جدول جو
جدول جو

معنی لالیا - جستجوی لغت در جدول جو

لالیا
نام مطران دمشق، او راست: کتاب الدّعاء، (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیلیا
تصویر لیلیا
(دخترانه)
شب، هم ریشه با لیل عربی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیا
تصویر الیا
(پسرانه)
الیاس، خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دالیا
تصویر دالیا
(دخترانه)
نام گلی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لالا
تصویر لالا
درخشان، تابان
للیه، مردی که پرستار و مربی شاه زادگان و کودکان بزرگ زادگان بوده است
لؤلؤ لالا: مروارید درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لالکا
تصویر لالکا
کفش، پا افزار، برای مثال وآن را که بر آخور ده اسب تازی ست / در پای برادرش لالکا نیست (ناصرخسرو - ۱۱۵) کفشی که مردم روستایی به پا کنند، در علم زیست شناسی تاج خروس
فرهنگ فارسی عمید
درختی با گل های سفید و برگ هایی شبیه برگ بادام که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حالیا
تصویر حالیا
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، همیدون، اینک، بالفعل، الحال، فعلاً، عجالتاً، حالا، فی الحال، کنون، ایمه، همینک، ایدون، ایدر، الآن، نونبرای مثال عاقبت منزل ما وادی خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز (حافظ - ۵۳۲)، تا درخت دوستی کی بر دهد / حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم (حافظ - ۷۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان میان دورود، بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 14 هزارگزی خاورساری و یکهزار گزی جنوب راه شوسۀ ساری به بهشهر، دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 420 تن سکنۀ شیعه فارسی و مازندرانی زبان، آب آن از چاه و چشمه، محصول آن غلات، صیفی، توتون، سیگار، شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
محله لالیم موضعی بین جنوب شرقی و مشرق نهر بادله در مازندران، (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 58)
لغت نامه دهخدا
(لَیْ / لِیْ)
به لغت زند و پازند به معنی شب است که عربان لیل گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
گل، یونانیان و رومیان قدیم این کلمه را به فرانسه اطلاق مینمودند، ولی مصداق گالیا، از فرانسۀ امروزی بزرگتر بود چنانکه کشور بلژیک و اراضی واقع در مجرای راین را در بر داشت و از دو جهت مشرق و شمال شرقی با سلسلۀ جبال آلپ و مجرای راین محدود بود و پس از تصرف رومیان حدود تقسیمات ملکی و سیاسی تغییر پیدا کرد و مدت زمانی بقسمت شمالی ایتالیا نیز نام گالیا را اطلاق مینمودند، و برای تشخیص، این یکی را، گالیا چیز آلپینه (یعنی غالیای این وری آلپ) و آن دیگری را گالیاترالس آلپینه (یعنی گالیای آن وری آلپ) میخواندند، با وجود اینکه در جهت شمال شرقی از ممالک واسعۀ مذکور بعضی از اقوام صغیرۀ منسوب نژاد ژرمن مثال بلژها، و در جانب جنوب پاره ای از اهالی همجنس ایبرهای اسپانیول میزیستند و نیز جمعی از مهاجران یونانی که برخی از قصبات مانند مارسیل را تأسیس نموده اند در سواحل بحرسفید رحل اقامت انداخته بودند، باز با این حال قسمی از اهالی یا اقوام گال انتساب داشتند، گالها یعنی کلت ها آن دسته از اقوام آریائی بودند که بیش از همه به اروپا وارد شده اند و دسته های تالی یعنی ایلری گتها، و اسلاوها بتعاقب اینان پرداخته پراکنده شان ساخته اند، در نتیجه تا طرفهای غربی اروپا انتشار پیدا کرده و در یک حال نیم وحشی زندگی کرده اند و تا (587 قبل از میلاد) نام و نشانی با شوکت و شأن در تاریخ بوجود نیاورده اند، از این تاریخ به بعد اقوام ژرمنی اینان را در تحت فشار خود قرار داده بودند و در نتیجه از جبال آلپ سرازیر شده به جهات شمالی ایتالیا و برخی به یونان و آسیای صغیر آمده اند، در اراضی ولایت آنقرۀ امروزی جایگیر گشته اند قطعۀ پهناوری برای خود تملک نموده وگالاتیا نامیده اند، و در آن دورها گالها به دلاوری و سلحشوری شهرت یافته به کرات و مرات با رومیان دست و پنجه نرم کرده اند، و رومیان پس از کسب نیرومندی کافی بقیمت محاربات زیاد (163 قبل از میلاد) گالیای چیز آلپینه یعنی شمال ایتالیا را از چنگ گالها درآورده اند و بعدها به تکمیل فتوحات خویش پرداختند و بسال 121 قبل از میلاد قسمت ترالس آلپینه یعنی قطعۀ جنوب شرقی فرانسۀ کنونی را تصاحب کرده اند ’پرووانسه’ یعنی ایالت نامیده اند که فعلاً هم به این اسم خوانده میشود، بالاخره از 58- 50 قبل از میلاد یعنی در ظرف مدت 8 سال قیصر مشهور یولیوس تمام قطعۀ گالیا را به چنگ آورد و به کشور روم ملحق ساخت، و تا قرن پنجم میلادی گالیا در دست رومیان ماند، بعداً بدست فرانکهای متجاوز از ژرمن افتاد پس اسم گالیا متروک و نام فرانسه بمناسبت نام فاتحین جدیدروی کار آمد گالها با یک زبان مخصوص تکلم می نمودند که با سایر السنۀ آریائی مناسبت و مشابهتی دارد، دربرخی از نقاط خطۀ برتانیه از فرانسه و در گال یا والس از انگلستان بقایای گالهای قدیم موجودند و سکنۀجبال اسکوتستان و ایرلاند هم، از این قبیل مردمانند زبان قدیمی خود را تاکنون حفظ نمودند از آثار کتبی زبان قدیم گال چیزی در دست نیست، محققین ماهیت آن را از کلمات محفوظه در تواریخ معلوم نموده اند، گرچه زبان فرانسۀ کنونی، از امتزاج و اختلاط زبان گالهای باستانی با دو قوم لاتن و فرانک پدید آمده ولی این زبان کلمات زیادی از آن زبان در بر ندارد، قسم اعظمش از کلمات محرفۀ لاتن بوجود آمده است، گالها قومی سلحشور و جنگاور بوده اند و هیچ گاه بی اسلحه نمی ماندند، زوبین و سپر و تیغ معمول از مس را از خود دور نمی کردند، صنف برزگر اسیر و مایۀ عیش جنگاوران بودند، دین مخصوص مسمی به ’درویید’ داشتند علائم طبیعی را محترم میشمردند، و برای پرستش آنها انسان قربان میکردند و طبقۀ راهب هم در ایشان نفوذ کامل داشت و به ساحری و جادوگری و طبابت مشغول بودند، و در حال نیم وحشی زندگانی مینمودند، دایرۀ حکومت و پرستشگاهشان عبارت بود ازجنگل ها، تخته پوستی روی حیوانات میگذاشتند سوار بر ارابه میشدند، در حالی که زین و رکابی در بین نبود
لغت نامه دهخدا
درختی است باریک و دراز که از چوب آن درخت نیزه و تیر سازند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نزد بعضی مرّان است و بولس گوید درختی است در بلاد شام ... (تحفۀ حکیم مؤمن)، در تحفۀ حکیم مؤمن مرادف با ’مران’ ذکر شده که با توجه به دزی ج 2 ص 585 همان زغال اخته می باشد، (فرهنگ فارسی معین)،
به لغت یونانی به معنی سیاه باشد که در برابر سفید است، (برهان) (آنندراج)، در یونانی ملاس (سیاه)، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نام شهری است از تسالی، این شهر نام خود را به جنگ ’لامیاک’ که میان یونان و مقدونیه پس از مرگ اسکندر (323) درگرفت داده است، امروز لامیا شهری است نزدیک خلیج لامیا دارای 14700 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لالک. کفش. پای افزار. لالکه. (معجم الادباء ج 3 ص 196). للکا. معرب آن لالجه است. (معجم الادباء ج 1 ص 234) :
و آن را که بر آخور ده اسب تازیست
در پای برادرش لالکا نیست.
ناصرخسرو.
آخر ارچه عقل ما گم شد ولی از روی حس
سر ز لالک باز میدانیم و پای از لالکا.
سنائی.
بل تا کف پای تو ببوسیم
پندار که مهر لالکائیم.
سنائی.
