اکنون، حالی، در این وقت، فعلاً، عجالهً: کبک عاقل خود را حالیا غافل میسازد، (جهانگشای جوینی)، نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا تا کی شود قرین حقیقت مجاز من، حافظ، یارب این شمع دل افروز ز کاشانۀ کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانۀ کیست حالیا خانه برانداز دل و دین منست تا در آغوش که می خسبد و هم خانه کیست ؟ حافظ، عاقبت منزل ما وادی خاموشان است حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز، حافظ، صوفی صومعۀ عالم قدسم لیکن حالیا دیر مغان است حوالتگاهم، حافظ، آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی، حافظ، تا درخت دوستی کی بر دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم، حافظ، حالیامصلحت وقت در آن می بینم که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم، حافظ، حالیا مزار و مرقد مطهر ایشان آنجا است، (انیس الطالبین بخاری نسخۀ مؤلف ص 23)، و اشارت به موضعی کردند که مرقد مطهر ایشان حالیا آنجا است، (انیس الطالبین بخاری ص 226)، از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است، کمال خجندی، خرج کن اینکه حالیا دارم آنچه یابم دگر برت آرم، مکتبی