جدول جو
جدول جو

معنی لالجین - جستجوی لغت در جدول جو

لالجین
(لَ)
دیهی به همدان. محل ساختن ظروف سفالین فیروزه ای
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لالایی
تصویر لالایی
آوازی که مادر هنگام خواباندن طفل می خواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لانجین
تصویر لانجین
کاسۀ بزرگ، تغار گلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالرین
تصویر بالرین
زنی که باله می رقصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولئین
تصویر لولئین
ظرف سفالی لوله دار شبیه آفتابه، ابریق، لوله هنگ، لولهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظالمین
تصویر ظالمین
ظالم ها، ستمگران، بیدادگران، جباران، ظلّام، ظلمه، جمع واژۀ ظالم
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
از کسان وشمگیر امیر زیاری است. و در جنگی که بسال 323 هجری قمری میان نصر بن احمد سامانی و وشمگیر درگرفت ابن بانجین دیلمی با سپاهی گران آهنگ نصر بن احمد کرد. (از احوال و اشعار رودکی نفیسی ج 1 ص 424 و 425). و احتمال توان داد که صورت اصلی این کلمه بانجیر بوده است (مبدل بانگیر) از نوع وشمگیر و شیرگیر و... و رجوع به بانجیر شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان تیرجایی بخش ترکمان شهرستان میانه که در 19 هزارگزی شمال خاوری ترکمان و 12 هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 1743 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوبات و نخود سیاه و بزرک و شغل مردمش زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، اندازه، (فرهنگ نظام)،
- بالغاً مابلغ، به هر قیمتی که تمام شود، بهرجا که رسد: و علی هذا المثال حکم سائر الاعدادمن العشرات و المئات والآلاف و مازاد بالغاً مابلغ، (از رسائل اخوان الصفا)، دیه بنده بهایش بود بالغاً مابلغ، و مذهب ابوحنیفه ... (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 274)،
- بالغ بر ...، رسنده و اندازه، (فرهنگ نظام) :در حملۀ فلان بالغ بر دوهزار لشکر بود، (فرهنگ نظام)، بالغ بر فلان مبلغ، به اندازۀ فلان مبلغ،
- بالغ دولت، آنکه دولت و بخت کامل و مساعد دارد، بدولت برآمده:
فریدون بود طفلی گاوپرورد
تو بالغدولتی هم شیر و هم مرد،
نظامی،
- بالغکلام، آنکه در سخن کامل باشد، صاحب آنندراج شاهد ذیل را از نورالدین ظهوری آورده است:
بالغکلامان مدرسه سخن
طفلان مکتب زبان دانیش،
- بالغنظر، دارای نظر کامل، آنکه به امعان نظر بنگرد، (آنندراج)، مرد کامل، (انجمن آرای ناصری) :
ای چارده ساله قرهالعین
بالغنظر علوم کونین،
نظامی،
نیست صائب را خبر زافسانۀ عشق مجاز
دیدۀ بالغنظر بر ابجد طفلانه نیست،
صائب،
با او همه کس زادۀ خود نیز نسنجد
میزان چو تمیز آمده بالغنظران را،
واله هروی (از آنندراج)،
و آن بالغنظران را دلیل قوی به ذات حکیم علی الاطلاق است، (ریحانه الافکار)،
- یمین بالغ، یمین مؤکد، سوگند مؤکد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)،
، نافذ، (از تاج العروس) : ان اﷲ بالغ امره قدجعل اﷲ لکل شی ٔ قدراً (قرآن 2/65)، خدا رسانندۀ امر است بتحقیق که گردانیده است خداوند برای هر چیزی اندازه ای، چیز نیکو و رسیده، شی ٔ بالغ، (منتهی الارب) (از تاج العروس)، رسیده، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، جوان بحد مردی رسیده، (آنندراج)، کسی که بحد مردی رسیده، در عربی لفظ مذکور مخصوص ذکور است و در فارسی برای اناث هم استعمال میشود، (فرهنگ نظام)، خواب دیده، حالم، بحد بلوغ رسیده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بجای زنان رسیده، بجای مردان رسیده، (مهذب الاسماء)، پسری رسیده، دختری رسیده، و بالغ درنعت زنان نیز آرند: جاریه بالغه، (از تاج العروس)، دختر بحد بلوغ رسیده، (ناظم الاطباء)، کبیر، رسیده، (برهان قاطع)، مکلّف، بحد تکلیف رسیده، (از تاج العروس)، رسیده بمردی، مدرک، خود را شناخته، رشید، جوان، (ناظم الاطباء)، غلام و جاریۀ بالغ گویند برای مدرک، (از اقرب الموارد) :
ششم عروس فلک را امید دامادی
ز بخت بالغ بیدار خواب دیدۀ اوست،
خاقانی،
طفل می خواندمت زهی بالغ
مست می گفتمت زهی هشیار،
خاقانی،
هرکه در او این صفت موجود نیست بنزد محققان بالغ نیست، (گلستان سعدی)، در اصطلاح فقه پسر هر زمان به حد احتلام و آبستن ساختن و فروریختن منی رسید او رابالغ نامند و دختر هرزمان به حد احتلام و دیدن خون حیض و آبستن شدن رسید او را بالغه خوانند، و اگر در پسر و دختر هیچیک از آنچه ذکر رفت مشاهده نگردید، همینکه به سن پانزده ساله رسیدند آنها را بالغ و بالغه گویند، و میتوان در آن سن نسبت به آنها فتوی داد، غیر از تعریف بالا تعریفات دیگری هم کرده اند از آن جمله در جامع الرموز صوفیه گویند آدمی را بالغ نتوان نامید مگر آنکه چهار صفت در طبیعت او به حد کمال رسوخ یافته باشد و آن چهار: اقوال و افعال و معارف و اخلاق حمیده است، چه تمامت بلوغ به سن است و بس، ولی رسیدن به تمامیت منحصر است به اینکه صفات چهارگانه مذکوردر روان آدمی رسوخ یابد، (از کشاف اصطلاحات الفنون)، در قانون مدنی و قانون مجازات عمومی امروزی برای بالغ و نابالغ و همچنین ممیز و غیرممیز و رشید و غیررشید نیز شرایطی خاص است، رجوع به دو قانون مذکور شود، به مجاز، خردمند، کامل، مرد رسیده و پخته:
چنان شد حکایت در آن مرز وبوم
که بالغترین کس منم زاهل روم،
نظامی،
بالغانی که بلغۀ کارند
سر به جذر اصم فرونارند،
نظامی،
خرکه با بالغان زبون گردد
چون به طفلان رسد حرون گردد،
نظامی،
- نابالغ، آنکه به مردی نرسیده باشد، به تکلیف نارسیده، غیرمکلف، صغیر:
شنیدم که نابالغی روزه داشت
بصد محنت آورد روزی به چاشت،
سعدی (بوستان)،
-، بمجاز نادان، کم خرد، نابخرد:
چو با او ساختی نابالغی جنگ
ببالغتر کسی برداشتی سنگ،
نظامی،
همه گفتند کاین خیال بد است
قول نابالغان بیخرد است،
نظامی،
یکی تشنه میگفت و جان می سپرد
خنک نیکبختی که در آب مرد
بدو گفت نابالغی کای عجب
چو مردی، چه سیرآب و چه تشنه لب،
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
نام دیهی از ناحیۀ فریوار همدان، (نزههالقلوب چ لیدن مقالۀ ثالثه ص 72)، اما ظاهراً دگرگون شدۀ لالجین باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناحیه ایست از اسکاتلند شمالی. مرکز آن نیز الجین است. سکنۀ آن 41000 تن و سکنۀ مرکز آن 9000 تن است
لغت نامه دهخدا
تغاری با لبۀ کوتاه برای خمیر کردن یا جامه شستن، تغار بزرگ آب، تغار سفالین بزرگ، کاسۀ بزرگ سفالین یا مسین،
- امثال:
لانجین پیاله کن که لب یار نازک است
لغت نامه دهخدا
تصویری از جالسین
تصویر جالسین
جمع جالس، نشستگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اللذین
تصویر اللذین
آن دو مذکر که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هالوجین
تصویر هالوجین
بادپیچ تاب ارجوحه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مالک، خاوندان داشتاران جمع مالک درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولهین
تصویر لولهین
لولهنگ یا لولهین اش (بسیار) آب میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولیین
تصویر لولیین
آفتابه گلی ابریق. یا لولهنگ اش آب میگیرد (برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولئین
تصویر لولئین
آفتابه گلی ابریق. یا لولهنگ اش آب میگیرد (برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایقین
تصویر لایقین
جمع لایق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائقین
تصویر لائقین
لایقین در فارسی، جمع لائق، آتاوان شایستگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاحقین
تصویر لاحقین
جمع لاحق، رسندگان، آیندگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غالب، فرخادان چیرگان غلبه کننده چیره قاهر پیروز، بخش زیاد قسمت اعظم اغلب اوقات وی غالب همت ایشان، احتمال غالب ظن قوی: هر که امروز نبیند اثر قدرت او غالب آنست که فرداش نبیند دیدار. (سعدی)، جمع غالبین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عالم، جهان ها گیتی ها جمع عالم در حات نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) جهان ها گیتی ها، جمع عالم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دانشمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تغاری بزرگ سفالین یا مسین دارای لبه ای کوتاه که به جهت خمیر کردن آرد یالباس شستن بکار برند و یا در آن آب ریزند: لانجین پیاله کن که لب یار نازک است. کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طالب، خواستاران، دانشجویان، جمع طالبی به معنای وابستگان امام علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالحین
تصویر طالحین
جمع در حالت نصبی و جری (ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالعین
تصویر طالعین
دو جگر رگ جگر رگان تثنیه طالع دو رگ جگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالرین
تصویر بالرین
رقاصه، رقصنده باله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اللتین
تصویر اللتین
آن دو مونث که
فرهنگ لغت هوشیار
ستمکار ستمگر مردم آزار جمع ظلام ظلمه ظالمون ظالمین، جمع ظالم، ستمگران گرداسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالرین
تصویر بالرین
((لِ یَ))
رقاصه حرفه ای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عالمین
تصویر عالمین
((لَ))
جمع عالم، جهان ها، گیتی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لالایی
تصویر لالایی
آوازی که مادران برای خواباندن کودک می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لالایی
تصویر لالایی
غلامی، خدمتکاری، تربیت بزرگزادگان، نوعی پارچه کم ارزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لانجین
تصویر لانجین
((جِ))
تغار، کاسه بزرگ
فرهنگ فارسی معین