ستر، پرده، پوشش سه تار ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، کوکب، نجم، جرم، نجمه، استاره، تارا، اختر، نیّر، کوکبه
سِتر، پرده، پوشش سه تار سِتارِه، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، کُوکَب، نَجم، جِرم، نَجمِه، اِستارِه، تارا، اَختَر، نَیِّر، کُوکَبِه
از امرای دولت سلطان غیاث الدین، مسعود بن محمد سلجوقی است که وی را صاحب بزرگ میگفتند و بسال 543 هجری قمری به قتل رسید. رجوع شود به اخبارالدوله السلجوقیه ص 111، 113، 117، 118، 120
از امرای دولت سلطان غیاث الدین، مسعود بن محمد سلجوقی است که وی را صاحب بزرگ میگفتند و بسال 543 هجری قمری به قتل رسید. رجوع شود به اخبارالدوله السلجوقیه ص 111، 113، 117، 118، 120
در زبان کنونی نیز سه تار (آلت موسیقی که دارای سه یا چهار سیم است). رجوع شود به ستاره. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ساز طنبور را هم میگویند. (برهان). نام سازی است و ستاره گویندش و نیز سه تار. (آنندراج) (شرفنامه)
در زبان کنونی نیز سه تار (آلت موسیقی که دارای سه یا چهار سیم است). رجوع شود به ستاره. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ساز طنبور را هم میگویند. (برهان). نام سازی است و ستاره گویندش و نیز سه تار. (آنندراج) (شرفنامه)
تاتار است که آن ولایتی باشد از ترکستان که مشک خوب از آنجا آورند. (برهان). تتار و تتر همان تاتار و تتری منسوب بدان. (فرهنگ رشیدی). مخفف تاتار است. (فرهنگ نظام). تاتار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) : نوک سر کلک او قبلۀ درّ عدن خاک سم اسب او کعبۀ مشک تتار. خاقانی. آهو از سنبل تتار چرید نه به مشک است زنده نام تتار. خاقانی. تتاررا موضع اقامت... واد غیرذی زرع است با طول و عرض. دور آن زیادت از هفت هشت ماهه راه است. طرف شرقی با ولایت خطای دارد و طرف غربی با ولایت ایغور و شمال با قرقیز و سلنکای و جنوب با جانب تنکت و تبت. (جهانگشای جوینی). هیچ شک می نکنم کاهوی مشکین تتار شرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن. سعدی. ، ترکان آنجا را (تاتار را) نیز تتار خواند. (از برهان). مردم تاتار. (ناظم الاطباء) : تو گفتی که در خطۀ زنگبار ز یک گوشه ناگه درآمد تتار. (بوستان). که در سینه پیکان تیر تتار بسی بهتر از قوت ناسازگار. (بوستان). همین دیدم از پاسبان تتار دل مرده و چشم شب زنده دار. (بوستان). بهمه معانی رجوع به تاتار و تتر شود
تاتار است که آن ولایتی باشد از ترکستان که مشک خوب از آنجا آورند. (برهان). تتار و تتر همان تاتار و تتری منسوب بدان. (فرهنگ رشیدی). مخفف تاتار است. (فرهنگ نظام). تاتار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) : نوک سر کلک او قبلۀ درّ عدن خاک سم اسب او کعبۀ مشک تتار. خاقانی. آهو از سنبل تتار چرید نه به مشک است زنده نام تتار. خاقانی. تتاررا موضع اقامت... واد غیرذی زرع است با طول و عرض. دور آن زیادت از هفت هشت ماهه راه است. طرف شرقی با ولایت خطای دارد و طرف غربی با ولایت ایغور و شمال با قرقیز و سلنکای و جنوب با جانب تنکت و تبت. (جهانگشای جوینی). هیچ شک می نکنم کاهوی مشکین تتار شرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن. سعدی. ، ترکان آنجا را (تاتار را) نیز تتار خواند. (از برهان). مردم تاتار. (ناظم الاطباء) : تو گفتی که در خطۀ زنگبار ز یک گوشه ناگه درآمد تتار. (بوستان). که در سینه پیکان تیر تتار بسی بهتر از قوت ناسازگار. (بوستان). همین دیدم از پاسبان تتار دل مرده و چشم شب زنده دار. (بوستان). بهمه معانی رجوع به تاتار و تتر شود
