جدول جو
جدول جو

معنی لاکش - جستجوی لغت در جدول جو

لاکش(سَ)
ظاهراً ’شسۀ’ امروزی است که در دو طرف جوئی دارد برای فاضل آب: و اول کسی که بر طبرستان راه لاکش پدید کرد از پریم تا ساری و از ساری تا گرگان اصفهبد شروین بود. (تاریخ طبرستان. ظاهراً)
در اصطلاح بنایان، رومی. که یک جانب آن دیواره دارد و جانب دیگر ندارد
لغت نامه دهخدا
لاکش
که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد رومی
تصویری از لاکش
تصویر لاکش
فرهنگ لغت هوشیار
لاکش((کِ))
مکانی که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد، رومی
تصویری از لاکش
تصویر لاکش
فرهنگ فارسی معین
لاکش
تور بزرگ ماهی گیری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلاکش
تصویر بلاکش
کسی که همیشه دچار رنج و سختی و بلا باشد
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
نام قدیم بخشی از بلژیک در ایالت برابان که در سال 1921 میلادی به بروکسل منضم شد
به معنی لاشکن است و آن کوهی باشد نزدیک به ملک روس. (آنندراج) ؟
لغت نامه دهخدا
نام شهری از سومر در عهود قدیمه (حدود سه هزار سال قبل از میلاد) (ایران باستان ج 1 ص 115)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد. در چهل هزار و پانصد گزی جنوب باختری مهاباد و نوزده هزار و پانصد گزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است. زمینش کوهستانی هوای آن سردسیر و سالم است. و3855 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بادین آباد تأمین میشود. محصولاتش غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه های آن مالرو است. در دو محل بفاصله هزار گز بنام کاکش بالا و پائین مشهور است. تعداد سکنۀ کاکش پایین 177 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در کرز از ولایت بریو، کنار رود وزر به فرانسه، دارای راه آهن و 766 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام دیهی به فرغانه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
مرکّب از: لا + شک، بی شک. بلاشک. بی گمان:
هر جایگه که رفتی باز آمدی مظفر
چون با خطر شریکی لاشک مظفّر آیی.
فرخی.
اکنون لاشک مرا پیش او باید رفتن. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی)،
تو بیماری در این زندان و بیماریت را لاشک
دوا باشد، طبیبی جوی تا روزی دوایابی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نام موضعی در کوهپر کجور. (مازندران استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 109). دهی از دهستان کران. بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 6 هزارگزی باختر کجور. کوهستانی، سردسیر. دارای 400 تن سکنه. زبان گیلکی فارسی. آب از چشمه و رود خانه محلی. محصول غلات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. عده ای از اهالی در زمستان برای کارگری به حدود قشلاقات کجور میروند و تابستان از قراء هلستان - دهگیری از دهستان کران برای تغییر آب و هوا به این آبادی می آیند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام دهی جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع در 9 هزارگزی باختری لاهیجان. دارای 221 تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
از شهرهای شنعار به جنوب عراق (در عهد قدیم) به روزگار سومریان. (فرهنگ ایران باستان ص 118 تألیف پورداود). رجوع به لاکاش نداریم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مخفف خاک کش است و آن تخته ای است که دهقانان زمین شیار کرده را بدان هموار کنند. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 367). ماله که زمین را بعد از تخم افشاندن به آن هموار کنند. رجوع به خاک کش شود
لغت نامه دهخدا
عیب جوی مردم، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
منسوب به لاک، از لاک،
به رنگ لاک، در شالهای کشمیر رنگی خاص است مقابل زمرّدی، ترمۀ لاکی، بقسمی ترمۀ سرخ روشن گویند:
پیچیده یکی لاکی میرانه بسربر
بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر،
سوزنی،
، به ذکر حال و ارادۀ محل دستار لاکی رنگ
لغت نامه دهخدا
(نَچَ)
بلاکشنده. متحمل بلا. مبتلی به بلیه. (فرهنگ فارسی معین). مردم رنجبر مبتلی به بلیه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نام دهی جزء دهستان حومه بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در دو هزارگزی شمال رودبار. دارای 827 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دختر (در لهجۀ گیلانیان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرکوب از ستور. مرکوب. مطیه. اولاغ. چاروا. و توسعاً کالسکه و درشکه و اتومبیل و جز آن
لغت نامه دهخدا
آکجوی خرده گیر منسوب به لاک ساخته از لاک، برنگ لاله. توضیح نوعی قرمز روشن که از مهمترین رنگهای قالی ایران است. این رنگ از روناس قرمزدانه و احیانا نباتات دیگر بدست میاید. در هندوستان رنگ لاکی را از نوعی صمغ بدست آورند باین ترتیب که حشره ای زیر پوست درخت انجیر هندی زندگی میکند که لعابی از خودترشح مینماید. لعاب مزبور بصورت صمغ بر درخت می چسبد. از همین لعاب است که لاک میسازند و رنگ لاکی را هم میگیرند. یا ترمه لاکی. قسمی ترمه سرخ روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرکش
تصویر لرکش
آنکه یا آنچه لر را بکشد، قسمی کشمش پست دارای هسته های درشت و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
بلاشک بی گمان: ... و در نقض عزایم او مبالغتی بیش از این نمایم لاشک که بتهمتی منسوب شوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاکش
تصویر جاکش
بی ناموس، بی غیرت، دلال محبت، آنکه مردان را با زنان آشنائی دهد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر آن سوار شوند چون اسب و خر و اتومبیل و درشکه و غیره چاروا مرکوب مطیه
فرهنگ لغت هوشیار
ستمکش آزار خوی متحمل بلا، رنجبر سختی کش. فردی که دچار رنج و سختی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکش
تصویر ناکش
((کَ یا کِ))
مجرایی در دیوار بنا که هوا در آن جاری باشد و رفع رطوبت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لرکش
تصویر لرکش
((لُ. کُ))
قسمی کشمش پست دارای هسته های درشت و سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاشک
تصویر لاشک
((شَ کّ))
بی گمان، بی تردید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاکش
تصویر جاکش
((کَ یا کِ))
کسی که امکانات ارضاء شهوت دیگران را فراهم آورد، دلال محبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاکی
تصویر لاکی
دارای رنگ سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واکش
تصویر واکش
جلب
فرهنگ واژه فارسی سره
رنجبر، زجردیده، زجرکشیده، سختی کش، متحمل، محنت کش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کفگیر
فرهنگ گویش مازندرانی