جدول جو
جدول جو

معنی لبنانی - جستجوی لغت در جدول جو

لبنانی
(لُ نی ی)
منسوب به لبنان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبحانی
تصویر سبحانی
الهی، ربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبرانی
تصویر عبرانی
عبری، زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامانی
تصویر لامانی
چاپلوسی، هرزه گویی، بی ایمانی، لاف و گزاف، دروغ، چاپلوس، لاف زننده،
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نی یَ)
فرقه ای از غلاه شیعه که پیرو بنان سمعان تمیمی بودند. اعتقاد آنان بر این بود که باری تعالی در علی حلول کرد و پس از وی در پسرش محمد بن حنیفه و پس از او در پسرش ابوهاشم و پس از او در بنان و نیز گویند: خداوند نیز فناپذیر است بجز ’وجه خدا’ بدلیل آیۀ و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام در آیۀ 27 سورۀ الرحمان. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
آلبانیا، نام دولتی کوچک از بالکان بساحل آدریاتیک با 831000 مردم، و از شهرهای بزرگ آن اسکوتاری و دوراتسو (دورس) است، این مملکت از سال 1912 میلادی مستقل شده است، زبان این قوم شعبه ای از زبانهای آریائیست، و ارناوود نام دیگر این قوم است
نام ایالتی قدیم از قفقاز بجائی که امروز شیروان و لگزستان و داغستان واقع است، و در زمان ساسانیها یکی از چترپتی های ایران بشمار می آمده، و آن را آگووانی نیز میگفتند
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلجان، که قریه ای است در نزدیکی کمسان. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
طعامی است ترکان را. (شرفنامۀ منیری) (از آنندراج). و برخی گویند حلوایی است. (آنندراج) : حلوای بلبلانی تا نخوری ندانی. (رشیدی) ، دادن و بخشیدن. (از اقرب الموارد). بل ّ. و رجوع به بل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
آنکه بلبان بنوازد. (از آنندراج) :
شوخ بلبانی که چو شیرینی جانی
کان شکر و قند ملاحت به لبانی.
سیفی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
احمد. دو بیت ذیل از او در ترجمان البلاغۀ رادویانی آمده است:
گشتم جهان و دیدم میری را
بر نیم نان دو جای زده مسمار
کز بیم بخل او به دوصد فرسنگ
گنجشک بر زمین نزند منقار
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ابوالحسین عمر بن حسن بن مالک شیبانی. رجوع به ابوالحسین در همین لغت نامه و فهرست ابن الندیم ص 166 و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 92 س 5 و الاوراق ص 234 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به اسنی یا اسنی شهری بصعید مصر. (منتهی الارب). و رجوع به اسنا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
آبادانی
لغت نامه دهخدا
(حُ نی ی)
ابوسعید عبدالله بن بشر الحبرانی السکسکی. در عداد شامیان بشمار آید و به عبدالله بن ابی اماس معروف است. و ابوعبده حداد و محمد بن حمران از وی روایت کنند. او ساکن بصره بود. (سمعانی 153 ب)
ابوراشد. احضر نام داشت و بعض اصحاب پیغمبر را دریافت. و از شامیان محسوب است و مردم آنجا از وی روایت کنند. (سمعانی 153ب). رجوع به حبران شود
لغت نامه دهخدا
(حُ بُ نی ی)
نسبت ابوخلیس یونس بن میسره بن خلیس حبلانی است که از اهل شام بود. گویند ابوعبدالله نیز کنیت داشت. وی از ام الدرداء روایت کرده است و اوزاعی از او. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ نی ی)
منسوب به حرّان، شهری به شام به جزیره ابن عمر بر خلاف قیاس. حرنانیان همان صابئین باشند. رجوع به حرّانی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
رانندگی هواپیما. هوانوردی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نسبت است به بزنان که قریه ای است به مرو نزدیک بشهر و بمنزلۀ محله ای از آن، و فعلاً خراب است. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی). جماعتی از بزرگان بدانجا منسوب هستند ازجمله: احمد بن بندون بن سلیمان که از روات بود ولی در ادب تبحری بیشتر داشت. وی از اصمعی روایت میکرد. (از لباب الانساب) (از معجم البلدان) ، قهر کردن. (آنندراج). تطاول کردن. (از اقرب الموارد). تطاول کردن و غالب شدن بر کسی. (ناظم الاطباء) ، سخت گرفتن. (آنندراج) ، مقهور کردن و دارگیر نمودن. (ناظم الاطباء). مقهور کردن. (المصادر زوزنی) ، کار کردن. (آنندراج) ، بزا (کجی پشت) گردیدن. (ناظم الاطباء). مبتلا به بیماری بزا شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
بارزد. بیرزد. قنه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لُ نی یَ)
حاجهٌ لبنانیه، (منسوباً) ، حاجت بزرگ و سترگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جبل لبنان یا کوه لبنان، نام کوهستان سوریه که به داشتن درختان سدر عالی مشهور است و بموازات دریا بطول 130 هزار گز کشیده شده و مرتفعترین قلۀ آن سه هزار گز بلندی دارد. یاقوت گوید: نام کوهی که از عرج که میان مکه و مدینه است تا به شام کشیده است و مشرف بر حمص است و آن قسمت که به اردن است جبل الجلیل و آن قسمت که به دمشق است سنیر و به حلب و حماه و حمص، لبنان نام دارد و از آنجا به انطاکیه و مصیصه متصل شود و آنجا لکام نام گیرد و سپس به ملطیه و سمیساط و قالیقلا تا بحر خزر کشیده شود و آنجا قبق خوانده شود و گویند در این کوه هفتاد زبان متکلم باشند و هر صاحب زبانی زبان دیگری درنیابد مگر ترجمان. و در این کوه ناحیتی است به حمص جلیل و در آن انواع میوه ها و زروع باشد بی آنکه کشت کنند و از صلحای ابدال بدانجا مقیم باشند. (معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی در ذکر کوه البرز گوید: کوه عظیم است متصل باب الابواب... طرف غربش که به جبال گرجستان پیوسته است کوه لگزی خوانند و در صورالاقالیم آمده که در کوه لگزی امم فراوان میباشد چنانکه بهفتاد و چند زبان سخن میگویند و در آن کوه عجایب بسیار میباشد و چون بشمشاط و ملطیه رسد قالیقلا خوانند و چون به انطاکیه و مصیصه رسد لکام گویند و آنجا فارق است میان شام و روم و چون به میان حمص و دمشق رسد لبنان خوانند و چون بوسط مکه و مدینه رسد عرج گویند. (نزهه القلوب چ اروپا صص 191-192). و هم او در ذکر عجایب آرد: و دیگر در عجایب المخلوقات آمده که در حمص شام کوهی است که آن را لبنان خوانند از همه نوعی در آنجا میوه هست خودروی و بی آنکه آن را کسی تیمار کندثمرۀ نیکو دارد اما طعم و بویش آنجا نیکو نبود و چون از آنجا بیرون برند و بر نهر الثلج بگذرانند بوی و طعم خوش گیرد. (نزههالقلوب چ اروپا ص 289). در عقدالفرید ذیل عنوان ’ ومن وحی اﷲ تعالی الی انبیائه’ آمده: مما اوحی اﷲ تعالی الی موسی فی التوراه: یا موسی بن عمران یا صاحب جبل لبنان. انت عبدی و انا الهک الدیان لاتستذل الفقیر و لاتغبط الغنی (بشی ٔ یسیر) و کن عند ذکری خاشعاً و عند تلاوه و حیی طائعاً اسمعنی لذاذه التوراه بصوت حزین. (عقدالفرید ج 3 ص 91). چنانکه گفته شد چوب سدر از جبل لبنان آرند و در کتیبۀ داریوش بزرگ آنجا که گوید: پر کردن محل از ریگ و ساختن آجر کار مردم اکد بود چوب سدر که استعمال شده آن را از محلی آورده اند که کوه نامیده میشود، مراد از کوه همین جبل لبنان است. (ایران باستان ج 2 ص 1605 و 1560). صاحب برهان گوید: نام کوهی نزدیک حمص که مسکن فقرا و اولیأاﷲ و اقطاب است. (برهان) :
سنگریزۀ کوه رحمت برده اند از بهر کحل
دیده بانانی که عرش از کوه لبنان دیده اند.
خاقانی.
یکی از صلحای جبل لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور بجامع دمشق درآمد. (گلستان).
عابدی در کوه لبنان بد مقیم
در بن غاری چو اصحاب الرقیم.
بهائی.
- جبل لبنان، جبل عامل. در قاموس کتاب مقدس آمده است که، لبنان (سفید) شامل دو سلسله است که یکی لبنان و دیگری کوه شرقی است که در یوشع (13:5) لبنان شرقی نامیده شده است که رومانیان و یونانیان آن را انتیبنس نامند. اما بقعۀ لبنان همان بقاع است (یوشع 11:17) که یونانیان و رومانیان آن را سیلی سوریه (؟) (سوریۀ وسطی) نامند. اما لبنان از طرف شمال نهر کبیر ابتدا کرده نود میل جغرافی از شمال به جنوب و مسافت یک میل به طرف مغرب به محاذی ساحل دریا امتداد یافته به نهر قاسمیه منتهی میشود و ارتفاع کوه مکمل 10200 قدم و ارتفاع صنین 8500 و جبل الکنیسیه 6700 و کوه باروک 6500 قدم و مکمل باقی میماند و سراشیب غربی سرازیریش کمتر از شرقی می باشد و بیشتر حاصل خیز و بارآور است دارای دشتها و دره های عمیقه و زراعات و سکانش بسیار بر خلاف سراشیب شرقی و ساکنانش کم و در لبنان انواع حبوب و اقسام درختها و گلها کاشته میشود. (سرود 4:11). اما کوه شرقی در برابر لبنان است و از مدخل حماه که موضعش دشت جنوب شرقی میباشد از حمص تا به جبل شیخ امتداد دارد. ملاحظه در حرمون سراشیبی غربی این کوه بسیار سرازیر است به خلاف شرقی که متدرجاً به دشت دمشق امتداد یابد این کوه ساکنانش قلیل و چندان بارآور نیست و از هر یک این دو سلسله نهرهای کبیر و رودهای عظیم تشکیل یابد همچو رود کبیر و عاصی و لیطانی و یردی واعوج و نهر بارود و ابوعلی و نهر اولی در این دو سلسله چشمه سارهای بسیار دیده شود خصوصاً در لبنان و بقاع خلاصه در قدیم الایام حویان و جبنیان در لبنان سکونت میداشتند (داود 3:3 یوشع 13:5 و 6) و کوه نشینان جلیل را بنا کردند و خدای تعالی لبنان را نیز در جزو سایر املاک قسمت بنی اسرائیل کرده بود اما ایشان آن را بتصرف نیاوردند (یوشع 13:2-6 داود 3:1-13) و در تحت تسلط و اقتدار فینیقیان بود (اول پادشاهان 5:2-6 و عزرا 3:7) در ایام داود و سلیمان اسرائیلیان در حق این کوه معرفت پیدا کرده مناظر نیکو و حاصل های پرفایده علی الخصوص سرو آزادش در انظار ایشان نهایت اهمیت را پیدا کرده (سرود 5:15) و علاوه بر آن شرابی که در آنجا بعمل می آید (هو 14:7) و آب گوارای سرد و برف نیکو (18:14) در ایشان تأثیر بسیار کرد و نویسندگان ملهمه کتاب مقدس بسیار اوقات بدان اشاره کرده اند (مزامیر29:5 و 6 و 72:16 و 104:16-17 اش 35:2 60:13 زک 11:1 و 2) قوم اسرائیل بعد از مدتهای دراز حرمون و کوه شرقی را بتصرف درآورده اند (اول تواریخ ایام 5:23) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(لُنَ)
کشور لبنان، آرام. (در توریه). سوریه. متصرفیه فی بلاد سوریا استقلت بادارتهاالداخلیه سنه 1277 هجریه. یعین متصرفها بانتخاب الباب العالی و تصدیق الدول. یحدها شمالا و غرباً ولایه بیروت و شرقاً و جنوباً ولایه الشام مساحتها 2200 میل مربع و عدد سکانها 250 الف نسمه و ارضها جبلیه خصبه جدامن اخصب جبال سوریا و هواؤها فی غایه الجوده و بها عده مدارس و اهلها مسیحیون و متاوله و دروز. (منجم العمران، ذیل معجم البلدان). رجوع به سوریه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
به پارسی قدیم همان لبنان است. (ایران باستان ج 2 ص 1607)
لغت نامه دهخدا
(لَ نی ی)
منسوب به لبوان، بطنی از معافر و آن لبوان بن مالک بن الحرث است. (انساب سمعانی ورق 494)
لغت نامه دهخدا
(لُمْ)
رفیع الدین. از شعرای مشهور اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری ایران و اهل قریۀ لنبان نزدیک اصفهان است. او را دیوانی است مرتب. این دو بیت از قصیده ای که در مدح فخرالدین زید بن حسن الحسینی سرود، نقل میشود:
جانا حدیث عشق ندانی کجا رسد
هرگز بود که دولت وصلت مرا رسد
من خود کیم که دولت وصلت طمع کنم
اینم نه بس که دوری هجرت به ما رسد.
(قاموس الاعلام ترکی).
رجوع به رفیع الدین شود
لغت نامه دهخدا
(لُمْ)
منسوب به لنبان، محلتی از اصفهان. منسوب به باب لنبان که محلۀ بزرگی است در اصفهان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
لاف و گزاف گفتن: والله که مبارکم درین خدمت دانی تو که نیست لاف و لامانی. (کمال اسماعیل لغ) لام آوردن، حیله کردن تزویر کردن: خلق خوشبوی تو با شاه ریا حین می گفت کای گل تازه قبا باز چه لام آوردیک (شمس طبسی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
یهودی مرد، زبان یهودی عبری یهودی جمع عبرانیون عبرانیین، زبان یهود عبری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سمنان از مردم سمنان اهل سمنان، لهجه ای که مردم سمنان بدان سخن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبحانی
تصویر سبحانی
خدایی الهی ربانی خدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربذانی
تصویر ربذانی
یاوه باف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبانی
تصویر بلبانی
سه چنگی سازنده بلبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامانی
تصویر لامانی
لاف و گزاف دروغ، چاپلوس، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبحانی
تصویر سبحانی
((سُ))
الهی، خدایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبرانی
تصویر عبرانی
((ع ِ))
عبری، یهودی، زبان یهود
فرهنگ فارسی معین