اسم مصدر و فعل آلودن. آلودگی، مجازاً، فسق. فجور. عیب. (برهان). تردامنی. ناپاکی: از ایشان ترا دل پرآلایش است گناه مرا جای پالایش است. فردوسی. بران از دو سرچشمۀ دیده جوی ور آلایشی داری از خود بشوی. سعدی. چه آمیزش بغساقش چه آلایش بغسلینش. قاآنی. ، در تداول امروزین، دین. وام. بدهکاری، عادت های زشت، چون عادت به افیون یا شراب. رجوع به بی آلایش شود
اسم مصدر و فعل آلودن. آلودگی، مجازاً، فسق. فجور. عیب. (برهان). تردامنی. ناپاکی: از ایشان ترا دل پرآلایش است گناه مرا جای پالایش است. فردوسی. بران از دو سرچشمۀ دیده جوی ور آلایشی داری از خود بشوی. سعدی. چه آمیزش بغساقش چه آلایش بغسلینش. قاآنی. ، در تداول امروزین، دَین. وام. بدهکاری، عادت های زشت، چون عادت به افیون یا شراب. رجوع به بی آلایش شود
منسوب به لای، حشو پارچه که میان ابره و آستر جامه از پنبه یا پشم یاموی یا پارچه قراردهند، نوعی بافته ابریشمین که در گجرات (هند) میبافتند و آن ساده یا رنگارنگ بود
منسوب به لای، حشو پارچه که میان ابره و آستر جامه از پنبه یا پشم یاموی یا پارچه قراردهند، نوعی بافته ابریشمین که در گجرات (هند) میبافتند و آن ساده یا رنگارنگ بود
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ)
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ)