جدول جو
جدول جو

معنی لاوذ - جستجوی لغت در جدول جو

لاوذ
(وَ)
نام پسر سام بن نوح. به روایتی فارس و جرجان و اجناس فارس از فرزندان اویند. ولی طبری و دیگران فارس را از اولاد یافث گفته اند. (مجمل التواریخ و القصص حاشیۀ ص 149)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاون
تصویر لاون
(دخترانه)
نام جایی در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاوک
تصویر لاوک
ظرف بزرگی که در آن خمیر کنند، تغار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاوه
تصویر لاوه
درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری، عذرخواهی، لابه، لاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاو
تصویر لاو
گل سفیدی که با آن دیوار خانه را سفید می کردند
درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری، عذرخواهی، لابه، لاوه
به لاو دادن، مفت از دست دادن چیزی، لو دادن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ / وِ)
لابه. چرب زبانی. لامانی. لابه گری. تملق. (برهان). چاپلوسی. (لغت نامۀ اسدی در کلمه لامانی). تبصبص: اما عاقلتر از او در جوال افتعال غماز و نمام شده اند و به محال و عشوه و لاوۀ ایشان مغرور گشته. (راحهالصدور راوندی). و عاقل ترین مردمان در جوال محال ایشان رود و به عشوه و لاوۀ ایشان مغرور گردد. (سندبادنامه ص 101) ، فریب و بازی دادن، سخن. (برهان) ، بازی چالیک و آن دو پارچه چوب است که اطفال بدان بازی کنند یکی بقدرسه وجب و دیگری بمقدار یک قبضه و هردو سر چوب کوتاه تیز میباشد. (برهان). بازی اطفال که به هندی گلی دندا گویند. (غیاث). لاو. قله. مقلی. قلی. غوک چوب. الک دولک. رجوع به الک دولک و رجوع به لاو شود، لاو. خاک سفید که با گلابۀ آن خانه ها را سفید کنند. رجوع به لاو در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کرانۀ کوه و جانب آن، آنچه بدان احاطه کنند، خم رودبار. (منتهی الارب). کرانۀ وادی. (منتخب اللغات). ج، الواذ
لغت نامه دهخدا
(لَ ذُلْ حَ صا)
نام قریه ای است به جبل عامل، کوهی است در یمن. (منتهی الارب). کوهی است به یمن میان نجران بنی الحارث و میان مطلعالشمس. و میان لوذ و مطلعالشمس در این ناحیه کوهی معروف نیست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لاد، چینۀ دیوار، اصل، لاد، نوعی است از جامه، (مهذب الاسماء)، پرنیان نرم، لاد، دیبای تنک و نرم، کسوتی نفیس از حریر که در چین سازند
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ لاذه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام جزیره ای از جزائر خلیج فارس از آن ایران به روزگار حمداﷲ مستوفی. (نزهه القلوب ص 234). این کلمه در جای دیگر دیده نشد. وشاید مصحف لارک باشد. رجوع به لارک (جزیره...) شود
نام دیهی در سه فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مغرب گله دار. (فارسنامۀ ناصری)
نام دیهی هشت فرسخ میانۀ شمال و مغرب شنبه. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نام محلی در 128500 گزی بوشهر میان هداکو و زیارت. دهی از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 25 هزارگزی جنوب خاوری کنگان. کنار راه فرعی لار به گله دار. جلگه، گرمسیر، مالاریائی، دارای 90 تن سکنه شیعه، فارسی زبان. آب از چاه. محصولات آنجا غلات و تنباکو. شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ناحیه ای در شمال غربی اردبیل. از نواحی غربی بحر خزر
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام محلی و معرکه ای در شاهنامه:
به لاون به جنگ آزمودی مرا
به آوردگه در ستودی مرا.
فردوسی.
در فرهنگها این کلمه را لادن به دال مهمله ضبط کرده اند و ظاهراً لاون تصحیف آن است
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
اندک. قلیل: ولم نطلب الخیر الملاوذ من بشر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
الطرسوسی نام حکیمی از حکمای عهدفترت بین بقراط و جالینوس، (عیون الانباء ج 1 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(وی ی)
منسوب به لاوی پسر یعقوب. رجوع به لاویان و بنی لاوی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام جایی است در شعر هذیل. ابوقلابۀ هذلی گوید:
رب هامه تبکی علیک کریمه
بألوذ او بمجامعالاضجان
و اخ یوازن ما جنیت بقوه
و اذا غویت الغی لایلحان.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
چادرها. (منتهی الارب). چادرها و ابریشمهای سرخ چینی و فوته ها. (ناظم الاطباء). پوششها و ازارها که خود را بدان پیچند. مفرد آن ملوذ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از شاهان روم شرقی پس از هرقل به روزگار امویان، مدت ملکت وی سه سال بوده است، (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
از شاهان روم شرقی ملک وی اندر آخر ملوک بنی امیه بیست وپنج سال بود، (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
پرونسال، مستشرق فرانسوی صاحب کتاب ’اسپانیای مسلمان در قرن دهم میلادی’، (الحلل السندسیه ج 1 و 2)
پسر قسطنطین، از ملوک روم شرقی، مدت ملکت وی پنج سال بوده است، (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
نام دو نفر از اجداد عیسی مسیح، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وَ لَ)
پناه گرفتن به چیزی. (منتهی الارب). پناه گرفتن به کسی یا به چیزی یا به جائی. (زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). پناه جستن. پناه بردن، پوشیده شدن به چیزی. لواذ یا لواذ یا لواد. لیاذ. یقال: لاذ به لوذاً و لواذاً و لیاذاً، گرد گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پناه گرفتن به چیزی و پوشیده شدن به وی. لیاذ. لوذ. (منتهی الارب). در پس یکدیگر پنهان شدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). به یکدیگر پناه گرفتن. (منتخب اللغات). ملاوذه. (زوزنی) ، گرد گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
لیاذ. لوذ. ملاوذه، همدیگر را پناه گرفتن، با هم کشتی گرفتن، فریب دادن، خلاف کردن. لوذانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام دیهی میان بیسان و نابلس، گورلاوی پسر یعقوب بدانجا و نام این ده از نام اوست، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام اصلی متی است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاذ
تصویر لاذ
جمع لاذه، از ریشه پارسی لادها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوذ
تصویر لوذ
کوه کنار، خم رود بار، خم دره، پناه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف چوبین بزرگ و مدور دارای لبه ای کوتاه تغار چوبین دیواره کوتاه: بسی برنیامد که چهار مرد بیامدند و لاوکی داشتند پر ازنان و گوشت چنانچ از بسیاری گوشت و نان از آن می افتاد آن لاوک به پیش ایشان بنهادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاوه
تصویر لاوه
چرب زبانی، چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاو
تصویر لاو
فرانسوی گدازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاو
تصویر لاو
لو
به لاو دادن: مفت از چنگ دادن چیزی را
به لاو شدن: از دست رفتن، لو رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاو
تصویر لاو
خاک سفیدی که آن را گلابه سازند و خانه را بدان سفید کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاوک
تصویر لاوک
((وَ))
تغار، ظرف بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاوه
تصویر لاوه
((وَ یا وِ))
تملق، چرب زبانی، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
چادر شب
فرهنگ گویش مازندرانی
لنگر کشتی، تیغه ی خیش، رنجیر تله
فرهنگ گویش مازندرانی