مکث. پاییدن. پای داشتن. مقابل سرعت و شتاب. درنگ. درنگی. انتظار. دیر کردن. درنگ کردن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی). مکث کردن. لباث. (منتهی الارب). لباثه. لبیثه. (منتهی الارب) : ابوعلی کس فرستاد و گفت لبث (و) انتظار از حد گذشت و کار بغایت رسید و دشمن ظفر یافت و خانه از دست شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 119). و لشکر مغول تا به در اصفهان آمدند و از آنجا بتعجیل تمام بی هیچ لبث و مکث در مدت سه شبانروز به ری راندند. (جهانگشای جوینی)
مکث. پاییدن. پای داشتن. مقابل سرعت و شتاب. درنگ. درنگی. انتظار. دیر کردن. درنگ کردن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی). مکث کردن. لباث. (منتهی الارب). لباثه. لبیثه. (منتهی الارب) : ابوعلی کس فرستاد و گفت لبث (و) انتظار از حد گذشت و کار بغایت رسید و دشمن ظفر یافت و خانه از دست شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 119). و لشکر مغول تا به در اصفهان آمدند و از آنجا بتعجیل تمام بی هیچ لبث و مکث در مدت سه شبانروز به ری راندند. (جهانگشای جوینی)
نرم خوی، زیرک، چربزبان، زیرکانه زیرک ماهر حاذق، چرب زبان چرب سخن، ماهرانه زیرکانه: زخم کرد این گرگ و از عذر لبق آمده کانا ذهبنا نستبق. (مثنوی. نیک. 323: 2)
نرم خوی، زیرک، چربزبان، زیرکانه زیرک ماهر حاذق، چرب زبان چرب سخن، ماهرانه زیرکانه: زخم کرد این گرگ و از عذر لبق آمده کانا ذهبنا نستبق. (مثنوی. نیک. 323: 2)