جدول جو
جدول جو

معنی لاو

لاو
لو
به لاو دادن: مفت از چنگ دادن چیزی را
به لاو شدن: از دست رفتن، لو رفتن
تصویری از لاو
تصویر لاو
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لاو

لاو

لاو
گل سفیدی که با آن دیوار خانه را سفید می کردند
درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری، عذرخواهی، لابه، لاوه
به لاو دادن، مفت از دست دادن چیزی، لو دادن
لاو
فرهنگ فارسی عمید

لاو

لاو
خاک سفیدی را گویند که آن را گلابه سازند و خانه را بدان سفید کنند، (برهان)، خاک سفیدی است که خانه بدان سپید کنند و غالب مردم در ایام بهار خانه های خود بدان صفا دادندی تا در دید و بازدید خانه سیاه و کهنه ننماید و آن را گلابه نیز گویند، (آنندراج) :
شود رواق سپهر از ظلام دودۀ شب
چو کلبه های عجم شسته در ربیع از لاو،
شیخ آذری،
، لاوه، چالیک، چوبی باشد هر دو سر تیز بمقدار یک قبضه که طفلان بدان بازی کنند به این طریق که آن را بر زمین گذارند و چوبی بر سر آن زنند تا بر هوا جهد و در وقت فرو آمدن چوب را بر میان آن زنند تابه دور رود و آن را به عربی قله و چوبی را که بر آن زنند مقلاه خوانند، (برهان)، بازی را گویند که طفلان با دو چوب کنند و به عربی مقلاه خوانند و این همان چالیک بازی است و به هندی گلی دندا گویند، (آنندراج)، غوک چوب، قله، قِلی، مقلاء، مِقلی، (منتهی الارب)، الک و دلک، رجوع به الک دلک شود، لابه و چاپلوسی، (برهان)، لاوه، (جهانگیری) :
گر بودم سیم کار گردد چون زر
ور نبود سیم لاو و لوس فزایم،
سوزنی،
، لُعاب، (مهذب الاسماء ذیل لغت لعاب)
لو،
- به لاو دادن، لو دادن، بمفت از چنگ دادن: دریغا خان و مان و فرزندان خویش به لاو دادیم، (اسکندرنامه نسخۀ خطی آقای نفیسی)، گفت ملک و پادشاهی اسکندر به آسانی گرفته بودم توبه لاو دادی و چون به لاو دادی او را به خانه خویش بردی و دختربه دو دادی، (اسکندرنامه نسخۀ خطی آقای نفیسی)، گفت این زن نادان است نانیکو و پادشاهی بر لاو داد، (اسکندرنامه نسخۀ خطی نفیسی)،
- به لاو دادن کسی را، به لو دادن او را، درسپردن او را، سر او فاش کردن،
- به لاو شدن، لو رفتن: آن عاجزۀ ضعیفه را از پادشاهی برآوردی و خان و مان و پادشاهی او به لاو شد و درمانده است، (اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا

داو

داو
قاضی، خداوند، هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند
داو
فرهنگ نامهای ایرانی