لاکچه. لاخشه. لاکشه. لخشک. جون عمه. لطیفه. تتماج. لاخشته. نوعی رشته که لوزی برند و از آن آش پزند: لاکشته و رشته فرموده بود (سلطان مسعود) بیاوردند بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222)
لاکچه. لاخشه. لاکشه. لخشک. جون عمه. لطیفه. تتماج. لاخشته. نوعی رشته که لوزی برند و از آن آش پزند: لاکشته و رشته فرموده بود (سلطان مسعود) بیاوردند بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222)
لخشک، یک قسم آش که با رشته های پهن خمیر آرد گندم درست می شود، زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، سرسره، چچله، چپچله
لخشک، یک قسم آش که با رشته های پهن خمیر آرد گندم درست می شود، زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، سُرسُرِه، چَچَلِه، چَپچَلِه
اسم قدیم کشور کابل است، در بند اول فرگرد نهم وندیداد آمده: ’در هفتمین کشوری که اهورامزدا بیافرید واکرته می باشد اهریمن بدکنش در آنجا خنه ئیتی پری را که به گرشاسب پیوست بیافرید’. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 421)
اسم قدیم کشور کابل است، در بند اول فرگرد نهم وندیداد آمده: ’در هفتمین کشوری که اهورامزدا بیافرید واکرته می باشد اهریمن بدکنش در آنجا خنه ئیتی پری را که به گرشاسب پیوست بیافرید’. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 421)
نام دیهی به فرح آباد مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی). دهی از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری. واقع در 35 هزارگزی جنوب خاوری ساری. کنار رود تجن. دامنه، معتدل، مرطوب و مالاریائی. داری 120 تن سکنۀشیعه، مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از رود خانه تجن، محصول آنجا پنبه و غلات و برنج و صیفی. شغل زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام دیهی به فرح آباد مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی). دهی از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری. واقع در 35 هزارگزی جنوب خاوری ساری. کنار رود تجن. دامنه، معتدل، مرطوب و مالاریائی. داری 120 تن سکنۀشیعه، مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از رود خانه تجن، محصول آنجا پنبه و غلات و برنج و صیفی. شغل زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری دورود، 3 هزارگزی شمال راه آهن اهواز. جلگه، معتدل، دارای 453 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری دورود، 3 هزارگزی شمال راه آهن اهواز. جلگه، معتدل، دارای 453 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان میشه پاره، واقع در بخش کلیبر از توابع اهر در آذربایجان شرقی در 8500 گزی مغرب کلیبر قرار دارد و فاصله آن تا جادۀ شوسۀ اهر به کلیبر نیز 8500 گز است. منطقه ای کوهستانی است با هوائی معتدل و 144 نفر سکنه. آب آن از دو رشته چشمه تأمین میشود و محصولش غلات است و مردمش بکار زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان میشه پاره، واقع در بخش کلیبر از توابع اهر در آذربایجان شرقی در 8500 گزی مغرب کلیبر قرار دارد و فاصله آن تا جادۀ شوسۀ اهر به کلیبر نیز 8500 گز است. منطقه ای کوهستانی است با هوائی معتدل و 144 نفر سکنه. آب آن از دو رشته چشمه تأمین میشود و محصولش غلات است و مردمش بکار زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ژاک دو. ادیب و رمان نویس فرانسوی و عضو آکادمی فرانسه. مولد کرماتن (سائن - ا - لوار) به سال 1888 م پیر لوئی. وی را ’لاکرتل انه’ نیز گویند. ادیب و قاضی فرانسوی. مولد متز. (1751-1824م.)
ژاک دو. ادیب و رمان نویس فرانسوی و عضو آکادمی فرانسه. مولد کرماتن (سائن - اِ - لوار) به سال 1888 م پیر لوئی. وی را ’لاکرتل انه’ نیز گویند. ادیب و قاضی فرانسوی. مولد مِتز. (1751-1824م.)
مجرب. ورزیده. پخته. سخت آزموده. سخت مجرب به علت بسیار ورزیدن آن. ماهر به کثرت عمل. عظیم آزموده. نیک آزموده. مذلله در عمل. ذلول. کارشکسته. باآزمون. در کار نهایت ممارست و عمل داشته. آموخته. جاافتاده. ممرّن. مارن
مجرب. ورزیده. پخته. سخت آزموده. سخت مجرب به علت بسیار ورزیدن آن. ماهر به کثرت عمل. عظیم آزموده. نیک آزموده. مذلله در عمل. ذلول. کارشکسته. باآزمون. در کار نهایت ممارست و عمل داشته. آموخته. جاافتاده. مُمَرَّن. مارِن
کشته ناشده. غیرمقتول. به قتل نارسیده: ناکشتۀ کشته صفت این حیوان است. منوچهری. منم تنها چنین بر پشته مانده ز ننگ لاغری ناکشته مانده. نظامی. ، گچ یا آهک ناکشته، آب نادیده: بگیرند آهک ناکشته سه درمسنگ و... بسرکه بسرشتند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
کشته ناشده. غیرمقتول. به قتل نارسیده: ناکشتۀ کشته صفت این حیوان است. منوچهری. منم تنها چنین بر پشته مانده ز ننگ لاغری ناکشته مانده. نظامی. ، گچ یا آهک ناکشته، آب نادیده: بگیرند آهک ناکشته سه درمسنگ و... بسرکه بسرشتند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نوعی از آش آرد باشد. گویند آش تتماج است. (برهان). لاکشته و هی معرّبه. (مهذب الاسماء). تتماج. (دهار) (بحرالجواهر). لاکچه. لاکشه. (بحرالجواهر). صاحب آنندراج گوید: نوعی از آش آرد باشد و بعضی گویند آش تتماج است و سروری گفته به کاف فارسی است و لاگچه است به سکون کاف و جیم فارسی و لا گشته نیز به شین گویند لاخشته معرب آن است. رجوع به لاخشه شود
نوعی از آش آرد باشد. گویند آش تتماج است. (برهان). لاکشته و هی معرّبه. (مهذب الاسماء). تتماج. (دهار) (بحرالجواهر). لاکچه. لاکشه. (بحرالجواهر). صاحب آنندراج گوید: نوعی از آش آرد باشد و بعضی گویند آش تتماج است و سروری گفته به کاف فارسی است و لاگچه است به سکون کاف و جیم فارسی و لا گشته نیز به شین گویند لاخشته معرب آن است. رجوع به لاخشه شود
جامه ای سیاه و سبز که آنرا از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامه مازندرانیان و گیلانیان بود: (هر آن کس که مازندران داشتی کلاپشت و کیش و کمان داشتی)، (بنقل انجمن)
جامه ای سیاه و سبز که آنرا از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامه مازندرانیان و گیلانیان بود: (هر آن کس که مازندران داشتی کلاپشت و کیش و کمان داشتی)، (بنقل انجمن)