جامه. پوشش. (منتهی الارب). پوشاک. لباس: نه لبسی نکو و نه مال و نه جاه پس این غنجه کردن ز بهر چراست. خفاف. به دست شرع لبس طبع میدر گر خردمندی به آب عقل حیض نفس میشوی ار مسلمانی. خاقانی. چو طاوست چه باید لبس اگر باز هوا گیری چو خرگوشت چه باید حیض اگرشیر نیستانی. خاقانی گفت لبسش گر ز شعر ششتر است اعتناق بی حجابش خوشتر است. مولوی. چو طاعت کنی لبس شاهی مپوش چو درویش مخلص برآور خروش. سعدی. اگر بر کناری برفتن بکوش وگر در میان لبس دشمن بپوش. سعدی. - لبس العظم، ضریع. رجوع به ضریع شود. - لبس الکعبه، پوشش خانه. - لبس الهودج، پوشش آن. کجاوه پوش. (منتهی الارب). ، پوست تنک سر. سمحاق، نوعی از جامه. (منتهی الارب)