پناه، زینهار، کلمه ای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناه جویی و کمک خواستن به کار برده می شود، برای مثال به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲ - ۵۳۶)
پناه، زینهار، کلمه ای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناه جویی و کمک خواستن به کار برده می شود، برای مِثال به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲ - ۵۳۶)
لاف و گزاف، (برهان)، فریب و دروغ، (غیاث، نقل از شرح خاقانی)، انبوهی، بیوفائی، مغاک، (غیاث)، امر است به معنی بجنبان، (غیاث)، و این گفتۀ غیاث براساسی نیست
لاف و گزاف، (برهان)، فریب و دروغ، (غیاث، نقل از شرح خاقانی)، انبوهی، بیوفائی، مغاک، (غیاث)، امر است به معنی بجنبان، (غیاث)، و این گفتۀ غیاث براساسی نیست
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور که در 15 هزارگزی شمال باختر فدیشه در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 89 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور که در 15 هزارگزی شمال باختر فدیشه در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 89 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قریه ای است از اصفهان و این غیر از بارجان است، و حافظ بن النجار در معجم خویش این دو را یکی شمرده است و چنین نیست. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان ج 1 ص 162)
قریه ای است از اصفهان و این غیر از بارجان است، و حافظ بن النجار در معجم خویش این دو را یکی شمرده است و چنین نیست. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان ج 1 ص 162)
دهی است از دهستان کذاب بخش خفرآباد شهرستان یزد که در 12 هزارگزی باختر خفرآباد و 7 هزارگزی راه ندوشن واقع است، ناحیه ایست کوهستانی با آب و هوای معتدل و 220 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان کذاب بخش خفرآباد شهرستان یزد که در 12 هزارگزی باختر خفرآباد و 7 هزارگزی راه ندوشن واقع است، ناحیه ایست کوهستانی با آب و هوای معتدل و 220 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
نام قصبه ایست که در کوههای آن دو بت سرخ و اکهب (سپید به تیرگی مایل، خنگ) ساخته شده است که هریک هفتاد ذراع طول دارند. (از قانون مسعودی ابوریحان ج 2 ص 573). نام ولایتی است در کوهستان مابین بلخ و غزنین. در هریکی از کوههای آن ولایت صورت دو بت ساخته بوده اند که یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت میگفته اند. (برهان قاطع). نام شهری به شمال شرقی افغانستان. (یادداشت مؤلف). نام شهری است به میان کابل و بلخ به جهت نسبت او، بلخ را بامی خوانده اند و در میان کوهی است و در آن کوه دو صورت است از سنگ تراشیده و از کوه برآورده، گفته اند که ارتفاع هریک از آنها بقدر شصت ذرع میشود و عرض آن شانزده ذرع و میان آنها مجوف است چنانکه از کف پایشان راه است، نردبان پایه ها ساخته اند که در تمام جوف آن ها توان گردیدن، حتی درون سرانگشتان هریک، و این صور از غرایب صنایع روزگار است و گفته اند که این دوبت را سرخ بت و خنگ بت نام کرده اند و گفته اند که سرخ بت عاشق و مرد، و خنگ بت معشوق و زن بوده، و بعضی این دو بت را لات و منات دانند و بعضی بعوق و یغوث خوانند و گفته اند قریب به این دو پیکر صورتی دیگر هست به شکل پیرزنی و آنرا نسرم نام بوده. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بامیکان. