زبان گرفته، (برهان)، بی زبان، مقابل گویا، که گفتن نتواند، که گفتن نداند، اخرس، گنگ، ابکم، بکیم، (منتهی الارب) : روزی به بدش هر که سخن گفت زبانش هر چند سخن گوی و فصیح است شود لال، فرخی، من جز که به مدح رسول و آلش از گفتن اشعار گنگ و لالم، ناصرخسرو، گاه سخن بر بیان سوار فصیحیم گاه محال و سفه پیاده و لالیم، ناصرخسرو، از آن پس کم فصاحت بنده گشته ست چگونه بنده باشم پیش لالی، ناصرخسرو، پسری داشت لال و نابینا پیش آورد که دعا کن، (قصص الانبیاء ص 190)، آن پیرزن می آمد و آن پسر لال و زن و کودکی بر دوش گرفته، (قصص الانبیاء ص 191)، بجنب قدر رفیعش مدار انجم پست به پیش رأی منیعش زبان حجت لال، انوری، گوش آن کس نوشد اسرارجلال که چو سوسن ده زبان افتاد لال، مولوی، ، رنگ سرخ، (برهان)، به معنی رنگ سرخ مشترک است میان فارسی و هندی، (غیاث) : دو لب چو نار کفیده دو رخ چو سوسن سرخ دو رخ چو نار شکفته دو لب چو لالۀ لال، عنصری، ، لعل، بلخش، بدخشی، نام جوهری است گرانمایه که رنگ آن سرخ باشد و بهترین اجناس آن از کوه بدخشان حاصل شود و معرب آن لعل است، (جهانگیری)، لعل و آن گوهری است گرانمایه که معدن آن در بدخشان است و به عربی لعل گویند و بعضی گویند لعل معرب لال است، (برهان)، صاحب آنندراج گوید، در رسالۀ خواص جواهر گفته لعل در روزگار قدیم نبوده وقتی به زلزله کوهی خراب شد و لعل پدیدار آمد و آن گوهر به هفت لون متغایر است و بهترین آنها رنگ رمانی است از این جهت لعل را لال گویند که سرخ است و همچنین لاله و لالکاکه در اصل لال لکا بوده یعنی سرخ سختیان و لالس نوعی از بافتۀ ابریشمی است سرخ رنگ مخفف لال لاس مرکب از لال مذکور و از لاس که نوعی است از ابریشم فروتر از انواع دیگر، (آنندراج)