مگر آن روستائی بود دلتنگ
به شهر آمد همی زد مطربی چنگ
خوش آمد چونکه مطرب چنگ بنواخت
ز نغزی لالکا بر مطرب انداخت
سر مطرب شکست او چنگ بفکند
بروت روستائی پاک برکند.
عطار (اسرارنامه).
چو بیرون خرگه نهی لالکا
لهم باشد آن لالکا، لالکا.
(از صحاح الفرس).
، لالۀ گوش. رجوع به لالۀ گوش شود، تاج خروس. لالک:
تبر از بس که زد به دشمن کوس
سرخ شد همچو لالکای خروس.
رودکی.
، مطلق تاج. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از یاران و سپاهیان امیرتیمور گورکان در جنگ شاه منصور، (ظفرنامۀ شامی به نقل از تاریخ عصر حافظ، ص 434)
لغت نامه دهخدا
خربزه و هندوانۀ خام که در ترکی کلک گویند، (شعوری ج 2 ورق 229 الف)، کالک و خربزۀ نارس، (ناظم الاطباء)، رجوع به کالک شود
لغت نامه دهخدا
اصداف صغار است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ کَ دَ)
اکنون، حالی، در این وقت، فعلاً، عجالهً: کبک عاقل خود را حالیا غافل میسازد، (جهانگشای جوینی)،
نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من،
حافظ،
یارب این شمع دل افروز ز کاشانۀ کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانۀ کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین منست
تا در آغوش که می خسبد و هم خانه کیست ؟
حافظ،
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز،
حافظ،
صوفی صومعۀ عالم قدسم لیکن
حالیا دیر مغان است حوالتگاهم،
حافظ،
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی،
حافظ،
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم،
حافظ،
حالیامصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم،
حافظ،
حالیا مزار و مرقد مطهر ایشان آنجا است، (انیس الطالبین بخاری نسخۀ مؤلف ص 23)، و اشارت به موضعی کردند که مرقد مطهر ایشان حالیا آنجا است، (انیس الطالبین بخاری ص 226)،
از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است
حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است،
کمال خجندی،
خرج کن اینکه حالیا دارم
آنچه یابم دگر برت آرم،
مکتبی
لغت نامه دهخدا
از دیه های وازکرود قم، (ترجمه تاریخ قم ص 137)، در فرهنگهای جغرافیایی نام آن دیده نشد، و به نظر میرسد که این ده ویران شده یا نام دیگری گرفته است
لغت نامه دهخدا
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک
فرهنگ لغت هوشیار
از لالا تازی تابان درخشان لالا بگی یا لالا بیگی: برابر است با لالا بغی لالا پارسی است و برابر است با (غلام) تازی
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته سیاه درختی است باریک و دراز که از چوب آن درخت نیزه و تیر سازند. توضیح در تحفه حکیم مومن مالیا مرادف بامران (بضم اول و تشدید ثانی) ذکر شده که با توجه به دزی ج 2 ص 585 همان زغال اخته میباشد. سیاه اسود (در طب قدیم مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
پای افزار کفش: بل تاکف پای تو ببوسم انگار که مهر لالکاییم. (سنائی. مد. 191)، لاله گوش، تاج خروس لالک. یا لالکای خروس: تبر از بس که زد بدشمن کوس سرخ شد همچو لالکای خروس. (رودکی لغ)، تاج اکلیل
فرهنگ لغت هوشیار
لال بودن گنگی بی زبانی، جمع لولو مرواریدها: چنانکه در کتاب محکم و کلام قدیم لالی این سه اسم متعالی را در یک سلک نظم قرار داده است... گنگی، بی زبانی، گفتن نتوانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالیا
تصویر حالیا
اکنون، فعلاً، عجاله ً، عجالتاً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیا
تصویر الیا
یونانی پنیرک دشتی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لالی
تصویر لالی
((لَ لِ))
جمع لؤلؤ، مرواریدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لالا
تصویر لالا
درخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حالیا
تصویر حالیا
اکنون، حالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لالکا
تصویر لالکا
((لَ))
کفش، پای افزار، لاله گوش، تاج، تاج خروس
فرهنگ فارسی معین
اکنون، الحال، حالا، فعلاً، کنون
متضاد: بعداً، قبلاً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در نزدیکی آلاشت
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
سربالا، راه بالایی، بالا
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در یانه سر هزارجریب بهشهر کلیا
فرهنگ گویش مازندرانی