جدول جو
جدول جو

معنی لاورستان - جستجوی لغت در جدول جو

لاورستان
(وَ رِ)
نام دیهی است به مسافت کمی به مغرب بیرم در فارس. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان بیرم، بخش گاوبندی، شهرستان لار. واقع در 86 هزارگزی شمال خاوری گاوبندی و هفت هزارگزی راه فرعی لار به اشکنان. جلگه، گرمسیر و مالاریائی. دارای 167 تن سکنه. آب آن از چاه و باران. محصول آن غلات و خرما و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارستان
تصویر کارستان
کار بزرگ و برجسته، محل کار، کارگاه، قصه، حکایت، داستان، برای مثال خم زلف تو دام کفر و دین است / ز کارستان او یک شمّه این است (حافظ - ۱۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارستان
تصویر مارستان
بیمارستان، جایی که بیماران را پرستاری و معالجه می کنند، مریض خانه، بیمار خانه
شفا خانه، مستشفی، دار الشّفا، بیمارسان، هروانه گه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گازرستان
تصویر گازرستان
گازرگاه، رخت شوی خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشکرستان
تصویر لشکرستان
لشکرگاه، جای انبوهی لشکر، برای مثال ز بانگ تبیره به بربرستان / تو گفتی زمین گشت لشکرستان (فردوسی - ۲/۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافرستان
تصویر کافرستان
شهر یا ناحیه ای که همۀ مردم آن کافر باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشورستان
تصویر کشورستان
کسی که مملکتی را فتح می کند، کشورگشا، کشور گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داورستان
تصویر داورستان
دادگاه، عدالت خانه، داوری خانه، داوری گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورستان
تصویر شورستان
شوره زار، زمین پرشوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حضورستان
تصویر حضورستان
جای امن و امان
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رِ)
اراضیی که در آن کهور باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهور شود
لغت نامه دهخدا
ستانندۀ کشور. گیرندۀ کشور. فاتح. مملکت گیر:
میر ابواحمد محمد خسرو لشکرشکن
میر ابواحمد محمد خسرو کشورستان.
فرخی.
خداوند ما شاه کشورستان
که نامی بدو گشت زاولستان.
فرخی.
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان.
عنصری.
همان سال ضحاک کشورستان
ز بابل بیامد به زاولستان.
اسدی.
همه ساله آباد زابلستان
کزو خاست یل چون تو کشورستان.
اسدی.
دریغا تهی از تو زابلستان
دریغا جهان بی تو کشورستان.
اسدی.
مهدی صفت شهنشه امت پناه داور
جانبخش چون ملکشه کشورستان چو سنجر.
خاقانی.
آن چنان تخمی چنین کشورستانی داد بر
بر چنین آید ز تخمی کآنچنان افشانده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مانند پسر، پیرایش موی در زنان چون مردان
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ سِ)
اردوی سپاه:
ز بانگ تبیره به بربرستان
تو گفتی زمین گشت لشکرستان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ سِ)
ابن ابی جعفر الدیلمی از سرداران ابوعلی سیمجور. وی در جنگ ابوعلی با امیر سبکتکین که به نشابور به روز یکشنبۀ بیست و یکم جمادی الاخرۀ سال 385 هجری قمری اتفاق افتاداسیر محمود عزنوی و امیر سبکتکین گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 151) (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 206 و 207)
نام سرداری به عهد کیخسرو:
سپاهی بد از روم و بربرستان
یکی پیشرو نام لشکرستان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وُ سِ)
کابل. کابلستان. (لغات شاهنامه) :
دگربهره بر سوی زابلستان
یکایک کشم خاک کاولستان.
فردوسی.
رجوع به کاول شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کُ)
ناحیۀ کوهستانی در شمال شرقی افغانستان. سکنۀ آنجا را کافر و سیاه پوش خوانند و آنان از نژاد ایرانی باشند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ رِ)
محل سکونت کافران. (آنندراج از بهار عجم). کشوری که ساکنین آن کافر باشند. (ناظم الاطباء) : معتصم روزی برنشسته بود با غلامان و سپاه، مردی پیر پیش او ایستاده او را گفت ای پسر هارون از خدا بترس که ترکان عجمی را از کافرستان آوردی و بر مسلمانان مسلط کردی. (ترجمه تاریخ طبری). خانه ملک را بدست خویش ویران کردند و آن رفت از ایشان که در کافرستان نرفتی بر مسلمانان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69).
آنچه با من در غم آن نامسلمان میرود
باﷲ ار با مؤمن اندر کافرستان میرود.
انوری.
آنچ از رخ تو رود در اسلام
هرگز نرود به کافرستان.
عطار.
روی در زیر زلف پنهان کرد
اندر اسلام کافرستان کرد.
عطار.
شبگهی کردند اهل کاروان
منزل اندر موضع کافرستان.
مولوی.
وان مؤذن عاشق آواز خود
در میان کافرستان بانگ زد.
مولوی.
میکشاندشان موکل سوی شهر
میبرد از کافرستان شان بقهر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
طبرستان. تاپورستان. رجوع به تبرستان و طبرستان. در همین لغت نامه و ایران باستان ج 2 ص 1379 و 1508 و 1640 و 1641 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
مخبز. (محمود بن عمر از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نانوایی. خبازی. (یادداشت ایضاً). رجوع به تنورخانه و تنور و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رِ)
ناحیتی است در میرجاوۀ زاهدان. (یادداشت بخط مؤلف). در فرهنگ جغرافیایی این نقطه چنین تعریف شده: کوهی است از دهستان تمین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان واقع در 42هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 12هزارگزی باختری راه فرعی میرجاوه به خاش. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
دارالقضاء. محکمه. عدالتگاه. (آنندراج). دیوانخانه. دیوان عدالت: سرهنگان او را ستدند و در چهارسو بردند جای داورستان. (ترجمه دیاتسارون ص 350)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام ناحیۀ وسیعی متصل به خلیج فارس ولی چون مطابق تقسیمات حکومتی بنادر فارس حکومتی جداگانه دارد قسمت جنوبی لارستان جزء بنادر ذکر میشود. طول لارستان 342 و عرض آن 270 هزار گز و از شمال محدود است به محال هفتگانه و دارابگرد و جویم و خنج و گله دار و از مشرق به بلوک عباسی و از جنوب به لنگه. آب و هوای آن بسیار گرم و در تمام نقاط کوهستانی و جلگه ای یکسان و اگر برف در کوهستان ببارد بیش از چند ساعت دوام نمیکند و در زمستان بندرت یخ میبندد. سطح این ناحیه بسیار ناهموار و کوهستان آن متعدد است و چشمه های آب شیرین کمتر در آن یافت میشود ولی چشمه های گوگردی و قلیائی فراوان دارد و شکار آن بسیار است و نواحی پر جنگل در آن یافت میشود و در آن ناحیه چندین نوع درخت سرو و چنار وگز میباشد که چوبشان بسیار محکم و برای منبت کاری و نجاری بهترین چوبهاست و در لارستان بیشتر به مصرف پوشش بام میرسد. باران این ناحیه بواسطۀ وزش بادهای بحری بسیار و اگر در آن غله کاشته شود بیش از صد تخم حاصل خواهد داد. آب مشروب اهالی عبارت است از آبهای بارانی که در استخرهای عمیق که گودی آنها گاهی به بیست گز میرسد جمع میشود و زراعت خود را با آب چاه مشروب میکنند. محصولات مهم آن تنباکو و خردل و پنبه است که صادرات مهمی را تشکیل میدهد و خرید و فروش شتر نیزیکی از مشاغل اهالی و خوراک غالب مردم ماهی است. جمعیت لارستان در حدود هشتاد هزار نفر و مرکز آن شهر لاراست که در سر راه شیراز به بندرعباس واقع شده و در زمان صفویه چون ایلات این ناحیه به کاروانها تعدی میکردند شاه عباس کبیر کاملا آن طوایف را مطیع و راهها راامن کرد. تقسیمات حکومتی لارستان از قرار ذیل است:
1- پنج احشام، به طول 36 و عرض 9 هزار گز در مغرب لار. محصول آن تنباکو و مرکز آن بیرم است و ده قریه دارد.
