.
خاقانی.
... گهی تازه است و گاه پژمرده، سرو را هیچ ثمره نیست و همه وقت تازه است. (گلستان)، بمعنی حادث هم آمده است که در مقابل قدیم است. (برهان). حادث... که مقابل... قدیم است. (فرهنگ نظام) : بزرگان گفتند این چه حالت است که تازه گشت ؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 198)، بدیع. (آنندراج)، اخیراً. اخیر. در این نزدیکی (زمان). مقابل گذشتۀ دور. قریب العهد. جدیداً:
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه.
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 478).
خوک چون دیدبدشت اندر تازه پی شیر
گرش جان باید زآن سو نکند هیچ نگاه.
فرخی.
و عصارۀ سرگین خر که تازه افکنده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نقلست که احمد گفت ببادیه فروشدم بتنها راه گم کردم اعرابی را دیدم بگوشه ای نشسته تازه، گفتم بروم و از وی راه پرسم. (تذکره الاولیای عطار)، مجازاً، بارونق. باجلوه:
ای بتو تازه کریمی و بتو تازه سخا
کردمی دایم از آنکس که جز این بود حذر.
فرخی.
تا سخن است از سخن آوازه باد
نام نظامی بسخن تازه باد.
نظامی.
، در تداول امروز، مرادف اکنون: پس از اینهمه، تازه می پرسد لیلی نر بود یا ماده. رجوع به ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازه
تصویر تازه
نو باشد، مقابل کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه
تصویر تازه
((زِ))
نو، جدید، مجازاً خرم، شاداب، بدیع، اخیر، اخیراً
تازه به دوران رسیده: کنایه از کسی که تازه به مقامی رسیده و خود را گم کرده، ندید بدید، نوکیسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازه
تصویر تازه
جدید
فرهنگ واژه فارسی سره
جدید، مدرن، نو
متضاد: کهنه، ابتکاری، بدیع، بکر، طرفه، نوظهور، نوین، اخیر، موخر، متاخر
متضاد: دیرینه، قدیم، کهن، کهنه، اکنون، حالا، اینک، الان، باطراوت، شاداب، طری، نوشکفته
متضاد: پلاسیده، بی طراوت، تر
متضاد: خشک، پژمرده، دل پذیر، خوشاین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تازه
تصویر تازه
طازجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تازه
تصویر تازه
Fresh, Freshly, Newly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تازه
تصویر تازه
frais, fraîchement, nouvellement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مدور کردن و تراش دادن تنه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
لعنت، نفرین، لوزه، لجن آبکی بخش پایینی مرز خزانه ی برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
پخته شده، رب
فرهنگ گویش مازندرانی
خویش
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تازه
تصویر تازه
taze, taze bir şekilde, yeni olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تازه
تصویر تازه
свежий , свежо , недавно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تازه
تصویر تازه
frisch, neu
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تازه
تصویر تازه
свіжий , свіжо , нещодавно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تازه
تصویر تازه
تازہ , حال ہی میں
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تازه
تصویر تازه
তাজা , নতুনভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تازه
تصویر تازه
mpya, kwa upya, mpya tu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تازه
تصویر تازه
新鲜的 , 新鲜地 , 新近地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تازه
تصویر تازه
fresco, frescamente, recentemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تازه
تصویر تازه
新鮮な , 新鮮に , 新たに
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تازه
تصویر تازه
טרי , טרי , בחדשנות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تازه
تصویر تازه
ताजा , ताजगी से , हाल ही में
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تازه
تصویر تازه
segar, baru saja
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تازه
تصویر تازه
สด , ใหม่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تازه
تصویر تازه
vers, nieuw
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تازه
تصویر تازه
świeży, świeżo, niedawno
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تازه
تصویر تازه
fresco, frescamente, recientemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تازه
تصویر تازه
fresco, frescamente, recentemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تازه
تصویر تازه
신선한 , 신선하게 , 새롭게
دیکشنری فارسی به کره ای