جدول جو
جدول جو

معنی لبوب - جستجوی لغت در جدول جو

لبوب
(لُ)
جمع واژۀ لب. (منتهی الارب) : حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت. (سندبادنامه ص 122)
لغت نامه دهخدا
لبوب
جمع لب، مغز ها دانه ها جمع لب دانه ها مغزها: حبوب و لبوب نضج و نمانیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لبیب
تصویر لبیب
(پسرانه)
عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لباب
تصویر لباب
برگزیده و خالص از هر چیز، لب، مغز چیزی مانند مغز بادام، گردو و امثال آن ها، عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبوب
تصویر حبوب
حبّ ها، دانه های گیاهان، بذرها، قرص ها، جمع واژۀ حبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبوس
تصویر لبوس
لبس ها، جامه ها، پوشیدنی ها، پوشاک ها، جمع واژۀ لبس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلبوب
تصویر جلبوب
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، لوک، غساک
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
به دانایی ستوده. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد به دانایی و عقل ستوده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بعیر ملبوب، شتر پالان بسته. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر پیش بند پالان بربسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نیک سیاه از مو و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
لغت نبطی است و به اندلس حریف الاملس بحای مهمله و در بلاد دیگر عصا هرمس و خصی هرمس بخای معجمه و صاد مهمله و دیسقوریدوس در رابعه نوشته که آنرا الیثور رسطس و بعضی برسانیون و بعضی اربوطانون نامند. و آنرا خواصی طبی است. (از مخزن الادویه ص 231). و رجوع به سلمه و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دانۀ خستۀ کنار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
فریبنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). یقال: رجل خلبوب
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
رباینده (مذکر و مؤنث در وی یکسان است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
نای. (منتهی الارب). مزمار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مأخوذ از تازی، حروف ملبوب، سه حرف از الفبا را گویند که در تلفظ حرف اول و آخر آنها یکی است یعنی میم و نون و واو. (ناظم الاطباء). رجوع به ’حرف ملبوبی’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لحوب
تصویر لحوب
روشن شدن راه، فراخ گشتن راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتوب
تصویر لتوب
لتب بنگرید به لتب
فرهنگ لغت هوشیار
بخرد: خردمند عاقل خردمند بخرد جمع البا: لب شیرین لبانرا خصلتی هست که غارت میکند لب لبیبان. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبوه
تصویر لبوه
ماده شیر شیر ماده مادینه اسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبلب
تصویر لبلب
همسایه دوست دوست خوشرفتار، سر سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبون
تصویر لبون
شیر ده، شیر باره شیر دوست شیردار (میش شتر) جمع لبان لبن لبائن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبول
تصویر لبول
فرانسوی لپک کوچکترین بخش اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبوس
تصویر لبوس
بسیار جامه، زره، پوشاک جامه
فرهنگ لغت هوشیار
ناب برگزیده خالص و برگزیده از چیزی نفیس: باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب. (مولوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبوب
تصویر دبوب
داهار گاباره (غار)، فربه، سخن چین، زخم خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبوب
تصویر قبوب
بانگ دشمنی، پژمردگی ترنجیدگی، خشک شدن خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبوب
تصویر غبوب
جمع غب، آبراهه ها خیزاب ها دره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبوب
تصویر شبوب
فروزینه، گوسفندجوان گاوجوان، آراینده، نیرودهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوب
تصویر تبوب
مهلکه، بیابان خطرناک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حب، دانه ها گویه ها جورتک بنشن، جمع حبه وحب دانه های نباتات دانه های عدس و نخود و لوبیا و باقلا و مانند آنها، جمع حبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
ناپسری، گله گاو پدرام، جمع رب، جبه ها شیره ها خداوند صاحب مالک، مخدوم، خدا پروردگار جمع ارباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلبوب
تصویر صلبوب
نای که نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبوب
تصویر حلبوب
سلمه سرمک، موی سیاه سلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلبوب
تصویر جلبوب
گیاهی است که بر درخت پیچد عشقه حبل المساکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبود
تصویر لبود
کنه، جمع لبد، نمد ها خوی گیر ها ماندگار شدن، به زمین چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار