جدول جو
جدول جو

معنی لتاب - جستجوی لغت در جدول جو

لتاب
(لَ تِ حُ)
دهی از دهستان چرداول، بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام، واقع در سه هزارگزی جنوب خاور چرداول، کنار راه مالرو شیروان. کوهستانی گرمسیر، داری پنجاه تن سکنه، شیعۀ کردی زبان. آب آن از رود خانه چرداول. محصول آنجا غلات و لبنیات و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ص 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شتاب
تصویر شتاب
عجله و تندی در کار و حرکت، چالاکی و سرعت، (بن مضارع شتافتن) شتافتن
شتاب گرفتن: شتاب کردن، عجله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتاب
تصویر کتاب
کاتب ها، نویسندگان، جمع واژۀ کاتب
دبستان، مکتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاب
تصویر تلاب
تالاب، جایی که آب رودخانه یا باران جمع شود، آبگیر، حوض، استخر، برکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتاب
تصویر عتاب
ملامت کردن، سرزنش، گفتن کلمه ای از روی خشم به کسی، خشم گرفتن، درشتی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعاب
تصویر لعاب
بسیار بازیگر، بازیکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتاب
تصویر کتاب
نوشته، اوراق چاپ شدۀ جلد شده، کنایه از قرآن، نامه
کتاب مقدس: کتابی مشتمل بر عهد عتیق (تورات) و عهد جدید (انجیل) و کتاب های دیگر از پیامبران بنی اسرائیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاب
تصویر متاب
بازگشتن به سوی حق، توبه و بازگشت از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشاب
تصویر لشاب
زمینی که در آن آب بایستد و علف و نی بروید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعاب
تصویر لعاب
آب دهن، بزاق
هر مایعی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد
مادۀ شفاف یا رنگین که بر روی کاشی یا ظروف سفالی می دهند
روکش شیشه ای نیمه مذاب بر لایه ای از فلز که نقش محافظ در برابر واکنش های شیمیایی داشته و به عنوان تزئین به کار می رود
آهار
لعاب دادن: پوشش ظریف از لعاب به شیء سفالی یا فلزی دادن، غلیظ شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباب
تصویر لباب
برگزیده و خالص از هر چیز، لب، مغز چیزی مانند مغز بادام، گردو و امثال آن ها، عقل
فرهنگ فارسی عمید
(اِحْ)
لازم و واجب کردن کاری بر کسی. (منتهی الارب) ، میل کردن بکسی، از دین برگشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لعاب
تصویر لعاب
آب دهن که روان باشد بسیار بازیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواب
تصویر لواب
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاب
تصویر لهاب
تشنگی، زبانه زدن، آفرازه
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن آب ایستاده ودر وی علف و نی بروید باتلاق، آب آلوده و کثیف مانند آب کشتارگاه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصاب
تصویر لصاب
جمع لصب، تنگه ها خرد شکاف ها
فرهنگ لغت هوشیار
پتت (توبه)، گره گشایی، باز مهربانی بازگشتن از گناه، بازگشت از گناه توبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغاب
تصویر لغاب
تیر هیچکاره، پر زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزاب
تصویر لزاب
درخت ارس سرو کوهی، جمع لزب، اندک ها
فرهنگ لغت هوشیار
اوراق چاپ شده جلد دار جمع کاتب، نگاشتن لفظ بحروف هجاء در چیزی، دبستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتاح
تصویر لتاح
چیر کار زیرک: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتوب
تصویر لتوب
لتب بنگرید به لتب
فرهنگ لغت هوشیار
ناب برگزیده خالص و برگزیده از چیزی نفیس: باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب. (مولوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتب
تصویر لاتب
پای بر جا استوار، بر چفسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتاب
تصویر قتاب
درد روده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاب
تصویر عتاب
خشم گرفتن، ناز کردن، یاد کردن خشم را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
جستن و خواستن امری پیش از وقت آن، عجله، دستپاچگی، تندی، تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
((شِ))
عجله، چالاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتاب
تصویر عتاب
((عُ))
خشم گرفتن، سرزنش کردن، عتیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتاب
تصویر کتاب
((کُ تّ))
جمع کاتب، نویسندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتاب
تصویر کتاب
((کِ))
نوشته، مکتوب، مجموعه چاپی یا خطی از موضوعات مختلف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لباب
تصویر لباب
((لُ))
خالص و برگزیده از هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
عجله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کتاب
تصویر کتاب
نسک، ماتیکان، نوشتار
فرهنگ واژه فارسی سره