جدول جو
جدول جو

معنی لانژون - جستجوی لغت در جدول جو

لانژون
(ژِ وَ)
پل. فیزیک دان فرانسوی. مولد پاریس به سال 1872
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
لاندن، افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لانجین
تصویر لانجین
کاسۀ بزرگ، تغار گلی
فرهنگ فارسی عمید
(ئو)
اللاؤون، جمع واژۀ الذی. آن مردان. (منتهی الارب). اللاّؤو
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ قانط در حالت رفعی. رجوع به قانط شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ قانت در حالت رفعی. رجوع به قانت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ علانیه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ لابن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش از ولایت مرلکس در ایالت فینیستر. دارای 2111 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(خُ شُ دَ)
لاندن. جنبانیدن و افشانیدن. (برهان) :
پیش من چونکه نجنبدت زبان هرگز
خیره پیش ضعفا چونکه همی لانی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ رانع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رانع شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ژان ماری آنتوان دو. طبیعی دان و سیاستمدار فرانسوی مولد ’سن آندره دوکوبزاک’ (1842-1919م.)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش از ویت بریو در ایالت (هت لوار) درساحل آلیه بفرانسه، دارای راه آهن و 4532 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
تغاری با لبۀ کوتاه برای خمیر کردن یا جامه شستن، تغار بزرگ آب، تغار سفالین بزرگ، کاسۀ بزرگ سفالین یا مسین،
- امثال:
لانجین پیاله کن که لب یار نازک است
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام کرسی بخش از ولایت ’سن بریک’ در ایالت کت دونر فرانسه، دارای 1043 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(نِ)
شکل عامیانۀ انیسون، گیاهی معطر که دانۀ آن در مشروبات و شیرینها به کارمی رود: و ینبغی ان ینشروا علی وجهه الابازیر الطیبه مثل الکمون الابیض و الکمون الاسود و السمسم و الیانسون و نحو ذلک. (معالم القربه فی احکام الحسبه ص 91)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ قانع، در حالت رفعی
لغت نامه دهخدا
رنگون، نام بندرو شهر و مرکز برمانی جنوبی میباشد و در 1040هزارگزی کلکته در طول شرقی \’15 س53 93 و عرض شمالی \’4 46 16 قرار گرفته است، این شهر دارای بتکدۀ بزرگ و نامی و مدارس و بیمارستانها و درمانگاهها و کارخانه ها و تیمارستان و 737000 تن جمعیت میباشد، فاصله این شهر تا دریا 40هزار گز است که کشتی ها از راه رودخانه کالای بازرگانی باین شهر حمل میکنند، رانگون دارای تجارت مهم میباشد، (از لاروس) (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لانْ)
نام کرسیی در ولایت (کت دنر) بندری کنار رود لگه که به مانش ریزد. دارای 6430 سکنه
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
راسن و زنجبیل شامی. (ناظم الاطباء) (لکلرک ج 1 ص 153) ، نیک دویدن اسب. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). سخت تاختن اسب چنانکه گرد برانگیزد. (از اقرب الموارد) ، پیاپی درخشیدن برق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تشویق و تهییج کسی بکاری: الهبه للامر، هیّجه له. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُن)
ژآسیم پکسی، پاپ مسیحی (1878- 1903 میلادی مولد کارپی نتو (ایتالیا) به سال 1810 م
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ازکتاب دیسقوریدس و آن راسن است. غافقی در رسالۀ تریاق منسوب به جالینوس گفته است آن داروئی است در سرزمینی که آن را طریا نامند. مردم آن بلاد آن دارو را کنده و بر نوک تیرها مالند و اگر آن تیر به آدمی رسد واو را خون آلود سازد برجای بمیرد و اگر از آن بخورد، نجات یابد و گاهی از آن تیرها به شتر افکنند و بمیرد ولی اگر از آن بخورد باکی بر او نیست. (مفردات ابن بیطار ج 2ص 54) ، خطمی صحرائی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پُنْ)
تامپون. رجوع به تامپون شود
لغت نامه دهخدا
(دُن)
سزار الکساندر. مارشال فرانسوی که در گرنوبل بسال 1795م. متولد و در سال 1871م. درگذشت. او در رام کردن و تسخیر قبیلۀ قابیلی الجزایر شرکت کرد و در سال 1851 بمقام وزارت جنگ فرانسه رسید
لغت نامه دهخدا
تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
جنبانیدن حرکت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الانیون
تصویر الانیون
یونانی راسن از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانسون
تصویر شانسون
فرانسوی ترانه، ژاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یانسون
تصویر یانسون
رازیانه شامی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تغاری بزرگ سفالین یا مسین دارای لبه ای کوتاه که به جهت خمیر کردن آرد یالباس شستن بکار برند و یا در آن آب ریزند: لانجین پیاله کن که لب یار نازک است. کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامیون
تصویر لامیون
گزنه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
((دَ))
جنبانیدن، افشاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لانجین
تصویر لانجین
((جِ))
تغار، کاسه بزرگ
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان نرم آب و دوسر ساری، الندان
فرهنگ گویش مازندرانی
عملی که پود پارچه را برای تنیدن با تار آماده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
تبار دودمان
فرهنگ گویش مازندرانی