2- پنج فال، به طول 48 و عرض 12 هزار گز در جنوب غربی لار و مرکز آن اشکنان است و نه قریه دارد.
3 -جهانگیریه، به طول 228 و عرض 48 هزار گز در جنوب شرقی لار. محصول آن غلات و خرما و مرکز آن بستک است و سی و دو قریه دارد.
4- کورستان، به طول 66 و عرض 6 هزار گز در مشرق لار و قرای متعدد دارد که مخروبه هستند و فقط چهار قریۀ آن آباد است که عبارتند از جیحون، دالان، فاریاب، کشی.
5- مزایجان، به طول 72 و عرض 18 هزار گز در جنوب دارابگرد و شمال لار محصول آن تنباکو و مرکزش مزایجان است وپنج قریه دارد. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 242 و 253) و نیز رجوع به لار (شهرستان لار) شود
لغت نامه دهخدا
(وُ لَ / لِ)
همان زابلستان است. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
بیرونی آرد: اقلیم سوم از مشرق زمین چین آغازد و اندر او دار ملکت چینیان است و میانۀ مملکت هندوان و تاتنیش و قندهار و زمین سند و شهرهای مولتان و بهاتیه و کرور و کوههای افغانان تا زاولستان و والشتان. (التفهیم ص 199). مؤلف تاریخ جهانگشا آرد: و زاولستان و غزنین را تاج الدین ایلدوز بعد از رفتن وآشوبها بگرفت و حکم کرد. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 62). حمدالله مستوفی آرد: بلاد قهستان و نیمروز و زاولستان هفده شهر است و هوای معتدل دارد و حدود آن تا ولایت مفازه و خراسان و ماوراءالنهر و کابل پیوسته است. حقوق دیوانیش داخل مملکت خراسان است و دارالملکش شهر سیستان، و شهر تون و قاین و خوسف و جنابذاز معظمات بلاد آن. (نزهه القلوب ج 3 ص 143) :
پریر قبلۀ احرار زاولستان بود
چنانکه کعبه است امروز اهل ایمان را.
ناصرخسرو.
بملک ترک چرا غره اید یاد کنید
جلال و دولت محمودزاولستان را.
ناصرخسرو.
و ولایتهائی که در عهد پدرش قباد از دست رفته بود چون زاولستان و طخارستان و بلاد سند و دیگر اعمال، باز بدست آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94)
لغت نامه دهخدا
رخت شوی خانه: هر روز جامه های مردمان بر پشت او نهادی و بگازرستان بردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافرستان
تصویر کافرستان
محل سکونت کافران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارستان
تصویر خارستان
گلستان، جای پرجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورستان
تصویر شورستان
زمینی که دارای شوره است شوره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارستان
تصویر شارستان
شهرستان، شهر
فرهنگ لغت هوشیار
اردو معسکر: ز بانگ تبیره به بربرستان تو گفتی زمین گشت لشکرستان. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
لاله زار لاله ستان: باغ لالستان چه باشد آستینی برفشان باغبانرا گوبیا گر دامن گل میبری. (سعدی لغ)، رخسار نیکوان: ای تماشاگاه جان بر طرف لالستان تو مطلع خورشید زیر زلف مه جولان تو. (خاقانی. عبد. 658)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان
فرهنگ واژه فارسی سره
جهانگیر، غالب، کشورگشا، مملکت گیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد