جدول جو
جدول جو

معنی لبس - جستجوی لغت در جدول جو

لبس
جامه، پوشیدنی، پوشاک
تصویری از لبس
تصویر لبس
فرهنگ فارسی عمید
لبس
(لِ)
جامه. پوشش. (منتهی الارب). پوشاک. لباس:
نه لبسی نکو و نه مال و نه جاه
پس این غنجه کردن ز بهر چراست.
خفاف.
به دست شرع لبس طبع میدر گر خردمندی
به آب عقل حیض نفس میشوی ار مسلمانی.
خاقانی.
چو طاوست چه باید لبس اگر باز هوا گیری
چو خرگوشت چه باید حیض اگرشیر نیستانی.
خاقانی
گفت لبسش گر ز شعر ششتر است
اعتناق بی حجابش خوشتر است.
مولوی.
چو طاعت کنی لبس شاهی مپوش
چو درویش مخلص برآور خروش.
سعدی.
اگر بر کناری برفتن بکوش
وگر در میان لبس دشمن بپوش.
سعدی.
- لبس العظم، ضریع. رجوع به ضریع شود.
- لبس الکعبه، پوشش خانه.
- لبس الهودج، پوشش آن. کجاوه پوش. (منتهی الارب).
، پوست تنک سر. سمحاق، نوعی از جامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لبس
پوشیدنی، پوشاک
تصویری از لبس
تصویر لبس
فرهنگ لغت هوشیار
لبس
((لَ))
پوشانیدن امر بر کسی، مشتبه ساختن، شبهه اشکال، مکر، حیله
تصویری از لبس
تصویر لبس
فرهنگ فارسی معین
لبس
((لِ))
جامه، لباس
تصویری از لبس
تصویر لبس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلبس
تصویر تلبس
لباس پوشیدن، پوشیده شدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبق
تصویر لبق
چرب زبان، زیرک، ماهر، نرم خویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبد
تصویر لبد
پشم و موی پر پشت و درهم رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبس
تصویر عبس
هشتادمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۲ آیه
اعمی
اخم کردن، رو ترش کردن، اخم، چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو می افتد، تجهّم، ترش رویی، عبوس، سخت رویی، تندرویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبن
تصویر لبن
شیر حیوان ماده، شیر زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبه
تصویر لبه
لب مانند، کناره و لب چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبس
تصویر حبس
زندان، بازداشتن، زندانی کردن، بازداشت
حبس ابد: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید تا آخر عمر در زندان باشد
حبس مؤبد: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید تا آخر عمر در زندان باشد، حبس ابد
حبس انفرادی: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن جدا از سایر زندانیان باشد
حبس با اعمال شاقه: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن کارهای دشوار انجام بدهد
حبس بول: عارضه ای که در آن انسان نمی تواند ادرار کند، مسدود شدن مجرای ادرار، شاش بند، حبس البول
حبس تادیبی: در علم حقوق حبس برای جنحه که مدت آن چند ماه و حداکثر سه سال است
حبس تکدیری: در علم حقوق حبس برای بزه های کوچک از دو تا ده روز
حبس مجرد: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن جدا از سایر زندانیان باشد، حبس انفرادی
فرهنگ فارسی عمید
(لَ بَ سَ)
تره ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ)
شک. یقال فی الامر لبسهٌ، ای شبهه. (منتهی الارب). شبهه. سوسه
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
یک نوع پوشیدن. (منتهی الارب). حالت لباس پوشیدن، نوعی از جامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ / حُ لَ بِ)
دلاور. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، شیر. اسد. (منتهی الارب) ، ملازم چیزی که از وی جدا نشود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
خردل برّی است. (فهرست مخزن الادویه). رستنی را گویند که به ترکی قچی خوانند و با ماست خورند و بعضی گویندلبسان خردل صحرائی است. (برهان). شبرق. حشیشه البزار خفج. صاحب اختیارات بدیعی گوید: خردل بری خوانند و آن در صفت مانند خردل است نه بطبیعت و آن حرارت که خردل داشته باشد ندارد دربطینه اجنه خوانند. مؤلف گوید به ترکی قجی خوانند. و آن ترۀ بری بود از حماض غذا بیشتر دهد و نیکوتر از وی بود بمعده، چون بپزند و بخورند. و شریف گوید چون بپزند و طبیخ آن طفلانی که از ضعف اعصاب و برودت براه نتوانند رفت چون در آن نشانند نافع بود و تخم وی چون سحق کنند و با شیر بسرشند و بر روی مالند کلف و نمش و برص ببرد و حسن زیادت کند و لون را نیکو گرداند و اگر بدان ادمان کنندکلف و نمش و برص زایل کند و اگر از تخم وی لعوقی سازند و به ناشتا لعق کنند سرفۀ کهن را نافع بود و چون با شراب صرف بیاشامند یا با میپختج سنگ بریزاند
لغت نامه دهخدا
(لَ)
داهیهٌ لبساء، سختی و بلای نیک بد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلس
تصویر بلس
مرجمک از دانه های خوردنی پلت عدس بلسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبسه
تصویر لبسه
جامه پوشیدن در بر کردن پوشیدگی نا آشکارایی
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه، دوساب شیره گروه مردم بسیار بارانی آسمان بارانی شیره خرما دوشاب خرما، شیره انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبس
تصویر خبس
به مشت گرفتن، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبس
تصویر حبس
بازداشتن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبس
تصویر جبس
افسرده، ترسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربس
تصویر ربس
کار زشت، بسیار زدن با دست، پر کردن مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبساع
تصویر لبساع
سختی پتیار
فرهنگ لغت هوشیار
تره بیابانی بلبشو بل بشو هرج و مرج شلوغیی که در آن کسی بفکر کسی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبس الکعبه
تصویر لبس الکعبه
جامه خدایخانه پوشش خدایخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبسان
تصویر لبسان
یونانی تازی گشته سپندان دشتی از گیاهان گونه ای خردل خردل صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
آمیخته و مبهم گردیدن کار، لباس پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبس
تصویر حلبس
شیر، دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
((تَ لَ بُّ))
لباس پوشیدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لباس
تصویر لباس
پوشاک، جامه، تن پوش، رخت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حبس
تصویر حبس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
جامه پوشی، آمیختگی، ابهام، تلبیس، جامه پوشیدن، لباس پوشیدن، ملبس شدن، مبهم شدن، آمیخته شدن، اشتباه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد