جدول جو
جدول جو

معنی لایطاق - جستجوی لغت در جدول جو

لایطاق
(یُ)
مرکّب از: لا + یطاق، که تاب نتوان آوردن.
- تکلیف مالایطاق، تکالیف تحمل ناکردنی
لغت نامه دهخدا
لایطاق
تحمل نمیشود، تحمل ناکردنی: تکلیف لایطاق
تصویری از لایطاق
تصویر لایطاق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لایزال
تصویر لایزال
زوال ناپذیر، بی زوال، جاوید، ابدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالایطاق
تصویر مالایطاق
آنچه فوق طاقت است، غیرقابل تحمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارطاق
تصویر چارطاق
چهارطاق، سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد، خیمۀ چهار گوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایناک
تصویر لایناک
پر گل و لای
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه، در 9/5هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 3/5هزارگزی خاور شوسۀ ارومیه بمهاباد، با 99 تن سکنه، آب آن از قنات و چشمه، محصول آنجا غلات وچغندر و توتون و کشمش و حبوبات، شغل اهالی زراعت و راه آن ارابه روست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حمدالله مستوفی در ذکر مواضع ولایت ارمن آن را یادکرده و نویسد: علفزار بسیار نیکو است و آبهای فراوان و شکارگاههای بسیار دارد و ارغون خان مغول در آنجا سرای ساخته و بیشتر تابستان آنجا بودی حقوق دیوانیش ششهزار و پانصد دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 101)
لغت نامه دهخدا
ییلاق، یایلاغ، جای تابستانی: تا یایلاق و قشلاق شما بسیار گردد، (رشیدی)، چون از آن گریوه می گذرند همه صحرای مرغزار و یایلاق است، (جامع التواریخ رشیدی)، از اینجا به سرعت تمام روانه گشته به پای دماوند راند و آنجا منتظر جواب بایدو بنشست و موسم یایلاق در آن حدود گذرانید، (تاریخ مبارک غازانی)، به وقت عزیمت به یایلاق و قشلاق ساوریها زیادت از آش می نهادند، (تاریخ مبارک غازانی ص 328)،
- یایلاق کردن، به یایلاق رفتن و تابستان در آنجا گذراندن: لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود و یایلاق در شترکوه کرد، (تاریخ مبارک غازانی)، شهزاده انبارجی و لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود یایلاق در شترکوه کرد، (تاریخ مبارک غازانی ص 36)، و به راه سلطان میدان به فیروزکوه بیرون آمد و به دماوند یایلاق کردند، (تاریخ غازانی ص 41)،
- قشلاق و یایلاق کردن، به قشلاق و یایلاق رفتن و زمستان را در قشلاق و تابستان را در یایلاق گذراندن: و همچنین لشکری که با پسر او ساربان برکنار آمویه و بادغیس و شبورغان قشلاق و یایلاق میکردند، (تاریخ غازانی ص 26)
لغت نامه دهخدا
نام شهری واقع در 98 هزارگزی شمال شرقی تریست، دارای 23000 سکنه
لغت نامه دهخدا
(یُ)
مرکّب از: لا + یباع، نافروختنی. که فروخته نمیشود:
کنم دفتر عمر وقف قناعت
نویسم به هر صفحه ای لایباعی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه تبریز و مراغه میان اصفهان و خسروشاه در 22 هزارگزی تبریز
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مرکّب از: لا + یزال، جاوید. پایدار. دائم. ابدی. سرمدی. بی زوال:
بنده چون خداوند خود نباشد
نه چیز زوالی چو لایزالی.
ناصرخسرو.
ولیکن ز خر بارش افتاد و ماند
گرانبار بر پشت تو لایزال.
ناصرخسرو.
آنکه پس از این همیشه باشد. صاحب غیاث اللغات گوید: در صفت حق تعالی واقع شود. بجهت اظهار کمال بی زوال او یعنی الحال بی زوال است و در استقبال هم بی زوال خواهد ماند. (غیاث) :
نیست پنهان آفتاب لایزال
ذره ای تو خویش را اقرار کن.
عطار.
ناگزیر جملگان حی ّ قدیر
لایزال و لم یزل فرد بصیر.
مولوی.
همه تخت و ملکی پذیرد زوال
بجز ملک فرمانده لایزال.
سعدی.
