جدول جو
جدول جو

معنی لال - جستجوی لغت در جدول جو

لال
کسی که زبانش می گیرد و نمی تواند درست حرف بزند، گنگ
لعل، سرخ، رنگ سرخ، برای مثال دو لب چو نار کفیده دو برگ سوسن سرخ / دو رخ چو نار شکفته دو برگ لالۀ لال (عنصری - ۳۷۶)
تصویری از لال
تصویر لال
فرهنگ فارسی عمید
لال
زبان گرفته، (برهان)، بی زبان، مقابل گویا، که گفتن نتواند، که گفتن نداند، اخرس، گنگ، ابکم، بکیم، (منتهی الارب) :
روزی به بدش هر که سخن گفت زبانش
هر چند سخن گوی و فصیح است شود لال،
فرخی،
من جز که به مدح رسول و آلش
از گفتن اشعار گنگ و لالم،
ناصرخسرو،
گاه سخن بر بیان سوار فصیحیم
گاه محال و سفه پیاده و لالیم،
ناصرخسرو،
از آن پس کم فصاحت بنده گشته ست
چگونه بنده باشم پیش لالی،
ناصرخسرو،
پسری داشت لال و نابینا پیش آورد که دعا کن، (قصص الانبیاء ص 190)، آن پیرزن می آمد و آن پسر لال و زن و کودکی بر دوش گرفته، (قصص الانبیاء ص 191)،
بجنب قدر رفیعش مدار انجم پست
به پیش رأی منیعش زبان حجت لال،
انوری،
گوش آن کس نوشد اسرارجلال
که چو سوسن ده زبان افتاد لال،
مولوی،
، رنگ سرخ، (برهان)، به معنی رنگ سرخ مشترک است میان فارسی و هندی، (غیاث) :
دو لب چو نار کفیده دو رخ چو سوسن سرخ
دو رخ چو نار شکفته دو لب چو لالۀ لال،
عنصری،
،
لعل، بلخش، بدخشی، نام جوهری است گرانمایه که رنگ آن سرخ باشد و بهترین اجناس آن از کوه بدخشان حاصل شود و معرب آن لعل است، (جهانگیری)، لعل و آن گوهری است گرانمایه که معدن آن در بدخشان است و به عربی لعل گویند و بعضی گویند لعل معرب لال است، (برهان)، صاحب آنندراج گوید، در رسالۀ خواص جواهر گفته لعل در روزگار قدیم نبوده وقتی به زلزله کوهی خراب شد و لعل پدیدار آمد و آن گوهر به هفت لون متغایر است و بهترین آنها رنگ رمانی است از این جهت لعل را لال گویند که سرخ است و همچنین لاله و لالکاکه در اصل لال لکا بوده یعنی سرخ سختیان و لالس نوعی از بافتۀ ابریشمی است سرخ رنگ مخفف لال لاس مرکب از لال مذکور و از لاس که نوعی است از ابریشم فروتر از انواع دیگر، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لال
نام قلعتی به طبرستان، (طبقات ناصری، از تاریخ جهانگشای جوینی حاشیۀ ص 199 ج 2)
لغت نامه دهخدا
لال
نام جد پدر احمد بن علی بن احمد فقیه و جعدی و مازنی و غفاری، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لال
جمع لولو، کسپرچ ها مروارید ها لال بودن گنگی بی زبانی. زبان گرفته، گنگ، بی زبان، مقابل گویا
فرهنگ لغت هوشیار
لال
سرخ، سرخ رنگ، لعل
تصویری از لال
تصویر لال
فرهنگ فارسی معین
لال
بی زبان، گنگ
تصویری از لال
تصویر لال
فرهنگ فارسی معین
لال
ابکم، اصم، الکن، بی زبان، گنگ، احمر، سرخ، لعل
متضاد: گویا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لال
لال شدن در خواب، بر فساد دین شخص و بهتان زدن به دیگران دلالت دارد. خالد بن علی بن محد العنبری
شما لال هستید: مشاجره سختی درخانواده در پیش دارید
شما توانائی حرف زدن ندارید: از معامله و ماجرا بپرهیزید
افراد خانواده لال هستند: یک نوزاد با نقص عضو بدنیا می آید.
اشخاص دیگر لال هستند: نقشه هایتان را برای دیگران هرگز بازگو نکنید
- کتاب سرزمین رویاها
لال: (لال بودن) به دیگران اعتماد نکنید
دیدن آدمهای لال: شما از یک راز آگاهی خواهید یافت
- لوک اویتنهاو
اگر خواب ببینید لال هستید، علامت آن است که نمی توانید با چرب زبانی دیگران را به آنچه می خواهید، ترغیب کنید. اگر فرد لالی چنین خوابی ببیند، علامت آن است که دوستانی بی وفا خواهد یافت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
لال
لال، گنگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جلال
تصویر جلال
(پسرانه)
عظمت، بزرگی، شکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلال
تصویر بلال
(پسرانه)
نام اولین مؤذن اسلام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شلال
تصویر شلال
گروه پراکنده، قوم پراکنده، گروهی که شتران را برانند
بخیۀ درشت، بخیه ای که بر روی پارچه می زنند
شلال کردن: دوختن پارچه با دست، بخیۀ درشت زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضلال
تصویر ضلال
گم شدن، گم کردن راه، گمراه شدن، گمراهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلال
تصویر تلال
تل ها، پشته ها، تپه ها، جمع واژۀ تل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلال
تصویر خلال
میانۀ چیزی، بین
خوی ها، خصلت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلال
تصویر ظلال
ظلّ ها، سایه ها، جمع واژۀ ظلّ
ظلّه ها، سایه بان ها، جمع واژۀ ظلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلال
تصویر دلال
میانجی بین خریدار و فروشنده، کسی که واسطه میان خریدار و فروشنده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلال
تصویر جلال
بزرگی، بزرگواری، عزت، شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
گشاینده، حل کنندۀ مشکلات، در علم شیمی ماده ای که مادۀ دیگر را در خود حل می کند مانند آب و الکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
روا، جایز، مباح، آنچه که خوردن یا نوشیدن یا انجام دادن آن به حکم شرع روا باشد
جمع حلّه، حلّه، جمع حلّه، حلّه
فرهنگ فارسی عمید
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلال
تصویر تلال
جمع تل، پشته ها جمع تل پشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
آستر موزه ساغ موزه مانداب آب بر گشته رنگ جمع صل مارهای افسون ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شله، کلاف ها کلاف های نخ و گروه پراکنده آبشار نوعی دوختن که در آن دو طرف پارچه را بهم نهند و کوکهای خرد و ریز بر آن زنند بطوری که دو روی آن مشابه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است بابا گندم مک مکابج (گویش گیلکی) آذر بویه تری نمناکی، تر گردان تر کننده، نامی است در تازی آذربویه اشنان، ذرت ذرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلال
تصویر سلال
سل: بیماری باریک تاراجگر، سبد گر بیماری سل
فرهنگ لغت هوشیار
سرکه فروش سراد در میان، سوراخکن، دندان کاو، جمع خل، سرکه ها، جمع خلل، تباهی ها، جمع خله، خوی ها غوره خرما سرکه فروش. در میان، در ضمن، چوب باریکی که میان چیزی گذارند تباهی و فساد
فرهنگ لغت هوشیار
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
فرهنگ لغت هوشیار
ورز مهستی ستر گش بر زناکی بزرگی بزرگواری عظمت، شکوه. بزرگ، معظم چیزی، قوت، شوکت، جاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلال
تصویر ثلال
هلاک، هلاکی
فرهنگ لغت هوشیار
خوار شدن ذلیل گردیدن، خواری ذلت مذلت، جمع ذلیل، خواران خاکیان جمع ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلال
تصویر حلال
گمیزنده، روا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلال
تصویر جلال
شکوه
فرهنگ واژه فارسی سره