نام سال هشتم بعثت رسول صلوات اﷲ علیه یا سال هشتم نزول قرآن به مکه، در این سال سوره های سجده، لقمان، روم و عنکبوت که افتتاح هر چهار بالف لام میم است نازل شد
نام سال هشتم بعثت رسول صلوات اﷲ علیه یا سال هشتم نزول قرآن به مکه، در این سال سوره های سجده، لقمان، روم و عنکبوت که افتتاح هر چهار بالف لام میم است نازل شد
بدکیش و بدآیین و بددین و ملحد و بت پرست. (از ناظم الاطباء). زندیق. (زمخشری) : گیتی از بدمذهبان خالی شد و آسوده گشت تا تو رسم نیک تر آوردی اندر روزگار. فرخی. بدین دولت جهان خالی شد از کفار بد مذهب بدین دولت خلیفه بازگسترده ست شادروان. فرخی. بدین دولت همی باشد دل بدمذهبان غمگین بدین دولت همی گردد روان مصطفی شادان. فرخی، دارا بودن چیزی در نهایت قلت و کمی. (یادداشت مؤلف) : بدنامی حیات دو روزی نبود بیش آنهم کلیم با تو بگویم چسان گذشت یک روز صرف بستن دل شد به آن و این روز دگر بکندن دل زین و آن گذشت. کلیم. و در همین معنی است عبارت عامیان که گویند مایۀ بدنامی، یعنی نهایت قلیل و یسیر و اندک است. (یادداشت مؤلف)
بدکیش و بدآیین و بددین و ملحد و بت پرست. (از ناظم الاطباء). زندیق. (زمخشری) : گیتی از بدمذهبان خالی شد و آسوده گشت تا تو رسم نیک تر آوردی اندر روزگار. فرخی. بدین دولت جهان خالی شد از کفار بد مذهب بدین دولت خلیفه بازگسترده ست شادروان. فرخی. بدین دولت همی باشد دل بدمذهبان غمگین بدین دولت همی گردد روان مصطفی شادان. فرخی، دارا بودن چیزی در نهایت قلت و کمی. (یادداشت مؤلف) : بدنامی حیات دو روزی نبود بیش آنهم کلیم با تو بگویم چسان گذشت یک روز صرف بستن دل شد به آن و این روز دگر بکندن دل زین و آن گذشت. کلیم. و در همین معنی است عبارت عامیان که گویند مایۀ بدنامی، یعنی نهایت قلیل و یسیر و اندک است. (یادداشت مؤلف)
چیزی باشد که بجهت چشم زخم از مشک و عنبر و سپند سوخته بر پیشانی و عارض اطفال کشند. (برهان). عنبر و مشک و سپند سوخته و لاجورد و نیل و امثال آن باشد که بر پیشانی و شقیقه و جبهه و رخسارۀ اطفال بکشند بجهت دفع چشم زخم و آن را چشم آرو نیز گویند. (جهانگیری). لام. رجوع به لام شود: تا بود لامچه ز عنبر و مشک حور را بر عذار تو بر تو باد شوق محبتت دایم بر دلم پایدار تو بر تو. خواجه عمید لوبکی
چیزی باشد که بجهت چشم زخم از مشک و عنبر و سپند سوخته بر پیشانی و عارض اطفال کشند. (برهان). عنبر و مشک و سپند سوخته و لاجورد و نیل و امثال آن باشد که بر پیشانی و شقیقه و جبهه و رخسارۀ اطفال بکشند بجهت دفع چشم زخم و آن را چشم آرو نیز گویند. (جهانگیری). لام. رجوع به لام شود: تا بود لامچه ز عنبر و مشک حور را بر عذار تو بر تو باد شوق محبتت دایم بر دلم پایدار تو بر تو. خواجه عمید لوبکی
حس لامسه، یکی از حواس پنجگانه. قوه و حاسۀ منبئه در پوست حیوان و آن تمیز کند میان سرد و گرم و خشک و تر و سخت و نرم و زبر و لغزان. حسی در همه اعضای حیوان و انسان که نرمی و درشتی و گرمی و سردی و تری و خشکی وگرانی و سبکی و امثال آن را بدان ادراک کند و این حس در سر انگشتان آدمی بیشتر باشد. قوتی در جلد بدن که به بسودن چیزی ادراک سختی و نرمی آن چیز میکند. (غیاث). قوتی که بدان جمیع کیفیات شی ٔ لمس شده را ادراک کند از قبیل نرمی و زبری و گرمی و سردی. رطوبت و یبوست صلابت و لینت و ثقل و خفت. لمس. بساوش. ببساوش. بساوائی. ببسودن. مجش. برماس. پرواس. فعل برمجیدن
حس لامسه، یکی از حواس پنجگانه. قوه و حاسۀ مُنبئه در پوست حیوان و آن تمیز کند میان سرد و گرم و خشک و تر و سخت و نرم و زبر و لغزان. حسی در همه اعضای حیوان و انسان که نرمی و درشتی و گرمی و سردی و تری و خشکی وگرانی و سبکی و امثال آن را بدان ادراک کند و این حس در سر انگشتان آدمی بیشتر باشد. قوتی در جلد بدن که به بسودن چیزی ادراک سختی و نرمی آن چیز میکند. (غیاث). قوتی که بدان جمیع کیفیات شی ٔ لمس شده را ادراک کند از قبیل نرمی و زبری و گرمی و سردی. رطوبت و یبوست صلابت و لینت و ثقل و خفت. لمس. بساوش. ببساوش. بساوائی. ببسودن. مجش. برماس. پرواس. فعل برمجیدن
فلیسیته دو. فیلسوف فرانسوی. مولد ’سن مالو’ (1782-1854 میلادی). وی در زمرۀ کشیشان درآمد و نخست طرفدار افراطی اصول سلطۀ دینی بود و سپس به آزادیخواهی کاتولیکی گرائید و آنگاه داعی متهور عقاید انقلابی گردید
فلیسیته دو. فیلسوف فرانسوی. مولد ’سَن مالو’ (1782-1854 میلادی). وی در زمرۀ کشیشان درآمد و نخست طرفدار افراطی اصول سلطۀ دینی بود و سپس به آزادیخواهی کاتولیکی گرائید و آنگاه داعی متهور عقاید انقلابی گردید