غلاف قضیب. (منتهی الارب) ، چین جامه، سر خریطه، گرداگرد ناخن، کنارۀ گوش. حتار اذن، گرداگرد گوش، هرچه فراز گیرد چیزی را گرد وی. ج، حتر، حلقۀ دبر یا آنچه ما بین دبر و قبل است یا خطی که میان خصیتین است، آب چشم، گرداگرد چشم، گوشتی مانند دندان نیش دراقصای دهان شتر، حلقه های رسن در کناره های خرگاه که طنابها را بدان بندند. (منتهی الارب)
غلاف قضیب. (منتهی الارب) ، چین جامه، سر خریطه، گرداگرد ناخن، کنارۀ گوش. حتار اُذُن، گرداگرد گوش، هرچه فراز گیرد چیزی را گرد وی. ج، حُتر، حلقۀ دُبُر یا آنچه ما بین دُبُر و قبل است یا خطی که میان خصیتین است، آب چشم، گرداگرد چشم، گوشتی مانند دندان نیش دراقصای دهان شتر، حلقه های رسن در کناره های خرگاه که طنابها را بدان بندند. (منتهی الارب)
پاک کردن باغ و بستان و کشت زار ازعلف هرزه و خار و خلاشه. (از شرفنامۀ منیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) : باغ دین و کشت دولت را بتیغ کرده از خار و خس اعدا ختار. فرخاری (از فرهنگ جهانگیری). این کلمه و نظائر آن چون مکملی از قبیل ’کردن’ می گیرند قدما آنها را بصورت مصدر معنی کرده اند
پاک کردن باغ و بستان و کشت زار ازعلف هرزه و خار و خلاشه. (از شرفنامۀ منیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) : باغ دین و کشت دولت را بتیغ کرده از خار و خس اعدا ختار. فرخاری (از فرهنگ جهانگیری). این کلمه و نظائر آن چون مکملی از قبیل ’کردن’ می گیرند قدما آنها را بصورت مصدر معنی کرده اند
یوم الستار، جنگی میان بکر بن وائل و بنی تمیم بوده است و در آن قیس بن عاصم قتاده بن سلمه الحنفی را که فارس بکر بود کشتند، شاعر آنان گوید: قتلنا قتاده یوم الستار و زیداً اسرنا لدی معنق. (از معجم البلدان)
یوم الستار، جنگی میان بکر بن وائل و بنی تمیم بوده است و در آن قیس بن عاصم قتاده بن سلمه الحنفی را که فارس بکر بود کشتند، شاعر آنان گوید: قتلنا قتاده یوم الستار و زیداً اسرنا لدی معنق. (از معجم البلدان)
نامی است از نامهای باریتعالی. (منتهی الارب). نامی از نامهای باریتعالی، لوطیان و مقامران نظر به افعال ذمیمۀ خود خدای تعالی را بیشتر به این اسم یاد میکنند. (غیاث) (آنندراج). من صفات الله ومنه یسمون عبد الستار. (اقرب الموارد) : بستاری که ستر اوست پیشم که تا من زنده ام بر مهر خویشم. نظامی. فعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی بخداوندی خود پرده بپوش ای ستار. سعدی
نامی است از نامهای باریتعالی. (منتهی الارب). نامی از نامهای باریتعالی، لوطیان و مقامران نظر به افعال ذمیمۀ خود خدای تعالی را بیشتر به این اسم یاد میکنند. (غیاث) (آنندراج). من صفات الله ومنه یسمون عبد الستار. (اقرب الموارد) : بستاری که ستر اوست پیشم که تا من زنده ام بر مهر خویشم. نظامی. فعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی بخداوندی خود پرده بپوش ای ستار. سعدی
مخفف ستاره باشد که بعربی کوکب خوانند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) ، خیمه ای که بجهت منع مگس و پشه زنند و آن را در این زمان پشه دان گویند. (برهان). پشه بند
مخفف ستاره باشد که بعربی کوکب خوانند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) ، خیمه ای که بجهت منع مگس و پشه زنند و آن را در این زمان پشه دان گویند. (برهان). پشه بند