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 304). شهری است برحد میان گوزگانان و حدود خراسان. (فرهنگ لغات شاهنامه). شهری است به خراسان بر حد میان گوزکانان و حدود خراسان و بسیار کشت و برز است و پادشای او را شیر خوانند و رودی بزرگ بر کران او همی گذرد و اندر وی دو بت سنگین است یکی را سرخ بت خوانند و یکی را خنگ بت. (از حدود العالم). نام الکه ایست میان غزنه و بلخ و در قدیم بلخ را به او منسوب داشته بلخ بامی گفتندی. (از فرهنگ خطی) (از فرهنگ شعوری ج 1). الکه ایست میان هری و بلخ که میان آن و بلخ ده منزل است و بلخ را بدو نسبت داده اند و بلخ بامی گویند. (فرهنگ رشیدی). بریکی از کوههای بامیان صورت دو بت کنده بودند یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت می گفتند، و سرخ بد و خنگ بد نیز آمده است. (از فرهنگ اسدی). در بامیان مجسمه های عظیمی از بودا هست که در کوه کنده اند، در طاقچه هایی که مقر این پیکرهاست، تصاویری دیده میشود که سبک آن با نقوش مکشوفه در آسیای مرکزی شباهت دارد و از جهاتی هم شبیه نقوش کتیبه های ساسانی عهد شاپور اول است. (ایران در زمان ساسانیان ص 61). بامیان از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات ’فب’ و عرض از خط استوا ’لدله’: هوایش سرد است. در ملک بامیان ولایتی است آهن کار خوانند (و معدن آهن است) ، معدن بامیان چشمه است، از آنجا آب چنان برمی جوشد که به مسافتی آواز میتوان شنید و چون بیشتر میرود منجمد میگردد گوگرد میشود... در بامیان چشمه ایست که هرچند نجاسات درو افکنند قبول نکند و برخشکی افتد و اگر خواهند که سنگ در میانش افکنند مگر بر کنار بتواند ایستد پای بلرزد و در او افتند و غرق شوند. (از نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 157 و 207 و 278). شهر و ناحیه ایست واقع میان بلخ و هرات و غزنین، قلعۀ محکمی دارد، شهر کوچک لکن مملکت وسیع است، میانۀ آن و بلخ ده منزل مسافت و تا غزنین هشت منزل است، در بامیان بنائی است مرتفع که آنرا بر روی ستونهای بلند قرار داده اند و به ستونها صور جمیع اصناف طیوری که خدا خلق فرموده نقش است، و در داخل عمارت مجسمۀ دو بت بزرگ است که آنها را در کوه تراشیده اند و اندازۀ آنها از بالای کوه تا پائین است، نام این دو بت یکی سرخ بد و دیگری خنگ بد است. گویند در دنیا نظیر این دو نتوان یافت. (از معجم البلدان) (از آثارالبلدان قزوینی ص 154). اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان گوید: بامیان از شهرهای افغانستان و در یکصدو بیست هزارگزی شمال و مشرق کابل است. بنای شهر در قلۀ کوهی است و دره های کوه به منزلۀ کوچه های آن است. تقریباً دوازده هزارخانه در میان کوه و سنگ ساخته شده، به این معنی که کوه را مجوف نموده هر کس بقدر کفایت خود بطور سردابه خانه ای بنا نموده است. در سنۀ 1221 م. / 618 هجری قمری چنگیزخان آنجا را قتل عام نموده ویران ساخت، مجدداً آنجا را بنا و مرمت نمودند. باز خراب شده است. در بامیان چندین مجسمه و هیکل بت هست که از سنگ تراشیده اند، دو مجسمه که بزرگتر از همه میباشد هریک پنجاه ارج طول دارد... چنگیزخان پس از آنکه بلخ راقتل عام کرد و طالقان را هفت ماه محاصره و فتح و قتل عام نمود و لشکر تولی خان به او ملحق شدند، سلطان جلال الدین خوارزمشاه را تعاقب نموده به غزنین رانده، در میان راه به شهر بامیان رسید. مردم بامیان به سبب اعتماد به حصانت قلعۀ خود و بی اعتمادی به قول مغولها حصاری شده به مدافعه پرداختند، در بین محاصره تیری بر مقتل یکی از پسرهای جغتای، موتوجن که چنگیز زیادبه او علاقه داشت آمد و مقتول شد. چنگیزخان از این واقعه درهم و غضبناک شد و فرمان داد هرچه زودتر قلعه را تسخیر نمایند و بعد از فتح بر احدی ابقا ننمود حتی سگ و گربه که در آن شهر بودند طعمه شمشیر شدند، زنان حامله را شکم دریده و سر از تن جنین ها جدا میکردند، بعد از آنکه هیچ جنبنده ای را زنده نگذاشت حکم داد جمیع دیوارها و سقف خانه ها را با زمین مساوی کردندو شهر را ’ماوبالیغ’ خواندند، یعنی شهر بد گفت کسی آنجا عمارت نکند. در آثارالباقیه مسطور است که بامیان در 80 هزارگزی کابل در دره های بین هندوکوه و کوه بابا واقع شده است، خرابه های آن بعد از واقعۀ چنگیز همچنان باقی ماند و بزبان محلی این ویرانه ها را غلغله خوانند. اما بت ها همچنان باقی است. (از قاموس الاعلام ترکی). در درۀ بامیان در قلب سلسلۀ هندوکش که تقریباً در وسط راه باختر و گندها را واقع است، مجسمه های عظیم بودا و صومعه های آن در اطراف درۀ بامیان بوجود آمده است. بامیان باب نوینی از تأثیرات هنر آریائی را در عصر ساسانی باز میکند، سرستونها و تزیینات نیم تاجه تأثیرات ساسانی را در قرن چهارم و پنجم میلادی در بامیان و در دره های مجاور آن از درۀ ککرک بحد کمال رسانده است. این نقاشی های دیواری مربوط به بامیان در موزۀ کابل به معرض نمایش گذاشته شده است و تصویر شخصی را در کنار بودا نشان میدهد. در سقف معبد بامیان در دهلیز کتیبه هائی قراردارد که در آن اشکال گراز بصورت ساده نقر شده است یا پرنده هائی که پشت خود را بطرف یکدیگر گردانیده و سرهای خود را بعقب گشتانده با نوک خود رشته ای مروارید گرفته اند. این ها نمودار هنر عصر ساسانی است که در طاق بستان هم نمونه دارد. درباره صحنه ای که قسمت فوقانی بودای 35 گزی را مزین میسازد احتمال میتوان داد که این صحنه رب النوع ماه را نشان میدهد که دارای هاله بوده و دورادور آن شعاعهایی دیده میشود که بصورت دندانۀ اره نمایش یافته است. در دو طرف مجمسه رواق بودا خانواده های شهزادگان جلوه می نماید که عبارت از مردان و زنان و طفل های دارای هاله میباشند. کلاههایی به تقلید سبک ساسانی بر سر دارند و نقاشیها شباهت با نقاشیهای ناحیۀ دختر نوشیروان دارد که در 130 هزارگزی شمال بین قریه های اوهی و موهی در مجرای رود خانه خلم واقع است و از سبک ساسانی الهام گرفته است. (از مجله عرفان چ افغانستان شماره چهارم سال 1341 صص 67- 69) : [چنگیز فرمودXXX هیچ آفریده درآنجا (بامیان) ساکن نگردد و عمارت نکنند و آنرا ماوو بالیغ نام نهاد، فارسی آن ’دیه بد’ باشد و تا این غایت هیچ آفریده در آنجا ساکن نشده است. (از جهانگشای جوینی ص 105). و این پل بامیان در آن روزگار برین جمله نبود، پلی بود قوی پشتوانیهای قوی برداشته... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). استاده بدی به بامیان شیری بنشسته به عز در بشیر شاری. ناصرخسرو. ای چرخ عنانم از سفر هیچ متاب نانم ز سرندیب ده آبم ز سراب هر شام ز بامیان دهم قرصی نان هر بام ز شام ده مرا شربتی آب. مجدالدین همگر (از ادوارد برون). مدتها در ممالک بامیان کمر اقبال بامیان او الف گرفته و دشمنان دولت خود را حلقۀ کم طناب در گلوی انداخته... (لباب الالباب ج 1 ص 419). ابوالعباس فضل بن احمد در حفظ مسالک و ضبط اطراف ممالک از غزنه تا حدود بامیان و پنجهیر احتیاط بلیغ بجای آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). مردم نادان اگر حاکم داناستی شحنۀ یونان شدی خنگ بت بامیان. سیف اسفرنگ (از فرهنگ خطی). دریاچۀ بامیان: دریاچه ای در کوهستان بامیان هست که وسعت آن یک میل در یک میل و واقع در دامنۀ کوه است و آب قریه که در پائین کوه است از این دریاچه ازسوراخ تنگی منحدر میشود و بقدر ضرورت اهل آن ده است و نمیتوانند قدری این آب را زیاد و مجری را وسیع نمایند. (از مرآت البلدان ج 1 ص 162). ملوک بامیان: شعبه ای ازسلاطین غور بودند و نظامی عروضی در ملازمت مخدومین خود یعنی ملوک بامیان در محاربۀ بین سلطان سنجر و غوریان (457 هجری قمری) حاضر شده بود. (از مقدمه قزوینی بر چهارمقاله ص 11). ملوک غوریه دو طایفه بوده اند، یکی بمعنی اخص که در خود غور سلطنت نموده اند و پایتخت ایشان فیروزکوه بود دیگری ملوک طخارستان در شمال غور که پای تخت ایشان بامیان بود، سابق رسم بوده است اسم والی ولایتی و ملک ناحیتی را به اسم آن موضع اضافه میکرده اند، مانند ملک ناصرالدین محمدمادین، ملکشاه وخش. شمس الدین محمد بامیان، ملک تاج الدین تمران... (تعلیقات لباب الالباب ج 2 ص 304). لهذا ایشان را ملوک بامیان و غوریۀ بامیان نیز گویند و هر دو سلسله را علی سبیل المجموع آل شنسب و ملوک شنسبانیه گویند. (تعلیقات قزوینی بر چهارمقاله ص 2). زبان بامیان و تخارستان قریب به زبان بلخی است جز اینکه در آنها مغلقیی است. (از سبک شناسی بهار ج 1 ص 245 از احسن التقاسیم مقدسی). و رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 232 و304 و321 و تاریخ مغول اقبال ص 58، 59، 60، 62، 66، 73، 110 و تاریخ سیستان ص 27، 216 و جهانگشا ج 2 و انساب سمعانی، بستان السیاحه و آثار البلاد قزوینی و حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 2 ص 398 و 604 تا 606 و 609 و 610 و ج 4 ص 668 (بئر بامیان). و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 121 و تاریخ هرات و روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات شود
نام قصبه ایست که در کوههای آن دو بت سرخ و اکهب (سپید به تیرگی مایل، خنگ) ساخته شده است که هریک هفتاد ذراع طول دارند. (از قانون مسعودی ابوریحان ج 2 ص 573). نام ولایتی است در کوهستان مابین بلخ و غزنین. در هریکی از کوههای آن ولایت صورت دو بت ساخته بوده اند که یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت میگفته اند. (برهان قاطع). نام شهری به شمال شرقی افغانستان. (یادداشت مؤلف). نام شهری است به میان کابل و بلخ به جهت نسبت او، بلخ را بامی خوانده اند و در میان کوهی است و در آن کوه دو صورت است از سنگ تراشیده و از کوه برآورده، گفته اند که ارتفاع هریک از آنها بقدر شصت ذرع میشود و عرض آن شانزده ذرع و میان آنها مجوف است چنانکه از کف پایشان راه است، نردبان پایه ها ساخته اند که در تمام جوف آن ها توان گردیدن، حتی درون سرانگشتان هریک، و این صور از غرایب صنایع روزگار است و گفته اند که این دوبت را سرخ بت و خنگ بت نام کرده اند و گفته اند که سرخ بت عاشق و مرد، و خنگ بت معشوق و زن بوده، و بعضی این دو بت را لات و منات دانند و بعضی بعوق و یغوث خوانند و گفته اند قریب به این دو پیکر صورتی دیگر هست به شکل پیرزنی و آنرا نسرم نام بوده. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بامیکان. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 304). شهری است برحد میان گوزگانان و حدود خراسان. (فرهنگ لغات شاهنامه). شهری است به خراسان بر حد میان گوزکانان و حدود خراسان و بسیار کشت و برز است و پادشای او را شیر خوانند و رودی بزرگ بر کران او همی گذرد و اندر وی دو بت سنگین است یکی را سرخ بت خوانند و یکی را خنگ بت. (از حدود العالم). نام الکه ایست میان غزنه و بلخ و در قدیم بلخ را به او منسوب داشته بلخ بامی گفتندی. (از فرهنگ خطی) (از فرهنگ شعوری ج 1). الکه ایست میان هری و بلخ که میان آن و بلخ ده منزل است و بلخ را بدو نسبت داده اند و بلخ بامی گویند. (فرهنگ رشیدی). بریکی از کوههای بامیان صورت دو بت کنده بودند یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت می گفتند، و سرخ بد و خنگ بد نیز آمده است. (از فرهنگ اسدی). در بامیان مجسمه های عظیمی از بودا هست که در کوه کنده اند، در طاقچه هایی که مقر این پیکرهاست، تصاویری دیده میشود که سبک آن با نقوش مکشوفه در آسیای مرکزی شباهت دارد و از جهاتی هم شبیه نقوش کتیبه های ساسانی عهد شاپور اول است. (ایران در زمان ساسانیان ص 61). بامیان از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات ’فب’ و عرض از خط استوا ’لدله’: هوایش سرد است. در ملک بامیان ولایتی است آهن کار خوانند (و معدن آهن است) ، معدن بامیان چشمه است، از آنجا آب چنان برمی جوشد که به مسافتی آواز میتوان شنید و چون بیشتر میرود منجمد میگردد گوگرد میشود... در بامیان چشمه ایست که هرچند نجاسات درو افکنند قبول نکند و برخشکی افتد و اگر خواهند که سنگ در میانش افکنند مگر بر کنار بتواند ایستد پای بلرزد و در او افتند و غرق شوند. (از نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 157 و 207 و 278). شهر و ناحیه ایست واقع میان بلخ و هرات و غزنین، قلعۀ محکمی دارد، شهر کوچک لکن مملکت وسیع است، میانۀ آن و بلخ ده منزل مسافت و تا غزنین هشت منزل است، در بامیان بنائی است مرتفع که آنرا بر روی ستونهای بلند قرار داده اند و به ستونها صور جمیع اصناف طیوری که خدا خلق فرموده نقش است، و در داخل عمارت مجسمۀ دو بت بزرگ است که آنها را در کوه تراشیده اند و اندازۀ آنها از بالای کوه تا پائین است، نام این دو بت یکی سرخ بد و دیگری خنگ بد است. گویند در دنیا نظیر این دو نتوان یافت. (از معجم البلدان) (از آثارالبلدان قزوینی ص 154). اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان گوید: بامیان از شهرهای افغانستان و در یکصدو بیست هزارگزی شمال و مشرق کابل است. بنای شهر در قلۀ کوهی است و دره های کوه به منزلۀ کوچه های آن است. تقریباً دوازده هزارخانه در میان کوه و سنگ ساخته شده، به این معنی که کوه را مجوف نموده هر کس بقدر کفایت خود بطور سردابه خانه ای بنا نموده است. در سنۀ 1221 م. / 618 هجری قمری چنگیزخان آنجا را قتل عام نموده ویران ساخت، مجدداً آنجا را بنا و مرمت نمودند. باز خراب شده است. در بامیان چندین مجسمه و هیکل بت هست که از سنگ تراشیده اند، دو مجسمه که بزرگتر از همه میباشد هریک پنجاه ارج طول دارد... چنگیزخان پس از آنکه بلخ راقتل عام کرد و طالقان را هفت ماه محاصره و فتح و قتل عام نمود و لشکر تولی خان به او ملحق شدند، سلطان جلال الدین خوارزمشاه را تعاقب نموده به غزنین رانده، در میان راه به شهر بامیان رسید. مردم بامیان به سبب اعتماد به حصانت قلعۀ خود و بی اعتمادی به قول مغولها حصاری شده به مدافعه پرداختند، در بین محاصره تیری بر مقتل یکی از پسرهای جغتای، موتوجن که چنگیز زیادبه او علاقه داشت آمد و مقتول شد. چنگیزخان از این واقعه درهم و غضبناک شد و فرمان داد هرچه زودتر قلعه را تسخیر نمایند و بعد از فتح بر احدی ابقا ننمود حتی سگ و گربه که در آن شهر بودند طعمه شمشیر شدند، زنان حامله را شکم دریده و سر از تن جنین ها جدا میکردند، بعد از آنکه هیچ جنبنده ای را زنده نگذاشت حکم داد جمیع دیوارها و سقف خانه ها را با زمین مساوی کردندو شهر را ’ماوبالیغ’ خواندند، یعنی شهر بد گفت کسی آنجا عمارت نکند. در آثارالباقیه مسطور است که بامیان در 80 هزارگزی کابل در دره های بین هندوکوه و کوه بابا واقع شده است، خرابه های آن بعد از واقعۀ چنگیز همچنان باقی ماند و بزبان محلی این ویرانه ها را غلغله خوانند. اما بت ها همچنان باقی است. (از قاموس الاعلام ترکی). در درۀ بامیان در قلب سلسلۀ هندوکش که تقریباً در وسط راه باختر و گندها را واقع است، مجسمه های عظیم بودا و صومعه های آن در اطراف درۀ بامیان بوجود آمده است. بامیان باب نوینی از تأثیرات هنر آریائی را در عصر ساسانی باز میکند، سرستونها و تزیینات نیم تاجه تأثیرات ساسانی را در قرن چهارم و پنجم میلادی در بامیان و در دره های مجاور آن از درۀ ککرک بحد کمال رسانده است. این نقاشی های دیواری مربوط به بامیان در موزۀ کابل به معرض نمایش گذاشته شده است و تصویر شخصی را در کنار بودا نشان میدهد. در سقف معبد بامیان در دهلیز کتیبه هائی قراردارد که در آن اشکال گراز بصورت ساده نقر شده است یا پرنده هائی که پشت خود را بطرف یکدیگر گردانیده و سرهای خود را بعقب گشتانده با نوک خود رشته ای مروارید گرفته اند. این ها نمودار هنر عصر ساسانی است که در طاق بستان هم نمونه دارد. درباره صحنه ای که قسمت فوقانی بودای 35 گزی را مزین میسازد احتمال میتوان داد که این صحنه رب النوع ماه را نشان میدهد که دارای هاله بوده و دورادور آن شعاعهایی دیده میشود که بصورت دندانۀ اره نمایش یافته است. در دو طرف مجمسه رواق بودا خانواده های شهزادگان جلوه می نماید که عبارت از مردان و زنان و طفل های دارای هاله میباشند. کلاههایی به تقلید سبک ساسانی بر سر دارند و نقاشیها شباهت با نقاشیهای ناحیۀ دختر نوشیروان دارد که در 130 هزارگزی شمال بین قریه های اوهی و موهی در مجرای رود خانه خلم واقع است و از سبک ساسانی الهام گرفته است. (از مجله عرفان چ افغانستان شماره چهارم سال 1341 صص 67- 69) : [چنگیز فرمودXXX هیچ آفریده درآنجا (بامیان) ساکن نگردد و عمارت نکنند و آنرا ماوو بالیغ نام نهاد، فارسی آن ’دیه بد’ باشد و تا این غایت هیچ آفریده در آنجا ساکن نشده است. (از جهانگشای جوینی ص 105). و این پل بامیان در آن روزگار برین جمله نبود، پلی بود قوی پشتوانیهای قوی برداشته... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). استاده بدی به بامیان شیری بنشسته به عز در بشیر شاری. ناصرخسرو. ای چرخ عنانم از سفر هیچ متاب نانم ز سرندیب ده آبم ز سراب هر شام ز بامیان دهم قرصی نان هر بام ز شام ده مرا شربتی آب. مجدالدین همگر (از ادوارد برون). مدتها در ممالک بامیان کمر اقبال بامیان او الف گرفته و دشمنان دولت خود را حلقۀ کم طناب در گلوی انداخته... (لباب الالباب ج 1 ص 419). ابوالعباس فضل بن احمد در حفظ مسالک و ضبط اطراف ممالک از غزنه تا حدود بامیان و پنجهیر احتیاط بلیغ بجای آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). مردم نادان اگر حاکم داناستی شحنۀ یونان شدی خنگ بت بامیان. سیف اسفرنگ (از فرهنگ خطی). دریاچۀ بامیان: دریاچه ای در کوهستان بامیان هست که وسعت آن یک میل در یک میل و واقع در دامنۀ کوه است و آب قریه که در پائین کوه است از این دریاچه ازسوراخ تنگی منحدر میشود و بقدر ضرورت اهل آن ده است و نمیتوانند قدری این آب را زیاد و مجری را وسیع نمایند. (از مرآت البلدان ج 1 ص 162). ملوک بامیان: شعبه ای ازسلاطین غور بودند و نظامی عروضی در ملازمت مخدومین خود یعنی ملوک بامیان در محاربۀ بین سلطان سنجر و غوریان (457 هجری قمری) حاضر شده بود. (از مقدمه قزوینی بر چهارمقاله ص 11). ملوک غوریه دو طایفه بوده اند، یکی بمعنی اخص که در خود غور سلطنت نموده اند و پایتخت ایشان فیروزکوه بود دیگری ملوک طخارستان در شمال غور که پای تخت ایشان بامیان بود، سابق رسم بوده است اسم والی ولایتی و ملک ناحیتی را به اسم آن موضع اضافه میکرده اند، مانند ملک ناصرالدین محمدمادین، ملکشاه وخش. شمس الدین محمد بامیان، ملک تاج الدین تمران... (تعلیقات لباب الالباب ج 2 ص 304). لهذا ایشان را ملوک بامیان و غوریۀ بامیان نیز گویند و هر دو سلسله را علی سبیل المجموع آل شنسب و ملوک شنسبانیه گویند. (تعلیقات قزوینی بر چهارمقاله ص 2). زبان بامیان و تخارستان قریب به زبان بلخی است جز اینکه در آنها مغلقیی است. (از سبک شناسی بهار ج 1 ص 245 از احسن التقاسیم مقدسی). و رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 232 و304 و321 و تاریخ مغول اقبال ص 58، 59، 60، 62، 66، 73، 110 و تاریخ سیستان ص 27، 216 و جهانگشا ج 2 و انساب سمعانی، بستان السیاحه و آثار البلاد قزوینی و حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 2 ص 398 و 604 تا 606 و 609 و 610 و ج 4 ص 668 (بئر بامیان). و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 121 و تاریخ هرات و روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات شود
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در بیست و پنج هزارگزی خاور سرباز، کنار راه مالرو سرباز به زابل هوای آن گرم و دارای 50 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در بیست و پنج هزارگزی خاور سرباز، کنار راه مالرو سرباز به زابل هوای آن گرم و دارای 50 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لاریجان. شهرکی میان ری و آمل طبرستان به فاصله هیجده فرسنگ از هر یک از این دو شهر آن را قلعتی حصین است و در اخبار آل بویه ذکر آن بسیار آمده است و محمد بن بندار بن محمد اللارجانی الطبری ابویوسف الفقیه... منسوب بدانجاست. (معجم البلدان). رجوع به لاریجان شود
لاریجان. شهرکی میان ری و آمل طبرستان به فاصله هیجده فرسنگ از هر یک از این دو شهر آن را قلعتی حصین است و در اخبار آل بویه ذکر آن بسیار آمده است و محمد بن بندار بن محمد اللارجانی الطبری ابویوسف الفقیه... منسوب بدانجاست. (معجم البلدان). رجوع به لاریجان شود
مرکّب از: لا به معنی نه + مکان به معنی جای، بی جای. بی مکان. بیرون جای. صقع باری تعالی. صقع واجب. ناکجاآباد: ورای لامکانش آشیان است چگویم هر چه گویم بیش از آن است. ناصرخسرو. محتاج به دانۀ زمین نیست مرغی که به شاخ لامکان رفت. عطار. لامکانی نی که در وهم آیدت هر دمی در وی حیاتی زایدت. مولوی. بل مکان و لامکان در حکم او همچو در حکم بهشتی چارجو. مولوی (مثنوی ج 1 ص 97)، صورتش بر خاک و جان در لامکان لامکانی فوق وهم سالکان. مولوی. حق قدم بر وی نهد از لامکان آنگه او ساکن شود در کن فکان. مولوی. میزند بر تن ز سوی لامکان می نگنجد در فلک خورشید جان. مولوی. لامکانی که در او نور خداست ماضی و مستقبل و حالش کجاست. مولوی. هر دو عالم گشته است اجزای تو برتر از کون و مکان مأوای تو لامکان اندرمکان کرده مکان بی نشان گشته مقید در نشان. (از شرح گلشن راز)، از فروغ آفتاب لامکان جولان تو حلقۀ ذکری است گرم از ذره در هر روزنی. صائب. نباشد لامکان پرواز را با آسمان کاری که هرکس گشت دریاکش ز ساغر دست بردارد. صائب. لامکان سیران خبر دارند از پرواز ما شعلۀ ما رقص در بیرون مجمر میکند. صائب. - لامکان بودن، منزل معلوم و معین نداشتن
مُرَکَّب اَز: لا به معنی نه + مکان به معنی جای، بی جای. بی مکان. بیرون جای. صقع باری تعالی. صقع واجب. ناکجاآباد: ورای لامکانش آشیان است چگویم هر چه گویم بیش از آن است. ناصرخسرو. محتاج به دانۀ زمین نیست مرغی که به شاخ لامکان رفت. عطار. لامکانی نی که در وهم آیدت هر دمی در وی حیاتی زایدت. مولوی. بل مکان و لامکان در حکم او همچو در حکم بهشتی چارجو. مولوی (مثنوی ج 1 ص 97)، صورتش بر خاک و جان در لامکان لامکانی فوق وهم سالکان. مولوی. حق قدم بر وی نهد از لامکان آنگه او ساکن شود در کن فکان. مولوی. میزند بر تن ز سوی لامکان می نگنجد در فلک خورشید جان. مولوی. لامکانی که در او نور خداست ماضی و مستقبل و حالش کجاست. مولوی. هر دو عالم گشته است اجزای تو برتر از کون و مکان مأوای تو لامکان اندرمکان کرده مکان بی نشان گشته مقید در نشان. (از شرح گلشن راز)، از فروغ آفتاب لامکان جولان تو حلقۀ ذکری است گرم از ذره در هر روزنی. صائب. نباشد لامکان پرواز را با آسمان کاری که هرکس گشت دریاکش ز ساغر دست بردارد. صائب. لامکان سیران خبر دارند از پرواز ما شعلۀ ما رقص در بیرون مجمر میکند. صائب. - لامکان بودن، منزل معلوم و معین نداشتن
از دیه های غزنه است. از آنجا گروهی از فقها و قضات برخاسته اند و ببغداد خاندانی از ایشان است. و برخی گویند شهری است مشتمل بر چندین قریه در جبال غزنه و لمغان نیز نامیده شود. (معجم البلدان). لمغان. لنبگا. (ماللهند بیرونی ص 130)
از دیه های غزنه است. از آنجا گروهی از فقها و قضات برخاسته اند و ببغداد خاندانی از ایشان است. و برخی گویند شهری است مشتمل بر چندین قریه در جبال غزنه و لمغان نیز نامیده شود. (معجم البلدان). لمغان. لنبگا. (ماللهند بیرونی ص 130)
قصبۀ مرکز دهستان لفمجان از بخش مرکزی شهرستان لاهیجان، واقع در 12هزارگزی باختر لاهیجان. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 1972 تن سکنه. آب آن از کیاجو منشعب از سفیدرود. محصول آن برنج، ابریشم، مختصر چای و صیفی. شغل اهالی زراعت است و زیارتگاهی به نام سیدحسن و در حدود 30 باب دکان دارد و روزهای شنبه و سه شنبه آنجا بازار عمومی باشد. راه آن مالرواست و در فصل خشکی از طریق بازکیاگوراب و کلشتاجان اتومبیل توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
قصبۀ مرکز دهستان لفمجان از بخش مرکزی شهرستان لاهیجان، واقع در 12هزارگزی باختر لاهیجان. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 1972 تن سکنه. آب آن از کیاجو منشعب از سفیدرود. محصول آن برنج، ابریشم، مختصر چای و صیفی. شغل اهالی زراعت است و زیارتگاهی به نام سیدحسن و در حدود 30 باب دکان دارد و روزهای شنبه و سه شنبه آنجا بازار عمومی باشد. راه آن مالرواست و در فصل خشکی از طریق بازکیاگوراب و کلشتاجان اتومبیل توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
پناه زینهار به دادم برس به فریادم برس زینهارخ پناه (کلمه ای که وقت نزول حوادث گویند) : (هرلحظه ها تفی بتو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امانست الامان) (خاقانی) یاالامان گفتن، کلمه (الامان) را بر زبان راندن زینهار خواستن: بکمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن، (سعدی) پناه، هنگام ترس و وحشت و تسلیم گفته میشود
پناه زینهار به دادم برس به فریادم برس زینهارخ پناه (کلمه ای که وقت نزول حوادث گویند) : (هرلحظه ها تفی بتو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امانست الامان) (خاقانی) یاالامان گفتن، کلمه (الامان) را بر زبان راندن زینهار خواستن: بکمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن، (سعدی) پناه، هنگام ترس و وحشت و تسلیم گفته میشود
بادنجان، گیاه یک ساله از تیره بادمجانیان دارای میوه ای با پوست ضخیم، بنفش تیره به شکل دراز یا کروی، پخته آن مصرف خوراکی دارد، باتنکان، بادنکان بادمجان دور قاب چین: کنایه از آدم چاپلوس، متملق
بادنجان، گیاه یک ساله از تیره بادمجانیان دارای میوه ای با پوست ضخیم، بنفش تیره به شکل دراز یا کروی، پخته آن مصرف خوراکی دارد، باتنکان، بادنکان بادمجان دورِ قاب چین: کنایه از آدم چاپلوس، متملق