چون موسی برلم یزل و لایزال حکمی کرد که او را استحقاق نبود داغ حرمان بر جبین خیال او نهادند. (مجالس سعدی)
لغت نامه دهخدا
موضعی به مغولستان و امیرتیمور گورکان بسال 776 هجری قمری قمرالدین دوغلات را که در مغولستان از او سرداری کلانتر نبود منهزم ساخت و تا موضع پای طاق تعاقب کرد، رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 135 شود
لغت نامه دهخدا
از امراء لشکر غازان خان که در جنگ شام شرکت داشت و در آنجا اسیر گشت، رجوع به تاریخ غازانی چ کارل یان ص 99، 148، 149 و 154 شود
لغت نامه دهخدا
یکی از دهات متعلقه ببلوک جهرم فارس است، (مرآت البلدان ج 4 ص 50)، پنج فرسخ میانۀ شمال و مشرق جهرم است، (فارسنامۀ ناصری ص 190)
اسم مزرعه ای است از مزارع بلوک سیرجان کرمان که رعایای نصرت آباد در آن زراعت میکنند، (مرآت البلدان ج 4 ص 50)
چهارفرسخ و نیم میانۀ شمال و مغرب بیرم است، (فارسنامۀ ناصری ص 288)
اسم مزرعه ای است از بلوک اقطاع کرمان، (مرآت البلدان ج 4 ص 50)
لغت نامه دهخدا
اطاقی که در بالای سرایها بر چهار ستون بنا کنند، (حاشیۀ برهان چ معین)، طاقی که بر چهارپایه استوار باشد بی دیوار: ’ ... و چارطاقها بساختند از چوب سخت بلند و آن را به گز بیاکندند ... ’، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 450)، نوعی از خیمۀ چهارگوشه هم هست که آن را در عراق شروانی ودر هند راوئی گویند (برهان)، نوعی از خیمه که از چهارقطعه مرکب سازند، (آنندراج)، نوعی از خیمۀ چهارگوشه که شروانی نیز گویند، (ناظم الاطباء) :
نخواهم چارطاق خیمۀ دهر
وگر سازد طنابم طوق گردن،
خاقانی،
فلک برزمین چارطاق افکنش
زمین بر فلک چارنوبت زنش،
نظامی،
، خیمۀ مطبخ را نیز گفته اند، (برهان)، قسمی خیمه که برای آشپزخانه میزنند، و کنایه از عناصر اربعه باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، آسمان، (ناظم الاطباء)، افلاک، (ناظم الاطباء)، کنایه است از دنیا:
مزن پنج نوبت در این چارطاق
که بی ششدره نیست این نه رواق،
نظامی،
، ظاهراً قسمی جامه بوده است:
تخت پوش سبز بر صحن چمن گسترده اند
چارطاق لاله بر مینای اخضر بسته اند،
(از ترجمه محاسن اصفهان)،
- چارطاق کردن در، هر دو مصراع آن را بالتمام گشادن،
- چارطاق گذاشتن در، هر دو مصراع را بالتمام باز گذاشتن، و رجوع به چهارطاق شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
آنچه که در قدرت کسی نباشد. (آنندراج) (از غیاث). فوق طاقت و غیرقابل تحمل. (ناظم الاطباء). بالای توانایی. که تاب نتوان آورد: تکلیف مالایطاق محال است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایناق
تصویر ایناق
ترکی همگوشه (ندیم) ندیم مقرب مصاحب، جمع ایناقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاق
تصویر ایلاق
ترکی جای خنک آدغر ییلاق
فرهنگ لغت هوشیار
خوارزمی چاپلوس، انیشه (جاسوس) سخن چین (نمام)، هرزه گوی نمام سصخن چین ساعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایفاق
تصویر ایفاق
جور در آمدن، رده بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایطان
تصویر ایطان
جایباش ساختن (جایباش مسکن)
فرهنگ لغت هوشیار
پایمال کردن، شایگان آوردن، سپردن، وا داشتن به کاری، نا دانسته بسپردن، دادن بکسی چیزی را، بر کار نادانسته و ناپیدا فرمودن کسی را، قدم بر جای قدمی دیگر نهادن، باز گردانیدن قافیه ای دوبار، از بین بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایثاق
تصویر ایثاق
استوار کردن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایماق
تصویر ایماق
ترکی تبار قبیله طایفه دودمان، جمع ایماقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطاق
تصویر انطاق
به حرکت آوردن، به سخن آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوطاق
تصویر اوطاق
بنگرید به اطاق
فرهنگ لغت هوشیار
مقایسه نمیشود توضیح در بعضی موارد اشاره است به لاتقاس الملائکه بالحدادین و این مثل از آنجاست که آیه علیها تسعه عشر سوره المدثرآیه 30) (یعنی دربانان دوزخ نوزده تن اند) نازل شد یکی از کفار عرب بیاران خود گفت که این نقلی نیست. من کار هیجده تن از ایشان کفایت کنم شما هر کار یک تن را بسازید. ابوبرک چون این بشنید گفت: لایقاس الملائکه بالحدادین یعنی نتوان نمود حدادا بمعنی دربان است و از آنگاه این جمله مثل گردیده است
فرهنگ لغت هوشیار
دایم ابدی سرمدی پایدار: همه تخت وملکی پذیرد زوال بجز ملک فرمانده لایزال. (سعدی. کلیات. چا. معرفت 183)، یکی از صفات خدای تعالی: ناکریز جملگان حی قدیر لایزال ولم زیزل فرد بصیر. (مولوی)، دایما پیوسته: ولیکن زخر بارش افتاد و ماند گرانبار بر پشت تو لایزال. (ناصرخسرو) یا لایزالی. سرمدی ابدی، الهی: می ده که گر چه نامه سیاه عالم نومید کی توان بود از لطف لایزالی ک (حافظ) یا کوس لایزالی کوفتن، حاضر شدن در صف محشر و کوچیدن از عالم خاک بجهان باقی: چو فردا پیش آن ایوان عالی فروکوبند کوس لایزالی... (اسرارنامه) جاوید، پایدار، دائم، ابدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا یطاق
تصویر لا یطاق
شکیب ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالایطاق
تصویر مالایطاق
طاقت فرسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایراق
تصویر ایراق
آرایش برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایزال
تصویر لایزال
((یَ))
ابدی، پایدار
فرهنگ فارسی معین
پایدار، جاوید، زوال ناپذیر، سرمدی
متضاد: فانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد