جدول جو
جدول جو

معنی لایعقل - جستجوی لغت در جدول جو

لایعقل
در نمی یابد فهم نمی کند، نادان بی خرد: هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل بصورتی ندهد صورتیست لایقعل. (سعدی. کلیات) نادان، بیخرد، بی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
لایعقل
((یَ قِ))
نادان، بی خرد
تصویری از لایعقل
تصویر لایعقل
فرهنگ فارسی معین
لایعقل
بی عقل، بی خرد
تصویری از لایعقل
تصویر لایعقل
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لا یعقل
تصویر لا یعقل
خردش کار نمی کند پی نمی برد بی خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاینحل
تصویر لاینحل
ناگشودنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از با عقل
تصویر با عقل
بخرد خرد ورز عاقل باخرد خردمند مقابل بی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایزقل
تصویر ملایزقل
یهودی، فرد پول دار و خسیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایعلم
تصویر لایعلم
نادان، بی عقل، جاهل، بی سواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایزال
تصویر لایزال
زوال ناپذیر، بی زوال، جاوید، ابدی
فرهنگ فارسی عمید
مفرد مذکر مخاطب از فعل مضارع موکد بنون تاکید خفیفه) البته شتاب مکن: آنکه استادان گیتی برحذر باشند از و تو بنادانی مرو نزدیک او لاتعجلن. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
بی معنی پوچ: گفتار لایعنی را که بازاریان نیز از آن حذر نمایند بنیاد نهاده است. توضیح در تداول لا یعنی را بفتح یا و کسر نون هم تلفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
نمی داند، نادان: گفت: سعدی چگونه همی بینی این دیبای معلم برین حیوان لایعلم ک (گلستان) یا سفیه لایعلم. سبک عقل نادان. نادان
فرهنگ لغت هوشیار
ساقط نشود نیفتد. یا لایسقط المیسور بالمسعور. اصطلاحی است رایج میان فقهاء یعنی: تکلیف آسان بتکلیف دشوار ساقط نگردد
فرهنگ لغت هوشیار
دایم ابدی سرمدی پایدار: همه تخت وملکی پذیرد زوال بجز ملک فرمانده لایزال. (سعدی. کلیات. چا. معرفت 183)، یکی از صفات خدای تعالی: ناکریز جملگان حی قدیر لایزال ولم زیزل فرد بصیر. (مولوی)، دایما پیوسته: ولیکن زخر بارش افتاد و ماند گرانبار بر پشت تو لایزال. (ناصرخسرو) یا لایزالی. سرمدی ابدی، الهی: می ده که گر چه نامه سیاه عالم نومید کی توان بود از لطف لایزالی ک (حافظ) یا کوس لایزالی کوفتن، حاضر شدن در صف محشر و کوچیدن از عالم خاک بجهان باقی: چو فردا پیش آن ایوان عالی فروکوبند کوس لایزالی... (اسرارنامه) جاوید، پایدار، دائم، ابدی
فرهنگ لغت هوشیار
منعزل نمیشود، معزول ناشونده، وکیلی که هیچ گاه او را از شغل وکالت بر کنار نتوان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گشوده نمی شود حل نمیگردد، ناگشودنی چاره ناپذیر. یا مساله لاینحل. مساله ناگشودنی. گشوده ناشدنی، حل ناشدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاینحل
تصویر لاینحل
((یَ حَ))
حل ناشودنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایعلم
تصویر لایعلم
((یَ لَ))
نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایزال
تصویر لایزال
((یَ))
ابدی، پایدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاینحل
تصویر لاینحل
حل نشدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایعنا
تصویر لایعنا
بی معنی، یاوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لااقل
تصویر لااقل
دست کم
فرهنگ واژه فارسی سره
آنکه عقل ندارد دیوانه خل بیخرد بیهوش مقابل باعقل عاقل خردمند بخرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایعد
تصویر لایعد
بی شمار، بسیار، بی اندازه، بی حساب، بی مر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لااقل
تصویر لااقل
کمیست باری دست کم دست کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایعد
تصویر لایعد
شمرده نمیشود، بی شمار بیحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لااقل
تصویر لااقل
((اَ قَ))
دست کم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایعد
تصویر لایعد
((یُ عَ دّ))
بی شمار، بی حد، فزون از شمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لااقل
تصویر لااقل
دست کم، کمتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایق
تصویر لایق
شایسته، سزاوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقلتر، خردمندتر، داناتر
فرهنگ لغت هوشیار
دست کم باری کمتر: رسول الله صلی الله علیه وسلم می گفتی: اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ولااقل من ذلک. مرا یک چشم زدن باخود باز مگذار و کم از آن
فرهنگ لغت هوشیار
برازنده سزاوار شایسته در خور: سلجوق... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری، جمع لایقین. درخور، سزاوار، شایان، شایسته، زیبا، برازنده، جدیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایق
تصویر لایق
((یِ))
سزاوار، شایسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقل تر، خردمندتر
فرهنگ فارسی عمید